رمان دلارای پارت 275

5
(3)

 

 

 

دلارای آرام زمزمه کرد

 

_ من دزد نیستم

الهه آدرس خونمو داره

اگر چیزی کم شده بود….

 

_ بشین عزیزم

الهه براش آب بیار بعد تنهامون بذار

 

سرگردان منتظر ماند و بعد از چنددقیقه لیوان آب را از الهه گرفت

 

زن اشاره زد

 

_ بچه رو هم ببر

 

الهه همراه هاوژین دور شد و زن نگاهش کرد

 

_ دختر خودته؟

 

دلارای سری به نشان تایید تکان داد

 

_ از شوهرت؟ یا ازدواج نکردی و از دوست پسرت حامله شدی؟

 

اخم کرد

نکند پول باعث میشد هر چرندی به ذهنشان میرسد بگویند؟

 

_ این که تو خونتونم دلیل نمیشه اجازه بدم هرطور خواستید باهام رفتار کنید

 

_ من برات پیشنهاد کار دارم

الهه گفت وضع زندگیت خیلی بده

 

دندان هایش را روی هم فشرد

الهه‌ی احمق!

 

از جا بلند شد و غرید

 

_ همین هفته پیش یکی مثل شما برام کار پیدا کرده بود!

من اگر قرار بود بچمو بفروشم بخاطرش….

 

 

 

 

 

 

زن متعجب حرفش را قطع کرد

 

_ چی میگی عزیزم؟

چه بچه فروختنی؟

بچه‌ی تو به چه درد من میخوره که بخرمش؟!

 

دلارای پوف کشید

 

دردسر های خودش کم بود که هر دقیقه کسی به آن اضافه می‌شد

 

_ پدر من تاجره

از یکی دو سالگیم بین ایران و کشورای همسایه در رفت و آمد بودیم

 

راحت تر نشست و سیگاری برای خودش آتش زد

 

لب های رژ خورده ای را به سیگار چسباند و ادامه داد

 

_ از شونزده سالگی بیزنس خودمو راه انداختم

 

دلارای نتوانست ساکت بماند

یاد بلوف زدن های داراب افتاده بود!

 

_ ولی با پول ددی جون!

 

آیدا خندید

 

_ درسته

ولی بالاخره فقط مصرف کننده نبودم!

اگر سرمایه گرفتم چند برابرش کردم

 

دلارای آه کشید

 

نمیدانست چرا با این زن دهان به دهان میکند

 

 

 

 

 

_ پول ، پول میاره خانم!

اینکه صد میلیونو بکنی پونصد میلیون قشنگه اما سخت نیست

میدونی چی سخته؟

اینکه از صفر بخوای بالا بیای

 

ادامه نداد

 

نگفت روزی من هم مثل تو فکر میکردم اما زمانی که از زیر چتر حمایت حاج بابایم بیرون آمدم فهمیدم بیشتر مردم برای یک لقمه نان در این کشور جان میکندند

 

که من همین امروز ده ها جوانِ پیر را دیدم که برای فروش کلیه هایشان سر قیمت چانه می‌زدند

 

آیدا بی تفاوت شانه بالا انداخت

 

_ حق با توئه!

ولی من فقط دلم میسوزه وقتی دیدم تو با این خوشگلی و استعداد تو این کشور میخوای کلیه بفروشی در حالی که میتونستی بهترین زندگی رو داشته باشی

 

آب دهانش را فرو داد و گیج نگاهش کرد

 

_ یعنی چی؟

 

_ میدونی هر درهم چند ریاله؟

 

_ لطفا برید سر اصل مطلب

 

_ اگر بخوای من بهت کمک میکنم بری

 

دلارای مشکوک نگاهش کرد و او ادامه داد

 

_ میدونم این صحنه رو تو فیلم و قصه ها زیاد دیدی و شنیدی اما فکر الکی نکن

به من چیزی نمیرسه!

فقط وقتی الهه گفت میخواستی کلیه بفروشی دلم سوخت برات

تو این سن تنها با یک بچه….

 

دلارای در دل ناسزایی به الهه گفت

 

 

 

 

آیدا دود سیگارش را بیرون فوت کرد

 

_ اگر بخوای کمکت میکنم بری دبی

دو سه سال اونجا کار کن و پول جمع کن

خواستی بمون ، نخواستی برگرد اینجا و شاهانه زندگی کن

 

دلارای خیره صورتش شد

 

وسوسه شده بود….

زندگی شاهانه که نه ، زندگی معمولی می‌خواست

 

_ چه کاری؟

 

آیدا لبخند زد

 

_ کاری که چنددقیقه پیش داشتی انجام میدادی

معلوم بود استادی!

 

دلارای گیج زمزمه کرد

 

_ کاری نمیکردم من

 

_ میکردی! میکردی که من چنددقیقه متوجه زن غریبه تو خونم شدم ولی نتونستم اعتراض کنم و فقط به حرکات حرفه ای و قشنگش خیره موندم

 

دلارای مات ماند و بالاخره بعد از چند ثانیه مکث لب زد

 

_ برقصم؟!

 

آیدا سر‌تکان داد

 

_ برقص!

با حقوق یک ماهت میتونی اینجا ماشین بخری!

تازه فقط حقوقی که میدن وگرنه پولی که شیخا و بقیه میریزن به پات چند برابره

 

 

 

 

 

 

 

بدنش از اسم شیخ ها لرزید

 

بهت زده سر‌تکان داد

 

_ چی میگی خانم؟ درباره من چی فکر کردی با خودت؟ من اگر میخواستم تن فروشی کنم همینجام بد پول نمیدادن!

 

از جا بلند شد اما صدای آیدا متوقفش کرد

 

_ تن فروشی چیه دخترجون؟

فکر کردی من خاله‌ام؟!

یا دخترجور کنم؟

چرا جو میدی؟

رقصه رقص!

تا خودت نخوای فقط رقص و پول

بعدشم که راه افتادی دیگه میل خودته

 

سیگار را خاموش کرد و بی حوصله از جا بلند شد

 

_ دلم سوخت وقتی دیدم دخترای داغون که نصف هنر تورو ندارن اونور چطور کیف میکنن و تو اینجا کلیه می‌فروشی

 

در فیلم ها اینطور نبود

 

طبق داستان ها آیدا باید اصرار می‌کرد و گولش میزد و بعد….

اما او تنها بی تفاوت و صادقانه پیشنهاد کمک داد و بعد هم گذشت

 

دلارای قبول نکرد

نه تا چند روز بعد که جواب آزمایش ها را پیش دکتر برد و او آب پاکی را روی دستش ریخت

 

_ خانم بدن شما همینطوری هم ضعیفه

نتایج آزمایشات واقعا خوب نیست

نیاز دارید تا چند وقت زیر نظر پزشک تغذیه باشید

فکر اهدای کلیه‌ رو از ذهنتون بیرون کنید

چطور قراره با این بدن ضعیف کلیه اهدا کنید ، بچه شیر بدید و بعد دوباره سرپا بشید؟! وقتی تا این حد به سلامتیتون بی اعتنایید از خدا انتظار معجزه نداشته باشید

 

انگار همه چیز دست به دست هم داده بود تا فصل جدیدی در زندگی اش رقم بخورد

 

فصلی که خیال میکرد با شروعش برای همیشه آلپ‌ارسلان از زندگی خودش و هاوژین خط می‌خورد اما……..

 

 

 

 

هاوژین با بدعنقی لب هایش را غنچه کرده و مشت های کوچکش را روی پنجره ماشین می‌کوبید

 

صدای موزیک عربی اتومبیل را می‌لرزاند و هاوژین عصبی شده بود

 

دلارای کلافه با دست بادش زد

 

_ هیش … نی‌نی‌ رو ببین تو کالسکه … نگاه کن داره بستنی میخوره

دختر منم بزرگ شه مامانش براش بستنی میخره مگه نه؟

 

هاوژین برای ثانیه ای بهانه گرفتن را از یاد برد و با چشمان اشکی خیره بچه شد

 

دلارای نفس آسوده ای کشید و به سرعت بحث را ادامه داد

 

_ هاوژین بستنی دوست داره؟ بخرم براش؟

توت فرنگی ، کاکائویی ، شکلاتی

 

هاوژین انگشتش را سمت دهانش برد و او با شروع شدن موزیک جدید آه کشید

 

_ یا لیل لا تنتهی تونی ابتدیت الغزل

 

لارقص واغنی وادق والله لوما الخجل

 

الجو جمیل وشاعری الله الله الله

 

هاوژین نق زد و او صدایش را سمت راننده بالا برد

 

_ هی آقا

 

مرد سیاه پوست در اینه نگاهش کرد و او به سیستم اشاره زد

 

_ میشه کمش کنی؟ بچم عصبی شده

 

 

 

مرد همچنان نگاهش کرد

 

کلافه سعی کرد به او منظورش را بفهماند

 

_ قلیل! … صوت قلیل

 

مرد به معنای نفهمیدن سر تکان داد و او اینبار خودش دست به کار شد

 

بدنش را جلو کشید و سیستم را خاموش کرد

 

هاوژین ارام گرفت و او نفس آسوده ای کشید

 

خیره به زنی شد که کالسکه را هدایت می‌کرد

 

دامن کتان مشکی به تن داشت با تیشرتی صورتی رنگ و عینک آفتابی اش را روی سرش گذاشته بود

 

او اما حتی آرایش هم نداشت

تنها در انتخاب لباس برای هاوژین دقت کرده بود تا آفتاب پوست سفیدش را نسوزاند

 

در ماشین که باز شد نگران لب زد

 

_ چی شد؟

 

آیدا آبنباتی که دستش بود را سمت هاوژین گرفت

 

_ چیه نکنه باز پشیمون شدی؟

 

از دو روز پیش که به دبی رسیده بودند بار چندم بود که پشیمان میشد!

 

آبنباتی که مناسب سن دخترک نبود را از دستش کشید و بی توجه به جیغش لب زد

 

_ نه فقط استرس دارم

 

 

 

 

_ سفارشتو کردم ، میریم هتل وسایلتو جمع می‌کنی عصر میفرستمت

 

بهت زده لب زد

 

_ عصر؟

 

آیدا خیره تبلتش بود

 

_ پس چی؟ من شب بلیط دارم قطر

همین الانم خیلی علاف کارات شدم

 

_ فقط دو روزه رسیدیم

 

_ دو روز برای تو دو روزه! من تو همین دو روز کلی کار میکرم

از چی میترسی اصلا؟

اول و آخرش همینه

تصمیمتو بگیر

 

دلارای سرش را سمت پنجره برگرداند

 

زن کالسکه را به راه انداخته بود و می‌رفت

 

کاش او هم شهروند این کشور محسوب میشد و زندگی عادی داشت

 

_ تصمیمو گرفتم ، فقط یکم بخاطر هاوژین نگرانم

 

_ بایدم نگران باشی

کار نکنی هاوژین یکی میشه بدتر از خودت!

اینطوری حداقل گرسنه نمیخوابه

اونجام اولش اذیت میشید هردو

بعد دیگه عادت می‌کنی

 

 

 

 

دلارای بینی اش را به موهای هاوژین چسباند و ایدا بدون تعارف ادامه داد

 

_ منو ببینی دلارای

تا به خودت یا بچت گفتن بالا چشمت ابروئه بهت بر نخوره ها

اینا نصفشون ایرانی نیستن زبونتو حالیشون نیست

اونام که هم زبونتن از صدتا غریبه بدترن

به سرت نزنه برگردی ایران

نبین با هواپیما آوردمتون همه جلومون خم و راست شدن

قاچاقی بخواب بیای وسط دریا یک بلایی سر خودت و بچت میارن هیچ کسم به دادت نمی‌رسه

 

عصبی نالید

 

_ بسه ، حال خودم به اندازه کافی بد هست

این حرفا چیه آخه؟

 

_ تو نمیدونی دخترای ایرانی که اینور قاچاق میکنن به چه حال و روزی میفتن

دارم میگم که حماقت نکنی

پشیمون شدی همین الان برمیگردونمت اما من که رفتم فکر فرار به سرت نزنه

بعدا بشنوم بلایی سرتون اومده وجدانم آروم نمی‌گیره

 

دلارای هاوژین خیره شد

 

برنمی‌گشت

دیگر آنجا آینده ای نداشت….

 

همان اتاق مخروبه و شغل نصفه نیمه را هم رها کرده بود

 

_ پشیمون نمی‌شم

 

آیدا زیرلب زمزمه کرد

 

_ امیدوارم!

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 1 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 4 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.7 (10)

2 دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

235 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
rihoon
rihoon
9 ماه قبل

من فقط بخاطر کامنتای شما میام جذابتراز رمان شد🏵🏵

خودم
خودم
1 سال قبل

انصافا حس میکنم چند سال میشه خواندن این رمان طول کشید.
شما یادتون میاد جریانش چیه بود؟؟؟؟!!!

طرفدار دلی
طرفدار دلی
1 سال قبل

چرا فک میکنید نویسنده اینارو میبینه:/

احساسی
احساسی
1 سال قبل

چرا نویسنده نمینویسی؟
ادمین تو خبری ازش داری ؟
نویسنده مردم آزار میدونی چند روز از پارت گذاری میگذره پس برای چی بقیَش رو نمینویسی اگر یه مرگت شده بگو اگرم نه که بنویس من که تو بدترین شرایط خونسردم الان دارم دیوونه میشم 😫

Par
Par
1 سال قبل

اینقدر که طولش دادی به کل یادمون رفته جریان از چه قراره دلارای چرا اینجاس حس میکنم دارم یه رمان دیگه میخونم😅 همشم مثلا به لطف پارت گذاری زود به زود شماس😏 خسته نباشی واقعا

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط Par
Asfh
Asfh
1 سال قبل

حداقل واسه خودت ارزش قائل باش ،برنامه تو کارت باشه واسه پارت گذاشتن،سروقت بزار که اینقدر توهین نبینی

Asfh
Asfh
1 سال قبل

خاک تو سر نویسنده با این بیخیال بودنش

گاییده شده توسط این رمان
گاییده شده توسط این رمان
1 سال قبل

دیگ دارم رد میدمممم نویسنده یه غلطی بکن

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط گاییده شده توسط این رمان
یه خسته
یه خسته
1 سال قبل

پرسش این است..
آیا نویسنده مردهههههههههههه؟!

هییییی
هییییی
پاسخ به  یه خسته
1 سال قبل

طفلک خدایی نکرده ممکنه بلایی سرش اومده باشه🥲

مامان آرشا
مامان آرشا
1 سال قبل

پارت جدید بزارید دیگه ، خسته شدییییم😩😩

.@bhzadkashavarz.
.@bhzadkashavarz.
1 سال قبل

واقعا من چرا هر بار میام به امید این که پارت اومده باشه 😑😑 یکی بهم بگه

sevinch
sevinch
1 سال قبل

فکر کنم بچشون دانشگاهم رفت، ازدواجم کرد ولی از پارت خبری نیست 😐😐😂😂🤦🏻‍♀️

شهلا
شهلا
پاسخ به  sevinch
1 سال قبل

احتمالا ننه هم شده

یه دیوونه که عاشق این رمانه
یه دیوونه که عاشق این رمانه
1 سال قبل

بازم پارت جدید نیس انشالله که هر دو تا دستت بشکنه نویسنده ماهم با خیال راحت بریم پی زندگیمون بگیم دیگه نمیتونه بنویسه 😤😤

𝒛𝒂𝒉𝒓𝒂
𝒛𝒂𝒉𝒓𝒂
1 سال قبل

اخه چرا با اینکه میدونم پارت نداده بازم میام دلیلش چیه چرا باید برام مهم باشه ؟؟؟

شهلا
شهلا
پاسخ به  𝒛𝒂𝒉𝒓𝒂
1 سال قبل

تو تنها نیستی

سگ اعصاب
سگ اعصاب
1 سال قبل

دوستان من شخصا ریدم دهن نویسنده
اوکی؟

حنا
حنا
1 سال قبل

دوستان!
دوستان!
نگران نباشید هنوز ۲۰۰ تا دیدگاه داریم طی پارت های گذشته تا ۳۰۰ تا دیدگاه جا هست ک پارت بعدی بیاد برید و ده روز دیگ سر بزنید رسما شدیم معطل

DELARAM
DELARAM
1 سال قبل

مگ پارت ۲۷۸ نبودیم؟ اون ۳ پارت چیشدن؟؟؟ چرا نویسنده بعد از ۱۲ روز هیچ پارتی آپلود نکرده واقعا واسه خودم متاسفم ک هنوزم پیگیر این رمانم وقتی نویسنده واسه خواننده رمانش هیچ ارزشی قائل نیست حتی اگر مشکلی هم داره و نمیخواد ادامه بده حداقل بگه این همه آدمو معطل خودش نزاره هر چی اندازه ای داره بیشتر از یک سال شد و این رمان مثلی ک قرار نیست هیچ وقت تموم بشه

احساسی
احساسی
1 سال قبل

نویسنده تو چقدر میتونی بد باشی دلت به حال انتظار کشیده ما نمیسوزه چرا نمینویسی من دیگه دارم کُفری میشم 😫

Shahla
Shahla
1 سال قبل

حداقل بگید پارت بعدی کی میاددددددد

حنا
حنا
پاسخ به  Shahla
1 سال قبل

والا به خدا اگه بدونیم هی دم به دقیقه سر نمی‌زنیم این قدر هم کلافه نمیشیم

امیر سالار
امیر سالار
1 سال قبل

ای گوه تو این رمان

دسته‌ها

235
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x