6 دیدگاه

رمان سکانس عاشقانه پارت 81

5
(1)

 

زل زده مونده … خیره خیره ‌‌.‌…
توقعش رو نداره و من فاصله میگیرم از روی صورتش و باز کنار تخت ایستاده می مونم …
نمی دونم چی بگم تا جو عوض بشه و فضا رنگ بگیره …
لب میزنم :
_ با گل بیام ؟ …
با مکث اما لبخند به لب میگه :
_ گل با شیرینی …
لبخند میشینه روی لبام … اون می تونه منو ببخشه … اون رهاس … هرکسی نیست … اصلا چون هروسی نیست این قلبه وامونده نا منظم می کوبه … تند می کووبه …
نگاهم بهش خیره موونده که باز میگه :
_ با کت و شلوار …
می خندم : توقعات داره میره بالا …
می خواد جوابم رو بده که در اتاق بی هوا باز میشه … عقب برمی گردم …
آیدا با چشمای پف کرده داخل میاد و با دیدنه رها باز به گریه می افته :
_ رها …
رها خنده ش می گیره و منم جا می خورم از این ابراز احساست یهویی …
خم میشه و بغل میگیره رها رو …میگه :
_ به خدا الان فهمیدم من … چی شدی تو؟
مشغول حرف زدن میشن و من از اتاق بیرون میزنم …
راه می افتم از راهرو سمت بیرون … سمت خونه اول …بعد مرکز …
*
(رها)
آیدا _ همه ش تقصیره آریاس …
ترسیده به ورودی اتاق نگاه میکنم که نکنه مامان ابنو بشنوه و داغ دلش دوباره تازه بشه …
دست بلند میکنم و ملایم نیشگونی از بازوش میگیرم که چهره ش در هم میشه …

چهره ش درهم میشه .‌‌..
تشر میزنم :
_ هیس توام … ماماننم اینا خودشون شاکی هستن …
آیدا اخم کرده میگه :
_ آریا که نمی خواست همچین بشه ….
چشمام رو ریز میکنم و میگم :
_ بالاخره تو طرفه منی یا اون ؟ …
نیشش باز میشه و جواب میده :
_ مهمه اینه که شما دوتا یه طرفین …
لبخند میزنم و از دهنم میپره : گفت باهام ازدواج کن …
جا می خوره…
میفهمم گند زدم و لب پایینم رو گاز میگیرم ..میگم : چیزه … میگم یعنی ….
آیدا جا خورده و بی حواس لب میزنه :
_ باهات ازدواج میکنه ؟؟؟؟ ….
تند جا به جا میشم و از درد تنم چهره م مچاله میشه اما اهمیت نمیدم و سر جام میشینم …
دست ایدا رو میگیرم و میگم :
_ اشتباه گفتم … حواسم نبود .. وا … دیوونه شدی ؟ … مگهجداییم که بخواد باهام ….
بین گفته هام می پره و لب میزنه:
_ چرا هول شدی ؟ ….
ساکت میشم … حس میکنم هرچی بیشتر حرف میزنم بیشتر گند میزنم ….
سکوت میکنم و یه لبخند بی معنی روی لبامه .‌‌ ایدا کلا این مدلیه که وقتی به یه چیز گیر میده ول نمیکنه و حالا منه بد شانس این گند رو جلوی آیدا زدم که نمیشه هیچ جوره جمعش کرد …
کج روی لبه ی تخت میشینه و میگه :
_ او یه مرگیت هست که اینطوری میگی … ینی چی ازت خواست ازدواج کنین ؟ …یه خبرایی هست و نم پس نمیدی ….
می خوام کم نیارم و میگم :

می خوام کم نیارم و میگم :
_ وا …چی میگی ؟…چه خبرایی ؟ …
گوشیش رو از جیبش بیرون میاره و از لبه ی تخت بلند میشه …. فاصله میگیره …
می ره تا کنار در ورودی و من نگاش میکنم … سر در نمیارم از کاراش …
شماره میگیره و کنار گدشش نگه میداره … اونقدری تو فکره که حواسش نیست داره لب پایینش رو می جوه و طول میکشه تا بگه :
_ الو …. سلام ….رفتی خونه؟ … خب … بهتری ؟ .. این چه کاری بود آریا ؟ … چطور تونستی از رها جدا باشی ؟ …
چشمام گرد میشن …. یه دستی زده به اریا و نمی دونم اریا بهش چی میگه که ماتش می بره و میگه :
_ ینی چی به من ربط نداره چیکار کردی ؟ …. طلاقش دادی آریا ؟؟؟؟ …. آره ؟؟؟؟؟ ….
رنگ وروی خودم می پره و تند میگم :
_ آیدا چرا داری چرت و پرت میگی بهش ؟؟؟ …. ایدا با توام ….
ولی به من محل نمیده و گوشی به دست بیرون میره ….
*
(آریا)
پرونده رو روی میز پرت میکنم و میگم :
_ یه قرآن چفت دهنت وا شه می بندم برات !
صدای جا خورده ش رو می شنوم :
_ چفته چی اخه ؟؟؟ …. ینی تو و اون الان زن و شوهر نیستین ؟ …
دست ازادم رو توی موهام میکشم و گیج شدم این وسط که ایدا میدونه یا نمی دونه !
نفس عمیقی میکشم ومیگم :
_کی گفته به تو جداییم ؟….
_ همین .. همین که تو جوش آوردی میگی چفت دهنم وا نشه … ینی خبریه …. تو رها رو طلاق دادی ؟؟؟؟…. عقل تو سرت هست اصلا ؟؟؟

صدام خود به خود بالا میره :
_ به حصرت عباس میام سرویست میکنما …. به تو چه مربوطه اخه؟ … اصلا من طلاقش دادم الان عشقم میکشه عقدش کنم …. باس به تو جواب پس بدم ؟؟؟؟
با مکث میشنوم که میگه :
_ تو لیاقت رها رو نداری ….
صدای بوق اشغال تو گوشم می پیچهو از عصبانیت گوشی رو پرت میکنم روی مبله تو دفترم مونده …‌
در اتاق تند باز میشه و حسام داخل میاد:
_ چته روانی ؟… صدات همه جا رو برداشته ….
دستم رو به معنای برو بابا تو هوا تکون میدم …
این بار جفت دستام رو توی موهام فرو میبرم و می دونم ایدا نخود تو دهنش خیس نمی خوره …
می دونم دیر یا زود مامان بابا بهم زنگ میزنن …. جواب حسام رو نمیدم …
*
(رها)
اخم کرده به آیدا نگاه میکنم که سمتم برمی گرده ….
گوشی رو قطع کرده و اونم اخم کرده به من زل زده که طاقت نمیارم و میگم :
_ چرا اعصابش رو خورد میکنی ؟؟؟ …
میگه:
_ خاک تو سرت کنن که گاوی … گاااو!
جای عصبانیت خنده م میگیره و میگم :
_ بیشعور …
_ از اول تا آهرش رو برام تعریف نکنی می رم از اول تا اخرش رو سر هم میکنم خودم میذارم کفه دسته بهار خطر !
پر خنده میگم :
_ بیشعور مامانمه ها !

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 2.7 (3)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 4 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

6 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
nsfise94
nsfise94
3 سال قبل

پارت نمیزاری ؟؟؟؟؟

sara
sara
3 سال قبل

تو رووووووووووو خدا زود بزارش 🙏🙏🙏🙏🙏

برگ پاییزی
برگ پاییزی
3 سال قبل

بذارید زود لطفل فک نکنم دو تا پارت بیشتر باشه پس بذارین مرسی

مریم
مریم
3 سال قبل

میشه بگین پارت هارو چند وقت یک بار میزارین شکر خدا سالی یه بار پارت میزاره اونم دوخط که اگه نزاره سنگین تره منم از همه بیخود تر که منتظر این رمان میشینم😕

nsfise94
nsfise94
پاسخ به  مریم
3 سال قبل

منم مث تو …

Bhr
Bhr
پاسخ به  nsfise94
3 سال قبل

من که از همه بدترم
یه مدت تو اینستا دنبال می مردم یه مدت تو‌ تلگرام
البته بعدش نمیدونم یهو چی شد که کانالشو بستن
البته تو کانال تلگرامش هرشب دوتا پارت میذاشتن

دسته‌ها

6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x