رمان دلارای پارت 242

4
(4)

 

دلارای سرش را به آیینه تکیه داد و در سکوت چشمانش را بست

 

همه‌ی زن های باردار برای نگه داشتن عزیزترینشان اینطور شکنجه می‌شدند؟

 

آرام لب زد

 

_ ارسلان؟

 

_ هیش…

 

بی جان تر از قبل تکرار کرد

 

_ ارسلان

 

_ به شرفم قسم اگر باز بخوای روی مغزم رژه بری همین‌جا…

 

مظلومانه جمله اش را قطع کرد

 

_ می‌بریم امام زاده صالح؟

 

آلپ‌ارسلان ساکت شد و او با صدایی گرفته ادامه داد

 

_ آره؟ می‌بری؟

 

آرام و خونسرد جواب داد

 

_ نه!

 

دلارای یکه خورده نالید

 

_ چرا؟

 

_ خوشم نمیاد از اونجا!

 

_ چرا؟

 

_ انقدر برای من چرا چرا نکن

 

 

_ منو بذار خودت برو خونه

اصلا … اصلا با تاکسی میرم

 

آلپ‌ارسلان پوزخند زد

 

_ نه بابا؟ بری و برنگردی آره؟

 

_ نه … به خدا نه

اصلا اگر بهم شک داری با هم بریم

 

ارسلان چشم غره ای به صورت رنگ پریده و بی جانش رفت

 

_ گفتم نه

 

بغضش شدت پیدا کرد

 

_ توروخدا

 

ارسلان کلافه پوف کشید

 

دوست داشت سر از تن دختربچه لجباز و پر دردسر روبه‌رویش جدا کند اما دلش نمی‌آمد!

 

بدون انعطاف غرید

 

_ من حوصله زرزر ندارم دلی میشنوی؟

بخوای اونجا ناله و زاری کنی جلوی مردم طوری به خدمتت میرسم که اشکات بدون دلیل هدر نره

 

_ اوهوم

 

_ نشنیدم!

 

اینبار بی رغبت زمزمه کرد

 

_ چشم

 

_ آفرین

 

_-_-_-_-

 

با اخم پیاده شد و زیرچشمی دلارای را پایید

 

با آن شکم بزرگ و قدم برداشتن پنگوئنی روی اعصابش راه می‌رفت

 

پوف کشید و بخاطر اینکه کمتر جلب توجه کند زودتر از او چادر رنگی سفیدی برداشت و دستش داد

 

_ بپوش ، بیست دقیقه بیشتر نمیمونیم

 

از اینجا حس خوبی نمی‌گرفت

 

مروارید بچه که بود به زور می‌آوردش و حاجی مجبورش میکرد کنارش نماز بخواند

 

پسربچه پنج ساله ، آن هم با صدای بلند!

 

باز هم کیسه بوکس کلافگی‌اش دلارای بود!

 

_ این چه مدل راه رفتنه؟!

ادا اصول بسه مثل آدم راه بیا همه خیره ما شدن

 

دلارای گرفته به اطراف نگاه کرد

 

هیچکس نگاهشان نمی‌کرد..

 

_ چطوری راه میرم؟

 

_ مسخره بازی نکن دلی

 

_ مسخره بازی نیست

فکر کردی خوشم میاد با این وضع پشتت بدو بدو کنم؟

مردای دیگه میبینن زنشون حاملست حتی کیفشم نگه میدارن اون وقت تو طوری قدم برمیداری انگار نه انگار من باهاتم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4 (8)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.7 (9)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…
149260 799

دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم 5 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه…
IMG 20240402 203051 577

دانلود رمان اتانازی به صورت pdf کامل از هانی زند 4.8 (12)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   تو چند سالته دخترجون؟ خیلی کم سن و سال میزنی. نگاهم به تسبیحی ک روی میز پرت میکند خیره مانده است و زبانم را پیدا نمیکنم. کتش را آرام از تنش بیرون میکشد. _ لالی بچه؟ با توام… تند و کوتاه جواب میدهم: _ نه! نه…
اشتراک در
اطلاع از
guest

30 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Arefeh
Arefeh
1 سال قبل

رمان و تو تلگرام میذاره؟

سون
سون
1 سال قبل

مگه تو صفحه اصلی نگفته امروز پارت میزاره په کوووو

سون
سون
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

💮 👍🏻

Arefeh
Arefeh
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

اسم نویسنده رو میدونی؟میدونی اسمش چیه؟

رها
رها
1 سال قبل

نویسنده خودت میدونی داری چکار میکنی؟؟؟
چند پارته ک هنوز تو ی روزن 😐
جشن میگیرن ارسلان میاد دعواشون میشه دکتر میرن امامزاده میرن و همههه ایناا برا ی روزه 😐
حدود 10 پارته ک ما رو تو ی روز نگه داشتی 😐
نکنه روز های اینا 32 ساعتست والا نمیشه تهران زندگی کنی و تو 24 ساعت جشن بگیری ارسلان بیاد دعوا کنی دکتر بری امامزاده بری😐

سون
سون
پاسخ به  رها
1 سال قبل

کجایی خواهر فک کنم تو همین رو تا بیست پارت دیگ زایمان میکنه

ALA
ALA
1 سال قبل

بله دخترا :خدارو شکر از مطب دکتررسیدیم به امام زاده انشاالله کم کم دوسه هفته ی دیگه میرسن خونه .

نگارم
نگارم
1 سال قبل

ما میدونیم تهش خوبع عاشقش میشه بچع ی دنیا میاد ولی باید بگم گا.. مون سر هر پارت لطفا ی نظرات دقت کن و اینارو بخون حداقل یخورده احساس ارسلان نسبت بهش تغییر کنه الان واقعا فقط ی دلش نمی‌آمد بود و این یعنی چی؟؟ 😭 😐 سر جدت تمامش کن دیگه

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط نگارم
سون
سون
1 سال قبل

فقط نشسته ام به در نگاه میکنم و همچنان دریچه آه میکشد

ناشناس
ناشناس
1 سال قبل

دوستان اینهمه رمان خوب هست
اونارو بخونید
رمان مهیل رو پیشنهاد می‌کنم عالیه
می‌تونید جایگزین این رمان مزخرف کنید

Sodeh
Sodeh
پاسخ به  ناشناس
1 سال قبل

داستانش تو این سبکه؟!

بهار
بهار
1 سال قبل

یعنی‌این‌پارت‌اینقدرزیادبودونگاه‌صفحه‌گوشی‌کردم‌فکرکنم‌عینک‌لازم‌شدم.فرداحتمابایدبرم‌چشم‌پزشکی😐🙁

mehr58
mehr58
1 سال قبل

چه لاشیه مردک یالغوز

Celestial
Celestial
1 سال قبل

فکر کردی مردم احمقن که بین خطا ۴ خط فاصله میزاری فک کنن زیاده واقعا یا احمقی یا بیشعور

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط Celestial
Ana
Ana
1 سال قبل

چس مثقال چیست؟

جواب :واحد اندازه گیری پارت های رمان دلارای

سون
سون
پاسخ به  Ana
1 سال قبل

ایول خواهر 😂 😂 😂

Arsalan
Arsalan
1 سال قبل

خسته نباشی واقعا چقدرررر زیاااد
کشتی ما رو دیگه
دلمو زده رمانش

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط Arsalan
'F'
'F'
1 سال قبل

اقا این الان پارته؟چه خبره چرا انقدر زیاد؟😒

Maryam
Maryam
1 سال قبل

خیلی زیاد نوشتی واقعا مرسی چشام خسته شد انقدر خوندم … بابا جان انقدر مخاطبو اذیت نکن نمیتونی تمومش کن والا بخدا ماهم گناه داریم … زده شدیم از هر چی رمانه  😕  😖 

ثنا
ثنا
1 سال قبل

حالا ۵ پارتم تو امام زاده …
شایدم بیشتر

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط Negar abn
یادم نیس
یادم نیس
1 سال قبل

تورو خدا بیشتر بنویس
بابا جون به لب شدیم ک😐8)

Asfh
Asfh
1 سال قبل

بیشتر بنویس یا دوتا پارت بزار یا هر روز بزار ،این ادا و اصول ها چیه در آوردی

Asfh
Asfh
1 سال قبل

بنده خدا چرا اینقدر آدم حرص میدی تا یه پارت بزاری ،یه پارت هم که میزاری اینقدر کم مینویسی که عصبی میشیم این چه وضعی هست

بیا منو محو کن خدا
بیا منو محو کن خدا
1 سال قبل

خیلی تاثیر گذار بود :////////

𝑫𝒊𝒏𝒂
𝑫𝒊𝒏𝒂
1 سال قبل

اونقدر زیاد بود ک زبانم قاصر شد نمی‌دونم از کجاش انتقاد کنم🙄🙄

دسته‌ها

30
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x