7 دیدگاه

رمان سکانس عاشقانه پارت 63

0
(0)

 

خانوم بزرگ میگه : بفرما … حالا به خاطر این .. همینی که تو روت وایساده تو روی من وایمیستی ؟ …
در ساختمون باز میشه و احند داخل میاد : چه خبره ؟ .. چی شده ؟ ..
آریا بی محل به اونا سمت آیدا برمیگرده و میگه : بد گفتن من ؟ .. آره آیدا ؟ …
آیدا قطره اشکش سر می خوره و بغض آلود میگه : اصلا تا حالا کسی رو دوست داشتی ؟ …
آریا ساکت میشه … من دلم میگیره … آیدا بلند میشه و از پله ها بالا میره …
آریا پوفی میکشه و رو به احمد میگه : مقصرم من ؟ …
احمد _ نه … ولی بهتر می تونستی بهش بگی پسر ! …
مژده گرفته به راهپله ها نگاه میکنه و میگه : کاش یه ذره فرصت می دادین بهشون …
آریا رو به من میگه : تو نمی خوای آماده شی بریم ؟ …
مامان فتانه تند میگه : کجا ؟ … هستین حالا امشب … مگه نه کامبیز ؟ …
منتظره تا بابا کامبیز تایید کنه و اونم تند میگه : امشب همه همینجاییم … احمد توام نمیری …
من ولی بی محل به آریا و بقیه از پله ها بالا میرم …
تا رسیدن به اتاقه آیدا و بی هوا و بی در زدن داخل میرم … روی تخت نشسته … صدای آرومه گریه ش تو اتاق پیچیده و من در اتاق رو میبندم …
داخل میرم و میگم : آیدا … گریه میکنی دیوونه ؟ ..
پرخاش میکنه : دیدی چقدر بد شانسم ؟ … دیدی رها ؟ … دلم می خواست اینو .. من دوسش داشتم …. دوستت داره اصلا آریا ؟ …
کنارش میرم … می خوام آرومش کنم و شاکی ام از آریا …
*
(رها )

برو بالا مامان جان …
به مامان فتانه نگاه میکنم و میگم : خوب میشد ما می رفتیما ! …
لبخند میزنه و دستم رو میگیره … ملایم سمت راهپله می کشونه و میگه : برو بچه … آریا منتظره …. برو کم سر آیدا باهاش بحث کن …
پوفی میکشم و ازش رو برمیگردونم …
از پله ها بالا میرم و دلگیرم هنوزم ازش …
سمت اتاقی که برامون آماده شده میرم و در اتاق رو باز میکنم …
جا می خورم … آریا پیراهنش رو درآورده و با گرمکن روی تخت دراز کشیده … اخم کرده در اتاق رو میبندم و شاکی میگم :
_ خونه ی خاله نیستا ! …
نچی میکنه و نگاهم میکنه … لب میزنه : آره … ولی خونه ی بابامه …
اخم کرده میگم : چون خونه ی باباته هرجور دوست داری بگردی ؟ …
آریا کلافه سرجاش میشینه و جواب میده :
_ نکنه تو گلوت گیر کردم ! …
اخم کرده میگم : یه زمانی گیر کرده بودی … تف کردم ! …
زل میزنه بهم … خیره میشه بهم … جلو میرم و بی تفاوت کنارش دراز میکشم …. من نه خجالت میکشم نه بدم میاد و نه حتی دوست دارم روی زمین بخوابم …
آریا همونطور نشسته نگاهم میکنه و میگه :
_ تف کردی ؟ …
چشمام رو میبندم … می خوام بهش نشون بدم که برام مهم نیست … مزخرفه … معلومه که مهمه … مهمه و باز میشنوم :
_ چشمات اینو نمیگن ! …
لعنت به چشمام … اخمو چشم باز میکنم و نگاهش میکنم …. بغضم گرفته و اشک جمع میشه توی چشمام ‌.. لب میزنم : به روم نیار …
آریا بی هوا و بی مقدمه خم میشه .. .از همون جایی که نشسته …

خم میشه و نرم لبام رو می بوسه و باز سرجاش قرار میگیره .. لب میزنه :
_ نصفه جون می شدی از ماموریت که می اومدم !
جا می خورم .. قطره اشکم از شقیقه م راه میگیره تا پایین … فقط نگاش میکنم … لبخند کجی میزنه :
_ تف نکن … بذار تو گلوت گیر کنم …
اخم میکنم و تند سر جام میشینم … نگاش میکنم و میگم :
_ داری بازیم میدی ؟ …
_ فقط دلم برات تنگ شده …
_ داری مسخره بازی در میاری شب اینجا نخوابم ؟ …
آریا پوفی میکشه : از اولشم خنگ بودی … شب خوابیدنه تو چه ربطی به اینجا بودنت داره ؟
هول میشم … راستش باور ندارم که بخواد دوسم داشته باشه و منو بفهمه و حتی از دوست داشتن حرف بزنه ! ….
_ میگم ینی …
آریا با همون لبخندش میگه : اره خب … شاید بترسم بهم دست درازی کنی نصفه شبی … می خوام کاری کنم با فاصله تر بخوابی ! …
ماتم می بره و تهش با مشت توی سینه ش می کوبم …. می خنده و مچ دستم رو میگیره …
_ چیه ؟ … پاچه پارگی می کنی ! …
دلگیرم ازش … به هم می ریزم … میگم : داری از دوست داشتنم سو استفاده میکنی ؟ … می … می خوای دستم بندازی؟ …
اخم میکنه .. لب میزنه : اینقدر بد بودم باهات که تو فکر کنی دارم از احساست سو استفاده میکنم ؟…
_ پس چی ؟ … اینا چه معنی میده ؟
آریا مکثی میکنه … آخرش میگه : برای خودت ولت کردم … اینقدر سخته فهمیدنش ؟ … دوست داشتن همیشه به دو دستی چسبیدن نیست … به ، به زور نگه داشتن نیست ! …
اخم می کنم … از جام بلند میشم و بالشم رو بر می دارم … می رم سمت مبل دو نفره ی اتاق و بالش رو روی اون میندازم …

همزمان میگم :
_ یکی که شعور عشق و دوست داشتن رو نداره نباید عاشقش شد … پررو … تو حق نداشتی جای من تصمیم بگیری …
اخم داره و از جا بلند میشه … شاکی میگه :
_ این چه غلطیه الان ؟ … این جا به جایی ینی چی ؟ … فک کردی اگه بخوام نمی تونم بلا ملا سرت بیارم ؟ …
روی مبل دراز میکشم و محلش نمیدم … چشمام رو می بندم و حواسم نیست … نمیبینم چیکار میکنه … فقط بی هوا دستم کشیده میشه و تهش روی هوا میمونم …
چشمام به سرعت نور باز میشن و به خودم که میام میبینم روی کوله آریا سوارم و داره منو سمت تخت میبره …
می خوام صدام بلند نباشه … زشته .. آبرو داریم … ولی شاکی شده با صدای کنترل شده ای میگم :
_ آریا … آریا لعنتی … آریا ولم کن … با توام …
بی هوا منو روی تخت می ندازه …
دستا به کمر کنار تخت می ایسته و میگه : هی ور میزنی … همینجا بگیر بخواب …
خودش جلو میاد و کنارم دراز میکشه … دستش رو حلقه میکنه دور تنم و پیشونیش رو تکیه میده به شونه م …
نمی تونم جلوی تپشه قلیم رو بگیرم … جلوی این بی محابا کوبیده شدنش رو … نمی تونم مانع شم و گرمم میشه … خشکم می زنه …
حتی تکون نمی خورم …. تهش آریا میگه :
_ آروم … فقط می خوابیم ! ….
مشکل اینجاست که من اینطوری نمی خوابم … من تا صبح ذوب میشم از این هم آغوشی !
مشکل اینه که من تنها کاری که نمی تونم بکنم همون خوابیدنه !
_ ب … برو کنار …
محل نمیده به حرفم و میگه : تارخ رو ول کن … من … من نرفتم که گیره اون بیفتی ! …
نگاهم به سقف می مونه …

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4 (8)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.7 (9)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…
149260 799

دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم 5 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

7 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
fateme
fateme
3 سال قبل

واااااای چقد رمانش جالبه ولی خیلی دیر به دیر پارت میزارین و البته همونم کم

Hasti
3 سال قبل

ههههه نویسنده خودشو کشت بااین پارت داد نش

robin
robin
پاسخ به  Hasti
3 سال قبل

داستانت از اریا و رها خوبه اما پارت گذاری هاتون اصلا، زیادش کنید لطفا

baran
baran
3 سال قبل

الان واقعا باید تا ی هفته تو خماری بمونیم؟؟؟؟؟

دلارا
دلارا
3 سال قبل

عاقا چرا انقدر کم؟نویسنده جان چه میکنی؟حالا حتما باید جونمون درآد تا یه دوست دارم از دهان مبارک آریا بشنویم؟

رادوین
رادوین
3 سال قبل

رمان قشنگیه البته اگه نویسنده اون مغز مبارکش رو بیشتر به کار بندازه و بنویسه

ریحانه
ریحانه
3 سال قبل

سایت رمان وان خرابه؟؟؟

دسته‌ها

7
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x