وارد خونه که شدم همه رو دیدم ، راحیل ریما ، رادمهر ، فکر میکردم راحیل خونه خودش باشه اما اینجا بود.
از اینکه تک تکشون خونمون بودن راضی بودم ، این خونه پر سر و صدا رو ترجیح میدادم به هر خونه ی مجردی
قبلاً طرز فکرم این نبود ، آرزوم شده بود خونه مجردی و مستقل بودن ، اما الان متوجه شده بودم که مستقل بودن ربطی به خونه ی جداگونه نداره ، همینکه دستت تو جیب خودت باشه ، همینکه علایقتو دنبال کنی همینکه هدف داشته باشی و بجنگی تا بتونی روی پای خودت وایسی کافیه ، تا اینکه از پیش خانواده بری
وقتایی که هممون خونه بودیم خیلی میزدیم تو سر و کله ی هم و همیشه سر و صدا داشتیم ، جنگایی که بین منو رادمهر و منو ریما اتفاق میوفتاد خیلی بد بود ، طوری که شکنداشتم از صدای جیغ جیغای ما همسایه ها هم آرامش ندارن.
محکم تک تکشونو بغل کردم تا رسیدم به بابام ، که اخماش تو هم بود
_باز چه غلطی کردین بابام اخماش در همه
رادمهر همونطور که میرفت سمت اتاقش جوابمو داد
_ ما کاری نکردیم اومد جلوی در سراغ تو و بعدش اومد داخل گفت خودت میای الان.
بابا کی اومده بود که من ندیده بودمش جلوی در ؟! نکنه …
دست گل به آب داده بودم
_ بابا کی حرف بزنیم
_اول با کس دیگه ای قراره صحبت کنم نوبت شماهم میرسه رسپینا جان
این حرفش یعنی نمیتونی در بری و توبیخت سرجاشه.
حقیقتا از این توبیخ زیاد نگران نبودم ، نگران اصلیم برمیگشت به اینکه رادان میتونه بابامو توجیح کنه باهم باشیم یا نه ؟ این سخت ترین شرایط بود برام ، در این مرحله از زندگیم شده بود مشکلم.
لباسامو با تاپ و شلوارکی که از قبل داشتم عوض کردم موهامو باز کردم و شل بافتم
از توی اتاق صدامو انداختم روی سرم
_ریماا ، شوینده آرایشیت کجاست ؟ نیوردم با خودم نیاز دارم
_میارم برات خودم نرو سر وسایلم
_مگه چی داری که نرم ؟! باز چه غلطی میخوای کنی ؟!
صدای جیغ مامانم باعث شد خفه شم
_تو باز اومدی خونه رو گذاشتی رو سرت؟ دو قدم راهه بیا اینجا بپرس داد نزن دیگه
لب برچیدم
_باشه حالا ، بزارین از راه برسم بعد شروع کنین به اذیت کردنه من مظلوم
_یکی تو مظلومی یکی ریما ، دوتاتون ظالمین
من غش🥺
آخرش چی میشه🥺