با رسیدن به شهرمون ، لبخند زدم ، یه آرامش خاصی داشتم ، دلم واسه خانوادم لک زده بود
به رادان آدرس دادم و خیابون و راه رو نشون میدادم ، قرار بود منو برسونه خونه و با بابام حرف بزنه حالا یا امشب تو خونه خودمون یا بیرون ، یا فردا
و بعدش خوب حدس میزدم حتی حدس که نه مطمئن بودم برای شب میخواد هتل بگیره.
با رسیدن به در خونمون شور و اشتیاقم بیشتر شد دلم لک زده بود .
با رسیدن به در خونمون حس میکردم تمام اون خستگی ها و عصبی بودنا جاشونو دادن به این ذوق بی حد من.
در رو باز کردم که رادان صدام زد ، برگشتم سمتش تا حرفشو بگه و برم ، عجله داشتم واسه ی رفتن
_به موقعش همه چیز رو بهت میگم ، بذار اول با بابات حرف بزنم همه چیز رو حل کنم و ارتباطمونو قبول کنه ، بعدش بهت میگم ماجرا چی هست ، اینطوری نرو ، انقدر سر و سنگین .
فقط نگاهش کردم ، قلبم و احساساتم روی کارش داشتن سرپوش میذاشتن و با حرفاش نرم شده بودم، از طرفی بابامو میشناختم احتمالش یک درصد بود که بذاره اینطور در ارتباط بمونیم ، شاید این آخرین شبی بود که انقدر قرار بود باهاش راحت باشم ، شاید دوری میوفتاد بینمون تا چند هفته یا چندماه .
پس لبخند زدم و جوابشو دادم
_احساسم به قدری هست که نتونم با قهر سرم رو روی بالش بذارم ، الان آشتی نمیکردم ، آخرشب با تماس یا پیام آشتی میکردم ، درک میکنم نگفتنو .
با نشستن لبخند روی لبش ، لبخند منم پررنگ تر شد ، امروز کلا اخماش توهم بود و دیدن لبخندش اونم سر حرف من برام خیلی ارزش داشت
نگاهی به کوچه تاریکمون کردم ، کسی نبود ، از فرصت استفاده کردم و خم شدم گونشو بوسیدم و سریع از ماشین پیاده شدم
لبخندش وسیع تر شده بود و نگاهم میکرد ، شیشه رو کشید پایین
_خانوم میشه قبل فرار کردن آدرس یه هتل به من بدین ؟
_نه نمیشه ، کمی بگردین پیدا میشه
_پس … مشکلی نیست از کس دیگه ای بپرسم؟ مثلا … میتونه یه دختر یه خانوم باشه هوم؟
_اگه چشماتو دوس داری همچین کاری نمیکنی
صدای خندش بلند شد
_پس شما لطف میکنی آدرس رو میدی.
آدرس رو دادم و رفتم داخل خونه ….
جایی که کلی خاطره داشتم و آرامشمو بهم بر میگردوند