6 دیدگاه

رمان سکانس عاشقانه پارت 51

4
(1)

تند میگم : شما … شما خودتون زحمتش رو بکشین … اگه زحمتی نیست ! …
اون می دونه … حالاکه همه چیز رو می دونه چرا باید به روی خودم نیارم ….. با مکث … خیره به خیابونه جلوی روش لب میزنه :
ـ اینطوری بهتره … دوست ندارم تنهایی بیفتی دنباله کاراش … یه سِری کارا رو مَردا باید انجام بدن ! …
بهش خیره می مونم که سمتم نگاهی میندازه … لبخند کجی می زنه و باز به رو به رو خیره میشه … مَردا ؟ … من هیچ مَردی رو برای این جور کارا سراغ ندارم …. بعد از بابام …. که اونم چند سالی هست شمال خونه گرفته چون مامان اونجا رو دوست داره ! …
جوابی بهش نمیدم … اون مَردِ زندگی من نیست … اما دوست ندارم از این به بعد هم نباشه … دلم تکیه کردن می خواد … من با همه ی ایستادگیم روی پای خودم ، گاهی لازم دارم که کسی بغلم کنه … که با پاهای کسی دیگه راه برم و نگران نباشم … شاید تارخ همون تکیه گاه باشه …
پلک میزنم … طولانی … آدرس رو میدم و سر خیابون ازش می خوام نگه داره … می ترسم مامان جلوی در باشه و اونو ببینه … نمی خوام کار از محکم کاری عیب کنه و پیاده میشم … خم میشم و از پنجره باز مونده بهش نگاه میکنم … لبخند خجالت زده ای میزنم و میگم : زحمت شد ! …
انتظار دارم بگه رحمتی …. یا بگه زحمتی نیست .. اما لبخند کجی میزنه و میگه : راه برای جبرانش زیاد سراغ دارم … بهم بدهکاری … راه جبرانش رو خودم بهت میگم … بعدا …
جا می خورم … اما نمی تونم جلوی لبخندی که روی لبام جا خوش میکنه رو بگیرم … منم دوست ندارم این اتصال قطع بشه …. دوست ندارم آخرین دیدارمون باشه ….
دستش رو توی جیب کتش فرو میبره و سمتم میگیره : مدارکت رو اینجا پیک کن … باقیش با من … آشنا دارم … نمی خواد بیای ! … شماره مم داخلش هست …
دست دراز میکنم و کارت رو میگیرم …

راضی ام …. دنده عوض میکنه و سر خم میکنه به معنی خداحافظی … منم سری تکون میدم و سر جام می ایستم … دور میشه … ماشینش که محو میشه عقب برمیگردم و از راه کوچه میرم …. کوچه ی عریضی که آریا به انتخاب خودم خرید تا توش راحت باشم ، بدون خودش ! …
جلو میرم … مامان رو نمی بینم … رو به روی ساختمون میرسم و کلید رو توی قفل میندازم … با دست دیگه م گوشیم رو نگه می دارم و شماره ی مامان رو میگیرم …
در خونه رو باز میکنم و همزمان مامان گوشی رو برمی داره … کمی آروم تره …. یعنی گریه نمیکنه وگرنه که صداش گرفته س …. خیلی بدتر …
ـ الو … رها جان …
ـ مامان کوشی تو ؟ … نگفتم وایسا تا بیـ ..
ـ بیا مامان … من تو خونه م …
چشمام درشت میشن و به ساختمون خونه نگاه میکنم … خونه ی ویلایی که شیک درست شده … با آجرهای قهوه ای سوخته که چند تا پله می خوره تا بهش برسی …. در شیشه ای خونه نیمه باز مونده … جا می خورم … گوشی هنوزم دستمه و میگم : کدوم خونه !؟ ….
صدای مامان حواس برام نمی ذاره : وا … یعنی که چی کدوم خونه ؟ … مگه چند تا خونه داری مامان جان ؟ …
جلو میرم و به پله ها که میرسم در نیمه باز مونده کامل باز میشه … مامان گوشی به دست بیرون میاد … بیخیال چشمای سرخ شده ش میشم … بیخیاله صورته آرایش نکرده ش که از محالاته … میگم :
ـ وا … چطور اومدی خونه ؟…
اونقدر جا خوردم که هنوزم گوشی دستمه … مامان اما لبخند به لب گوشی کنار گوشش مونده رو پایین میاره و میگه : به آریا زحمت دادم … بیار پایین گوشیت رو … کجاش اینقدر تعجب داره ؟! …

هول شده گوشی رو پایین میارم … مامان حرف میزنه … غر میزنه … من ذهنم کنار همون آریا گفتنش جا مونده که خود آریا از پشت سر مامان بیرون میاد و کنارش می ایسته … اخم داره و میگه :
ـ می ذاشتی شب می اومدی … تا شب باید منتظر می موند ؟ ..
سمت مامانم برمیگرده و میگه : شما برو داخل..
مامان لبخند مهربونی بهش میزنه و میگه : زیاد دعواش نکن … خسته س دخترم ! …
خسته ؟ … کجا خسته م ؟ …. بیشتر وا رفته م … مامان با همون لبخند از کنار آریا می گذره و داخل میره … آریا شاکی و پا برهنه دو سه تا پله رو پایین میاد … من هنوزم بی پلک بهش نگاه میکنم که میگه :
ـ خونه س یا طویله ؟ … سگ با صاحابش گم میشه … کپک نزدی این لا به لا ها ؟ ..
محل نمیدم و عوضش میگم : تو اینجا چیکار میکنی ؟ …
ـ می رقصم ! …. نکنه توقع داری پای بی مسئولیتی تو مامانت رو بذارم پشت در وایسه تا بیای !! …
ـ بهت زنگ زده ؟ …
آریا پوف کلافه ای میکشه و باز از پله ها بالا میره … همزمان به مسخره میگه : نه …. پرم رو آتیش زد ظاهر شدم ! …
اخم می کنم … دلخورم … اما به روی خودم نمیارم … امروز رو بهش احتیاج دارم … می تونه ازم سواری بگیره … راستش تا حد زیادی هم ازش ممنونم و از پله ها بالا میرم … وارد خونه میشم … لبم رو گاز میگیرم … دو سه جفت کفش
م کنار کمد جا کفشی پراکنده موندن … یکی شرق و یکی غرب … کفشی که پام مونده رو در میارم … جفت میکنم و کنار جا کفشی میذارم که تشر آریا رو میشنوم لا به لای دندون غروچه ای که از حرص میکنه :
ـ عزیزم … کمد کفش داریم … چرا کنارش ؟ …
ابرو بالا می ندازم و نگاش میکنم … حس میکنم رو به انفجاره … کفش های جفت شده رو داخل کمد می ذارم … حتی اونایی که زمین موندن و شلخته ن … آریا بی محل داخل میره و صدای مامانم رو میشنوم :
ـ همیشه اینقدر شلخته س ؟ …
جا می خورم … مامانه خودم داره این حرفا رو میزنه!! … کمی بعد صدای آریا میاد : از خونه مشخص نیست !؟ …

جا می خورم … مامانه خودم داره این حرفا رو میزنه!! … کمی بعد صدای آریا : از خونه مشخص نیست !؟ …
خم راهرو رو رد میکنم و میگم : خسته بودم فقط یه مدت … بهتری مامان ؟ …
روی مبل نشسته و پا روی پا انداخته … لیوان آب قندی که دستشه رو روی میز میذاره … بغض داره چشماش … من میبینم …
آریا سمت اتاقی که پشت سره مامانه میره و اشاره میکنه دنبالش برم … اگه بخوام حساب کتاب کنم که چقدر دلیل برای غر زدن داره از دستم در میره این حساب کتابا …. پوفی میکشم و بلند میشم :
ـ برم لباس عوض کنم میام ..
مامان سری تکون میده و من سمت اتاق میرم … داخل میرم و آریا از چپ به راست و برعکس قدم رو میره و با اومدنم تند سمتم میاد …
جا می خورم … آریا در اتاق رو می بنده و با صدایی که سعی داره نلرزه از عصبانیت لب میزنه : هوا می خوری تو این خونه ؟ … خونه س یا زباله دونی ؟ …. تو چای خشک هم نداری آدم پذیرایی کنه …. چطور زنده ای اصلا ؟ ..
اخم دارم و میگم : فرق داره مگه ؟ … زندگیه خودمه … تو چرا جوشش رو میزنی ؟ …
شالم رو میکشم و زمین می ندازم … لا به لای لباسای روی زمین مونده و آریا اخم میکنه :
ـ جوشش رو میزنم چون آبرو دارم … تو آبرو داری بلد نیستی …. نمیگی یکی بیاد خونه ت چه کوفتی می خوای بذاری جلوش ؟ ..
محلش نمیدم و سمت کمد میرم … آریا بدش میاد از بی محلی …. مثله همیشه … من عادت هایی که داره رو از بَرَم … از حفظ ! …
صدای پاش رو میشنوم و تهش بازوم که کشیده میشه … عقب میکِشه منو … رو به روش قد علم میکنم … رو به روش یعنی سینه به سینه شدن باهاش … هول میشم … آریا اما با اخم بهم زل میزنه …
خیلی وقته این همه بهش نزدیک نشدم…

خیلی وقت ! … همه ش دو سال … چینای دور چشمش بیشتر از قبله ، جا افتادگی خاصی داره چهره ش …. سبزه و چشم ابرو مشکی … اما زُمُخت و مردونه … اخمو … ابرو های پر پشتی که هشتی بودنش ترسناک ترش کرده ! ….
اخم کرده لب میزنه : وقتی باهات حرف میزنم ، بهم پشت نکـ …
جمله ش رو می خوره ! … ادامه نمیده .. دلیل این تعلل و مکثی که میکنه رو نمی فهمم … تهش میگه : مردونه س ! …
ابرو هام درهم میشه .. چی مردونه س ؟ … گیج میشم و گیج تر بهش زل میزنم که ول میکنه بازوم رو … نیم قدمی عقب پرت میشم و لب میزنه : بوی عطر مردونه میدی ! …
رنگم میپره … خودم حسش میکنم … یخ میزنم .. چرا ترس برم داشته ؟ .. چی هست بینمون مگه ؟ … آریا ریز بین نگاهم میکنه … مگه میشه این رنگه پریده رو ندیده باشه ؟ …
صدای پوزخندش بلنده و میگه : چقدر زود جمع و جور کردی خودت رو ! …
جا می خورم … آریا بیرون میره … وقت نمیکنم بترسم از آبرو بَری و احتمالا داد و بیدادش جلوی مامان اینا … چون میشنوم صداش رو : با اجازه میرم بیرون … برمیگردم ! …
برمیگردم گفتنش چند باری تو گوشم تکرار میشه و من انگار خیالم راحت میشه که نفسی تازه میکنم … که لبه ی تخت میشینم و مامانه از همه جا بیخبر به اتاق میاد و انگاری درد و غم خودش رو یادش رفته که میگه :
ـ چطور تحملت میکنه اخه ؟ … اصلا چطور شپش نزده موهات رو ؟ … این چه وضعه خونه داریه ؟ …
شاکی ام خودم از خودم … از آریا … شاکی ام و اخم میکنم : وقت گیر اوردی مامان ؟ ..
اخم دارم … غصه هم دارم … زود ؟ … زود خودمو جمع و جور کردم ؟ .. دوساله ! … بی انصافه آریا … دلم خوش باشه که مهمه براش ؟ … مهم بود سر نمیزد ؟ … به من .. به خونه حداقل …. فکرا توی سرم بالا و پایین میرن و صدای مامان باز حواسم رو پرت میکنه :

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.2 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 2.7 (3)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (4)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 4 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

6 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Sana
3 سال قبل

اینم معلوم نی با خودش چند چنده

زینب
زینب
4 سال قبل

منم از تارخ خوشم نمیاد ولی آریا رو دوس دارم کاش رابطه ی ین دوتا خوب شه باهم

نرگس
نرگس
4 سال قبل

اره
فک نکنم تارخ ادم تعهد و ازدواج باشه
هوسه

دلارا
دلارا
4 سال قبل

من حس خوبی به تارخ ندارم عایا شما هم؟؟؟

اسما
اسما
پاسخ به  دلارا
4 سال قبل

دقیقا

ghazal
ghazal
پاسخ به  دلارا
4 سال قبل

اره منم:/

دسته‌ها

6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x