13 دیدگاه

رمان دلوین پارت 20

4.2
(5)

#پارت_20

•┄┄┄┄┄┅•🤍🌚•┅┄┄┄┄┄•

 

 

جلو تر می رود و روبه‌ دخترک می‌گوید:

 

 

_ خانوم این چه وضعشه بچه مریض میشه …‌ اینطوری میخواید ازش نگه داری‌کنید !‌‌

 

 

مرسا که شالش را نمیدانست کجا و لابلای کدام یک از وسیله ها جا گذاشته است با موهای‌‌ بلندش که دو طرف صورتش را آزادانه قاب‌گرفته اند بلند میشود و مقابلش می ایستد

 

_ آقای راد خواهش میکنم اگر آراز ‌و سلامتیش براتون مهمه بزارید بچگیش رو بکنه … این بچه با بازیگوشی و اینطوری وقت گذروندن خسته نمیشه ولی با تعلیمات شخص شما چرا !

 

میثاق دهانش از جواب دخترک باز میناند … باید علاوه بر جسارت پررو و گستاخ بودن را هم به صفاتش اضافه میکرد !

 

_ آراز بچه ی منه منم صلاحش رو بهتر از هرکس دیگه میدونم خانوم لطفا دیگه منو در همچین شرایطی قرار ندید که مجبور به هشدار دادن بشم !

 

دخترک پوزخند آشکاری میزند و با دست به آراز و چشمان پر شده از اشکش اشاره میکند

 

_ بله آثار صلاح دیدتون کاملا مشخصه ، آنقدر روحیه بچه رو خراب کردید که کوچیک ترین چیزی واکنش منفی نشون میده

 

میثاق اما پاسخی نمیدهد و سراسیمه خودش را به پسرک مظلوم شده و گوشه گیرش می رساند

 

 

_ جونم بابایی هیچی نیست پسرم ، ببخش اگه صدام بالا رفت بابایی!‌

اما با حرفی که آراز میزند جفتشان خشک میشوند

 

_ بابایی داد نزن مامایی میله!

 

 

مرسا زودتر از میثاق به خودش می آید و به سمت پسرک پرواز می‌کند

 

_ نه قربونت برم من هیچ جا نمیرم عزیزم بغض نکن خب !

 

مرسا سر پسرک را در آغوش میثاق نوازش می‌کند و سعی در آرام کردنش دارد غافل از اینکه پدرش ناخواسته به او زل زده و محو تماشایش شده است …

 

 

با کشیدن شدن آراز از‌ بغلش به خودش می آید و سراسیمه از جایش بلند میشود و به بهانه کار چند   جمله ای پشت سرهم ردیف می‌کند و  از آنجا دور میشود

 

 

_ ببخشید من باید برم سر کار شماره تلفنم به همراه یه کارت بانکی و هر اطلاعات دیگه ای که ممکن لازمتون بشه توی دفتری نوشته شده و روی کانتر هست ممکنه شب دیروقت برگردم چیزی نیاز داشتید زنگ بزنید از سر کوچه براتون میارن !

 

 

میثاق می رود و او حتی فرصت نمی‌کند راجب شرایط کاری اش بگوید …

 

چطور شب ها را تا دیر وقت آنجا می ماند ؟‌

مادرش چه می شد که حتی فرصت نشده بود  راجب کارش با او درست و حسابی حرف بزند !

 

 

بعد از رفتن میثاق مرسا که عادت به پوشیدن لباس اضافی ندارد مانتوی ضخیمش را از تن می‌کَند و تنها با یک تاپ نیم تنه ای سفید و شلوار همرنگش آزادانه در خانه می چرخد

 

 

غافل از اینکه دوربین های امنیتی خانه بیست و چهار ساعته فعال و در حال ضبط هستند .

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
c87425f0 578c 11ee 906a d94ab818b1a3 scaled

دانلود رمان به سلامتی یک شکوفه زیر تگرگ به صورت pdf کامل از مهدیه افشار 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   سرمه آقاخانی دختری که بعد از ورشکستگی پدرش با تمام توان برای بالا کشیدن دوباره‌ی خانواده‌اش تلاش می‌کنه. با پیشنهاد وسوسه‌انگیزی از طرف یک شرکت، نمی‌تونه مقاومت کنه و بعد متوجه می‌شه تو دردسر بدی افتاده… میراث قجری مرد خوشتیپی که حواس هر زنی رو…
aks darya baraye porofail 30 scaled

دانلود رمان یمنا به صورت pdf از صاحبه پور رمضانعلی 3 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     چشم‌ها دنیای عجیبی دارند، هزاران ورق را سیاه کن و هیچ… خیره شو به چشم‌هایش و تمام… حرف می‌زنند، بی‌صدا، بی‌فریاد، بی‌قلم… ولی خوانا… این خواندن هم قلب های مبتلا به هم می خواهد… من از ابتلا به تو و خواندن چشم‌هایت گذشته‌ام… حافظم تو را……
aks gol v manzare ziba baraye porofail 43

دانلود رمان بانوی رنگی به صورت pdf کامل از شیوا اسفندی 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   شایلی احتشام، جاسوس سازمانی مستقلِ که ماموریت داره خودش و به دوقلوهای شمس نزدیک کنه. اون سال ها به همراه برادرش برای این ماموریت زحمت کشیده ولی درست زمانی که دستور نزدیک شدنش، و شروع فاز دوم مأموریتش صادر میشه، جسد برادرش و کنار رودخونه فشم…
55e607e0 508d 11ee b989 cd1c8151a3cd scaled

دانلود رمان سس خردل به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:     ناز دختر فقیری که برای اینکه خرجش رو در بیاره توی ساندویچی کوچیکی کار میکنه . روزی از روزا ، این‌ دختر سر به هوا به یه بوکسور معروف ، امیرحافظ زند که هزاران کشته مرده داره ، ساندویچ پر از سس خردل تعارف میکنه…
porofayl 1402 04 2

دانلود رمان آرامش پنهان به صورت pdf کامل از سمیرا امیریان 4 (5)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:       دلارا دختری است که خانواده خود را سال ها پیش از دست داده است و به تنهایی زندگی می گذراند. روزی آگهی استخدام نیرو برای یک شرکت مهندسی کامپیوتر را در اینستا مشاهده می کند و برای مصاحبه پا به این شرکت می گذارد…
اشتراک در
اطلاع از
guest

13 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Fatemeh
Fatemeh
4 ماه قبل

سلام ببخشید چرا دیگه پارت گذاشته نمیشه

Sara
Sara
6 ماه قبل

ادامشو بزارید لطفا

Mahi
Mahi
7 ماه قبل

چرا پارت نمیزاری آخه

رها
رها
7 ماه قبل

وقتی قرار نیست یک رمان رو تا آخر پارتگذاری کنید چرا اصلا میزاریدش؟ یا اصلا نزارید یا وقتی هم که میزارید منظم پارتگذاری کنید

یه رهگذر
یه رهگذر
7 ماه قبل

فقط اگه بهم‌بگین نویسنده مرده قانع میشم به هفت جد آبادش توهین نکنم

یه بدبخت
یه بدبخت
7 ماه قبل

میگم احیانا نویسنده مرد ؟ یا قصد کشت منو داره ؟
تورو خدا پارت بدید دیگه پیر شدم

خوشبحالم که این رمانو میخونم
خوشبحالم که این رمانو میخونم
8 ماه قبل

بچه ها رمان فیلتر شده

Fatemeh
Fatemeh

یعنی چی

ZAHRA
ZAHRA
8 ماه قبل

اگه نویسنده پارت نمیده یعنی مرده 😐🤦🏻‍♀️

عرشیا خوب
عرشیا خوب
8 ماه قبل

پس چرا پارت جدید نمیزارید

بانو
بانو
9 ماه قبل

چیشد پس بقیش؟؟

چرا پارت گذاری نداره این. رمان

camellia
camellia
9 ماه قبل

تموووووم شد!!!!!همييييين؟پارتي نيست ديگه؟آخرش بود?!!!😔😓😞☹️

بی نام
بی نام
9 ماه قبل

چرا پارت نمیدیییییییییییییبببزززز

دسته‌ها

13
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x