رمان دل دیوانه پسندم پارت 99

1
(1)

 

 

نشستم

اونم کنارم نشست.

 

گفت : خوبی؟

_ این همه راه منو کشوندی اینجا که بگی خوبی؟

 

_ خب دارم سر صحبت رو باز می کنم عزیزم.

_ آره خوبم.

برگشت سمتم.

 

دستش رو زد زیر سرش و زل زدبم.

منم هی خودمو می زدم به کوچه علی چپ.

 

_ نگام نمی کنی؟

نگاهش کردم.

_ خب….

 

_ خب هیچی. نگام کن فقط.

ی خوام دلتنگیم رفع بشه.

 

_ خب. شد؟

_ من تا آخر عمرم نگاهت کنم دلتنگیم رفع نمیشه.

 

یه جوری شدم. و سرم رو انداختم پایین.

 

_ دلارام؟

_ بله؟

_ خیلی دوست دارم.

بازم دلم تکون خورد.

 

_ تو نمی خوای چیزی بگی؟

 

_ چی بگم.

_ هوفی کشید و روش رو برگردوند

 

 

 

جدی گفتم :

مازیار. من هنوز کارایی که باهام کردی یادم نرفته.

 

درسته، شاید تا حدی مجبور بودی. و با اون بخش ها کاری ندارم.

 

ولی خودت خوب می دونی که چه کارای دیگه ای کردی.

 

گاهی حتی یه سری رفتار ها قابل بخشش نیست.

 

گفتم زمان می خوام که کنار بیام.

 

من حتی هنوز نتونستم این شغل تو رو قبول کنم.

 

هنوز باورم نشده.

 

هنوز تو شوکم.

خب مسلمه نمی تونم اونجور که می خوای باهات رفتار کنم.

 

باید صبر کنی. جز این چیزی نمی تونم بگم.

و هیچ قولی هم نمی دم.

 

باید صبر کنیم ببینیم من می تونم کنار بیام و باهات مثل سابق باشم یا نه.

 

همین.

نگاهم کرد.

هم سختش بود هم بهم حق می داد.

 

سر تکون داد و گفت :

درست میگی.

 

از توی داشبورد یه جعبه در آورد و گرفت جلوم.

 

گفتم : چیه این؟

 

 

 

 

_ بازش کن.

دیگه سوال پیچش نکردم و در جعبه رو باز کردم.

 

با دیدن همون ست طلا سفیدی که قرار بود با هم بریم بگیریم، حالم یه جوری شد.

 

بغضم گرفت. خیلی ناخودآگاه.

تمام خاطرات اون روز برام زنده شد

…..

_ مازیار مازیار. این یکی رو.

_ کدوم؟

_ عه. کوری مگه…

همین جلوعه دارم با انگشت نشون می دم

 

– اون سفیدا رو می گیی.

_ آره.

خوشگله نه؟

 

_ همون که روش با نگین آبی کار شده؟

_ آره خودشه.

_ قشنگه.

خوشت اومده؟

 

_ بله استاد. خیلی خوشم اومده.

 

_ اگه خوشت اومده که تمومه.

معلومه خیلی براشون ذوق داری.

بریم تو.

….

همون موقع گوشیم زنگ خورد و مامانم گفت فوری باید بریم خونه.

 

و نشد اون روز اون ست رو بخریم.

 

به زور داشتم جلوی ریزش اشک هام رو می گرفتم.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 1 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 2.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 4 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
اشتراک در
اطلاع از
guest

3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
اِلارا
اِلارا
1 سال قبل

من همه امیدم به اینه بیخیال مازیار بشه بدتر هی داره باهاش راه میاد! آدمی که دست به راهی مثل دزدیدن دختر مردم و تجاوز بهش بزنه به درد لای جرز دیوار هم نمی‌خوره! حالا هر چی بهونه بتراشه برای کارهاش…

ثنا
ثنا
1 سال قبل

بایه ست طلا خر شدی

Ebrahim Talbi
Ebrahim Talbi
پاسخ به  ثنا
1 سال قبل

🤣 بلا نسبت خر نشد زیاد احساساتی شد

دسته‌ها

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x