با خنده بچه را جلو اورد و ادامه داد
_ به دنیا اومد چند روز گذاشتیمش تو دستگاه انقدر ریز بود
ناخواستا فکر کرد برخلاف اهورا!
اهورا تپل بود
احتمالا با موهایی خرمایی
شاید فر شاید لخت
اما شک نداشت لپ هایش حسابی آویزان است!
به خودش که آمد نوزاد در آغوشش بود و با چشمان کاملا باز خیره نگاهش میکرد
پدرش درست گرفته بود
سبک بود!
نرم و دوست داشتنی
ناخواسته زمزمه کرد
_ چقدر بو میده
مرد همانطور که کمربند را دور گردن دردناکش میبست هرهر خندید!
_ احتمالا کار خرابی کرده داداش
بچه نداری که برات عجیبه؟
منظورش بدی بد نبود!
بو میداد
بویی محشر
بوی نوزاد میداد…
آرام زمزمه کرد
_ بچهام هنوز دنیا نیومده
مرد دوباره خندید
_ اوه اوه
چند ماه دیگه اسیری پس
دختره؟
آلپارسلان به گل سر نوزاد خیره بود
همین چهار شوید روی سر کچلش را گل سر زده بودند!
لبخند زد
_ پسره
مرد با لبخند سرتکان داد
_ دنیا اومد واسه بعدی برنامه بریز داداش
دختر نداشته باشی بچه نداری
من دوتا پسر دارم جونم بهشون وصله
اما این یکیو که تو بیمارستان دادن بغلم تازه فهمیدم پدر شدن یعنی چی!
ناخوداگاه اخم کرد
پسر خیلی هم خوب بود!
نوزاد کچل ریزه میزه را با اهورا مقایسه میکرد؟!
دکتر گفته بود درشت است
میدانست از آن بچه های سرخ و سفید ميشود
مرد صدایش را بالا برد
_ خانم همین خوبه قربون دستت
فقط لطف کن یکی از این شیشه شیرا هم بده ما بریم
زن پشت میز برگشت
_ چه مارکی؟
شیشه شیرهارا روی میز ردیف کرد و ادامه داد
_ شیشه قبلیش چی بوده؟
به همون عادت داره
مشمایی روی میز گذاشت و رو به ارسلان ادامه داد
_ داروی شما آمادست
نسخهاتونو بدید دارورو تحویل بگیرید
آلپارسلان خیره شیشه های شیر بود
هر کدام یک رنگ
اهورا کدام رنگشان را بیشتر دوست داشت؟
صدای زن در گوش هایش پیچید
گفته بود دلارای با سقط این جنین دیگر هرگز نمیتواند مادر شود
گفته بود آسیب جدی می رساند
دلارای هم میان گریه هایش جملاتی زمزمه میکرد
که بچه درد را حس میکند
به نوزاد در آغوش مرد خیره شد
اهورا شبیه به او بود
همانقدر نرم و بی دفاع
تمام مدت که نوزاد را در آغوش داشت مواظب بود از میان دست هایش سر نخورد!
مراقب بچهی دیگران بود و برای مرگ بچهی خودش عجله داشت
پاهایش را روی زمین کشید و عقب عقب رفت
زن پرسید
_ حالتون خوبه؟
آرام اما محکم زمزمه کرد
_ پشیمون شدم…
گفت و از داروخانه بیرون زد
باران نم نم میبارید
سرش را سمت آسمان بالا گرفت و دندان روی هم سایید
_ چی میخوای از جون من؟
اینا برنامهی خودته نه؟
آسمان رعد و برق زد
باران پاییزی…
تلخ پوزخند زد
_ پس بچرخ تا بچرخیم
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3.9 / 5. شمارش آرا 7
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
خاک بر سرت با این پارت گذاشتنت که علافمون کردی لاشی پوفیوز الدنگ
توروحت نویسنده سادیسمی🤬
یعنی چی که ملتو علاف خودتون کردید؟
بابا چرا انقدر داستان رو کِش دادید؟
بعد پارت ۱۶۲ کو؟ عمش چی شد؟ مگه نرفته بود رشت؟ بچه مگه پسر نبود؟ چجوری شد دختر؟ اصن کی ارسلان چشاش آبی بود؟ آبروی هر چی نویسندس رو بردید
یا نزار یا عین آدم بزار پارتارو
آفرین دقیقاً
سلام من یه پیشنهاد دارم امیدوارم همه پایه باشن از این به بعد هیچ کامنت و نظری برای پست رمان نمی ذاریم . فرقی نمیکنه از اینجا بخونیم یا سروش باید نشون بدیم که یه آدم مریض برامون ارزشی نداره همین پیام های ما نشون میده که مثلاً این نویسنده چقدر طرفدار داره درحالی که من شخصاً اگه ببینمش توی صورتش می گم از کنار شعور اصلاً رد نشده .
ایدی چنلی که میزاره این پارتارو میدی؟
میشه بگی تو سروش کانالش چیه
نویسنده عزیز حتی اکه نمیتونی به هر دلیلی پارت بدی باید اطلاع رسانی کنی
البته درصورت داشتن شعور
پارت ۱۶۲ رو هم گذاشته بود بعد پاک کرد مشخص بود نویسنده اصلی ننوشته
فاتحه مععععع صلواااااات روحشون لا شاد نویسنده ی قضمیت
پارت بزاریننننننننننننن خب ما رو علاف خودتون کردینننن چ وضعشع
دوستانننن ی رمان قشنگ پیشنهاد ببین
جگوار . اسطوره. سرخ.
این اولین رمان آنلاینی بود که خوندم 😐
توبه کردم به خدا من دیگه از این غلطا نمیکنم 😂
نویسندهی رو مخ WTF؟!!!!!!!!!! 😒
ای بابا این چع وضعیه آخه اه عجب اشتباهی کردم این رمانو شروع کردمممممم بابا از ۴ دی پارت ندادین خب تو که بلد نیستی رمان بنویسی حداقل سریعتر اینو جم و جورش کن تموم شه دیگه حالا هی کشش دادنت چیه وقتی نه بلدی رمان بنویسی نع پارت بزاری
👏🏻 👏🏻 👏🏻 👏🏻 👏🏻 👏🏻
والا😬👊
من که میگم تو هرکی هستی خیلی خری
نویسنده ۱۱ روزه رفتی تو کما؟ خب شماها که مسئولیت پذیر نیستین چرا رمان آپ میکنین تو سایت؟اه
دیگه شورش در اومده
این دیگه چه مسخره بازیه آخه
وقت تلف کردن برا این رمان مسخره ترین کاری بود که میتونستم بکنم
واقعا که …
چرا اینجوری شد 🥴 🥴 🥴 پس پارت جدیده کووووو چرا شده مث بازار دلارررر یه روز بالا یه روز پاییین نویسنده پشیمون شد دق میدی چرا؟؟؟چرا ادمین پاسخگو نیست
عزیزدلم اول نفسسس عمیققق بکش بعدم چه ریطی به آدمین داره نویسنده پارت نداده بیچاره آدمین چیکار کنه
بابل تموم کن این بازی کثیفو دیگه
اگه نمی تونی خب رمان ننویس یه ساله مارو معطل خودت کردی الانم که دیگه یاپارت نمی دی یا پارت مزخرف می دی
اسکل😑😑
واقعا این چه سایتیه دیگه! اصلا به خواننده احترام نمیزاره شما توی سایت نوشتید توی این روز ها این رمان ها پارت های جدیدی میزارن ولی اصلا طبق برنامه پیش نمیرن لطفا اول رمان رو به پایان برسونید بعد منتشر کنید
یعنی نویسنده مارو اسکول کرده…؟😑
ای سگ تو روحتتتت دلارای
فک کنم من تنها کسیم که دل از خواندن این رمان کندم🙄😂ولی احساس میکنم همتون خماریدا😂😂ای بابا💔
من میرم از اول میخونم این رمانو 😄
اره خوش بسعادت خواهر ما موندیم تو خماری🙄🥺
اره جون عمت تواگه رمان نمیخوندی اینجادقیقاچه غلطی میکنی بروباباخودت خری البته چندنفرروهم مثل خودخرکردی
ولی خدایی پارت نده بهتر از اینه که یه پارت افتضاح بده نویسنده هم نمرده عزیزان گاو بوده فکر کرد خعلی چیزیه نشسته رمان نوشته الان پشیمون شده داره به زندگی گاویش در چمنزار ادامه میده