رادان بهم اطلاع داده بود که رسیده به رستورانی که بابام گفته بود حاضر شه تا حرف بزنن و رادان بهم قول داد هروقت از بابام جدا شد بهم اطلاع بده و صد البته توضیح بده که چی گفته شده
و از تایمی که رفته بود پیش بابام دو ساعت گذشته بود و من کل اتاقمو متر کرده بودم و خبری نبود
بابام آدم با صبری بود و صد البته میشه گفت حرفاش طولانی بود و شک نداشتم به رادان سخت میگیره
و من کاری با این موضوع نداشتم ، هرچی باشه پدرمه ، تکیه گاهمه ، همه چیزمه ، پس همه چیزو واگذار کردم به خودش
رادان اگه منو بخواد با اکثر چیزا کنار میتد و سعی میکنه به نقطه مشترک برسونه بحث رو ،
هی راه میرفتم و ساعت رو چک میکردم و منتظر خیره میشدم به گوشی .
داشت سه ساعت میشد که رادان به من خبری نداده که گوشیم زنگ خورد ، میشه گفت رو گوشیم شیرجه زدم ، رادان بود با هول جواب دادم
_الو ، سلام ، چیشد ؟
صدای خنده اش بلند شد
_عزیزکم میخوای امان بده یه سلامی بگم
از خنده هاش مشخص بود کیفش کوکه و این یعنی بابامو راضی کرده هم از تعجب زیاد هنگ کرده بودم که چطور راضی شده ، هم از خوشحالی داشتم بال در میوردم
_خب … سلام خوبی ؟ خوشی ؟
_خوبم مرسی گلم تو خوبی ؟ سلامتی ؟
حرصم گرفت از مسخره بازیاش
_رادان … وقت گیر آوردی واسه اذیت کردن من ؟ از صدای بشاش و خوشحالت که مشخصه بابام قبول کرده، میخوام بدونم چی گفتید؟
_چیز خاصی نبود گلم ، بحث شد که چقدر میخوامت ، آیندتو چطور تضمین میکنم ، از کجا معلوم نزنم زیر همه چیز که با حرف حلشون کردم
_این یعنی اینکه در همین حد بدون و فوضولی نکن ؟ یک عدد روانی هستی که منو میزاری تو خماری
_خماری چی آخه عزیزم ، مهم نتیجه اس که مثبته و همش پیش خودمی و دیگه نمیزارم ازم دور شی ، الان هم اجازتو گرفتم بریم یه دوری بزنیم ، البته خارج از شهر که آشنا نبینه و برات حرفی در بیاره چون شهرتون کوچیکه و بابات نمیخواد کسی فعلا در جریان باشه تا رسمی پا پیش بذارم
_باشه ، دو ساعت دیگه بریم بهتره
_باشه یکی یه دونم قرار ما باشه دو ساعت دیگه ، مواظب خودت باش ، خداحافظ
_توهم مراقب خودت باش ، بابای
و قطع کردم
چه بابای خوبی
یه دونه ازین باباها لطفا
عالیه مرسی نویسند 💜