رمان دل دیوانه پسندم پارت 43

3
(2)

 

کلافه گفتم : حرف بزن. بهم بگو مشکلت رو.
چی داره اذیتت می کنه؟
اگرم نمی تونی یا نمی خوای حرف بزنی واسم بنویس.

من اینجام که بهت کمک کنم.

و باز هم سکوت.
_ ببین. من با تموم آدم هایی که اینجا و بیرون اینجان فرق می کنم.
من نه قراره دارو به خوردت بدم

نه قراره اذیتت کنم. نه تحت فشار بذارمت.
و نه سرزنش و قضاوتت کنم..

پس نگران هیچی نباش.
حرف بزن. بگو چی داره اذیتت می کنه. چی باعث شده کارت به اینجا بکشه.

سعی کردم از در تعریف و تمجید هم وارد بشم.

_ ببین. آخه حیف تو نیست؟

پسر به این خوشتیپی به این خوش هیکلی که آرزوی هر دختریه، اینجا روی تخت روزش رو شب و شبش رو روز می کنه.

چرا خب؟ تو الان می تونی اون بیرون کلی کار کنی.
تکون خورد.

اما پشتش رو کرد به من. این یعنی حرفات برام مهم نیست.
چند تا نفس عمیق کشیدم تا آروم باشم.

نباید کنترلم رو از دست می دادم.
بازم با آرامش بهش گفتم :

همه ما مشکل داریم. همه ما یه چیزایی تو زندگیمون هست که شاید آرامش رو ازمون بگیره

سختی، اتفاق، دردسر، مشکل، اینا فقط واسه تو نیست. باور کن.

اگه قرار باشه هممون دیگه ادامه ندیم و بیایم روی تخت های اینجا بخوابیم که همه جا متلاشی میشه.

ببین درک می کنم. شاید دردی که تو کشیدی، یک دهمش رو هم من و امثال من نچشیده باشیم.

اما به یه چیزی خیلی ایمان دارم.
اگه دردی تو زندگیت شکل می گیره، مطمئن باش بیشتر از حد توانت نیست.

حتما تو توان تحمل اون رو داشتی که توی زندگیت شکل گرفته.

و اگه من اون درد رو ندارم یعنی توان تحملش در من نیست.

میگیری چی میگم؟
بازم هیچ ری اکشنی ازش ندیدم.

آه بلندی کشیدم و گفتم : تنها سلاح دفاعی من برای تو، همین حرفاست.
هیچی.

بهت گفتم با آدمایی که اینجان فرق می کنن.
من می خوام بهت کمک کنم. ممنون میشم تو هم کمکم کنی

وقتی دیدم چیزی نمیگه بلند شدم.
پرده ها رو کشیدم و به حالت اول برگردوندم

بعد از اتاقش رفتم بیرون. موقع رفتن چند لحظه پشت در وایسادم و نگاهش کردم ببینم حرکتی می کنه یانه.

دیدم نه!
اصلا عین خیالش هم نیست.
آهی کشیدم و رفتم بیرون.
موسوی همونجا بود. نرفته بود.

منو که دید گفت: خب؟ شیرید یا روباه خانم یاقوتیان؟
_ فکر کنم خرگوش.
هم خندید. هم آه کشید.

_ اتاقش دوربین داره مگه نه؟
_ بله.

_ من می تونم با سیستمم وصل شم به دوربین اتاقش تا در طول روز زیر نظر داشته باشمش؟

با تردید گفت :
باید با استاد…
پرید وسط حرفش و گفتم : آقای موسوی! مدیریت اینجا با شما نه استاد شفیعی.

قرار شد با من همکاری کنید.
اینم یه جور همکاریه
با روزی یکی دو ساعت قرار هیچ چیزی پیش نمی ره.

هیچ تکونی نمی خوره. حرفی نمی زنه.
توی گارده
باید حالت هاش رو بررسی کنم در طول روز ببینم چی کار می کنه.

مطمئنم که شما وقت نمی کنید هر روز چکش کنید.
و خیلی وقته رهاش کردید.
و اونم اینو می دونه.

شاید باور نکنید، ولی من ایمان دارم که پسری که الان تو اون اتاقه از من و شما هم سالم تره.

من پروندش رو بررسی کردم
و می دونم که داره تظاهر می کنه. الان فقط باید وادارش کنیم به حرف زدن.

و اینکه بفهمیم دقیقا هدفش از این کار چیه. همین.
_ باشه. من هماهنگ می کنم که کنترل دوربین رو داشته باشید.

فردا با سیستمتون تشریف بیارید. لپ تاپ دیگه؟
_ بله.

_ فردا تشریف بیارید تا کارای اتصال رو انجام بدیم.
_ خیلی ممنونم آقای موسوی.
لطف بزرگی کردید.

_ خواهش می کنم. امیدوارم که نتیجه بگیرید.
از موسوی خدافظی کردم و راهی خونه شدم.

توی کل مسیر فکرم درگیر سروش بود.
مردی که اتفاقا خیلی هم سالم بود. البته از نظر من
ولی توی تيمارستان بستریش کرده بودن.

به آینده شغلیم فکر کردم.
به کاری که بخاطرش پا روی عشق چند سالم گذاشتم.

آیا ارزشش رو داشت؟
اگه موفق نمی شدم چی؟ اگه از پسش بر نمیومدم چی.

اگه سروش همچنان مقاومت می کرد و تلاشی برای خوب شدن نمی کرد چی

زندگی ای رو تصور کردم که من توش موفق نشدم.
و کارم رو از دست دادم.
مردی هم که قرار بود باهاش برم زیر یه سقف دیگه کنار نیست.

به شدت ترسناک بود!من نمی تونستم اون زندگی رو تحمل کنم.
پس برای رسیدن به آرزو هام هرکاری می کردم.

هرکاری!
حتی شده بود شبانه روزی می رفتم تو اون مرکز ولی تاتوی ماجرا رو در می‌آوردم.

باید لیاقتم رو به همه ثابت می کردم.
اول از همه هم به خودم.

شرایط اصلا راحتی نداشتم. چون هنوز غم جدایی از مازیار باهام بود.

چیز کمی نبود. کسی که فکر می کردی تو براش همه چیزی، خیلی راحت کارش رو بهت ترجیح داد.

درسته منم این کارو کردم ولی اون اگه منو دوست داشت هیچ وقت نباید تو موقعیتی قرارم می داد که مجبور شم بین کار و عشقم یکی رو انتخاب کنم

چون می دونست چقدر بخاطر موقعیتی که توش بودم زحمت کشیده بودم.

خودش پا به پام اومد و شاهد همش بود. چطور می تونست بخاطر یه سری احساسات شخصی منو از کارم منع کنه.

تازه کوتاه هم نیومد و به سرتق بازی ادامه داد

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4 (8)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.7 (9)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…
149260 799

دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم 5 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ثنا
ثنا
1 سال قبل

یه بار بابام یه حرف خوبی زد گفت 🙁 هیچ کس دیگری رو بیشتر از خودش دوست ندارع

Nahar
Nahar
1 سال قبل

ماشالا دلارام خیلییی اراده قوی داره😍👏

Maaayaaa
Maaayaaa
1 سال قبل

مطمئنم توی دوربین ها دلارام واکنش هاشو میبینه

آفرین دلارام تو میتونی تو قوی هستی💪💪

دسته‌ها

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x