رمان سکوت تلخ پارت 2 - رمان دونی

رمان سکوت تلخ پارت 2

بچه ها من این رمان رو از کانال خود نویسنده پارت نمی‌ذارم،اگه اسمی یا هرچیزی از رمان فرق کرده مربوط به کاناله‌…اینو گفتم که اونایی ک اگ ی‌موقع جای‌دیگ خوندن بدونن…🤷🏻‍♀️🧡🙏

 

 

 

ت««ن»««ش خ««ی««س از ع««رق بود

 

تمام مدت سر جا ایستاده بود و حرف‌ و طعنه های کیارش را شنیده بود

 

– مانلی

 

مردمک های خشک شده چشمانش را تکان داد

 

سر بالا گرفت و با صدای خفه ای زمزمه کرد

 

– درکت میکنم ، مشکلی با این قضیه ندارم

 

چشم از نگاه متعجب کیارش گرفت و گفت

 

– میرم لباسام رو بپوشم

 

به اتاق برگشت

 

لباس هایش را پوشید

 

کیفش را برداشت و دو دل نگاهی به کادویی که برای او گرفته انداخت

 

میان دو راهی مانده بود

 

اما در آخر تصمیمش را گرفت و کادو را روی میز گذاشت

 

از اتاق بیرون آمد

 

کیارش همچنان روی همان مبل نشسته بود

 

بی آنکه حرف دیگری بزند و از او خداحافظی کند از خانه بیرون آمد

 

چانه اش لرزید اما حالا وقت ترکیدن بغضش نبود

 

سوار ماشین شد و حرکت کرد

 

تمام علاقه اش به آن مرد را فراموش میکرد

 

 

 

* * *

 

دو روز از آن شب نفرت انگیز میگذشت و در تمام این مدت خود را در اتاقش ح^ب^س کرده بود

 

هنوز کسی از قضیه پیش آمده بین او و کیارش خبر نداشت

 

منتظر بود همین روزها خاله نوشینش زنگ بزند و موضوع را به گوش پدربزرگش برساند

 

اما هیچ خبری از آنها نبود.

 

دستی به روسری اش کشید و گره زیر گلویش را کمی شل کرد

 

به اصرار خاله نسترنش به خانه آنها امده بود

 

خبر از این مهمانی ترتیب داده شده نداشت وگرنه هرگز قبول نمیکرد تا به اینجا بیاید

 

– چیه دختر؟ پکری!

 

نگاه چرخاند و دستپاچه در جواب نیما گفت

 

– نه دایی جون خوبم

 

نیما خیره نگاهش کرد و با مکث ادامه داد

 

– مطمئن؟

 

لبخندی زد

 

سر به تایید تکان داد و برای فرار از سوال و جواب های نیما کمک به نسترن را بهانه کرد و از کنار او برخاست

 

به آشپزخانه رفت ، مشغول همراهی فرگل در تزئین سالاد شد که صدای زنگ آیفون در خانه پیچید

 

فرگل همانطور که از پشت میز بلند میشد رو به او گفت

 

– انگار خاله نوشین اومد

 

 

 

 

شوکه نگاهش کرد

 

انتظار آمدن آنها را نداشت .

 

آب دهانش را قورت داد ، کیارش هم همراه آنها بود؟

 

به دنبال فرگل از آشپزخانه بیرون رفت

 

صدای احوال پرسی نوشین و کمال آقا را شنید

 

قدم دیگری نزدیک شد

 

حالا تمام خانواده آنها در تیرراس نگاهش بودند

 

کیوان و کوروش ..

 

ابتدا از نبود کیارش نفس راحتی کشید اما نسیم ، دختر دایی‌اش پرسید

 

– عمه جون کیارش نیومده؟

 

نوشین لبخند زد و همانطور که دست در دست فرگل گذاشته بود جواب داد

 

– چرا عزیزم ، الان میاد …

 

ضربان قلبش اوج گرفت

 

هیچ دلش نمیخواست او را ببیند ، کاش نیامده بود

 

با نزدیک شدن نوشین به ناچار لبخند زد و احوال پرسی کرد

 

گرم گرفتن نوشین و کمال آقا با او خبر از آن میداد که کیارش هنوز با آنها صحبت نکرده است

 

چند دقیقه که گذشت سر و کله کیارش نیز پیدا شد

 

 

 

کیارش در عین خونسردی مقابلش قرار گرفت

 

حالش را پرسد و در آخر به او اشاره کرد و خندید

 

– جمع کن اینارو از دورت ، شبیه گوسفند شدی

 

نسیم که حرف او را شنیده بود

 

با صدای بلند خندید

 

دستش کنار تنش مشت شد

 

اما لبخند زد

 

جوابی در آستین نداشت ، جز همین لبخندی که برای حفظ ظاهر بود .

 

روی مبل نشست و کیارش مبل جای خالی کنار او را نادیده گرفت و روی‌مبلی تک نفره نشست

 

نگاه جمع مشکوک بود

 

نوشین چشم و ابرو آمد و کیارش اهمیت نداد

 

مشغول صحبت با نسیم که نزدیکش بود شد .

 

احساس حقارت تمام وجودش را گرفت

 

کمی که گذشت به بهانه تماس با‌پدربزرگش از میان جمع برخاست و به اتاق رفت

 

تلفن همراهش را از داخل کیف برداشت

 

نمی دانست باید با کی تماس بگیرد

 

حالش خوب نبود

 

احساس خفگی میکرد

چند دقیقه ای را در اتاق ماند

 

احتیاج داشت تا دقایقی از جمع فاصله بگیرد

 

پس از آنکه حالش‌ کمی بهتر شد خود را جمع و جور کرد

 

مقابل آینه ایستاد

 

کمی رژگونه به صورت رنگ پریده خود زد ، دستی

به موهای بلند فر و خرمایی رنگ خود کشید .

 

لبخندی به خود زد

 

چشم گرفت و از اتاق بیرون رفت

 

در جمع نشست ، سرگرم صحبت با بقیه شد

 

کیارش را نادیده گرفت

 

با دخترها گفت و خندید و در آخر برای کمک در چیدن میز شام همراه بقیه به آشپزخانه رفت

 

میز شام که چیده شد

 

نوشین به سراغش آمد

 

– مانلی

 

سر چرخاند و لب زد

 

– جانم؟

 

نوشین با‌محبت نگاهش کرد و گفت

 

– برو کیارش رو صدا کن بیاد دخترم ، رفته پایین …گوشیشم با خودش نبرده

 

ناچاره مانده‌ گوش داد

 

تلاش داشت با او برخوردی نداشته باشد اما حالا مجبور بود

 

از خانه بیرون آمد ..

 

دو طبقه بودن خانه نسترن را دوست نداشت

 

بالا و پایین شدن مدام پله ها خسته کننده بود.

 

کفش هایش را پوشید و به سمت راه پله ها رفت..

 

پله ها را یکی یکی بدون هیچ سر و صدایی پایین آمد

 

به‌ پاگرد اول که رسید ایستاد

 

دست به زیر موهای فرش برد و آنها را با کش موی مانده به دور مچ دستش بست.

 

نفس عمیقی کشید و باقی پله ها را نیز پایین رفت

 

نگاهی به دور و بر انداخت

 

قدمی به سمت درب ورودی ساختمان برداشت که با شنیدن صدا از پارکینگ متعجب سر جا ایستاد

 

صدای خنده‌هایی مردانه که به شدت برایش آشنا بود..

 

آرام و بی سر و صدا به سمت پارکینگ قدم برداشت

 

به کنار دیوار رسید ، دست پیش برد در را به عقب  هل دهد که با شنیدن صدای n اله ای زن-_-انه سر جا میخکوب شد

– ن…ک…ن کیارش ، آخ ، دس…ت…ت..و بردار…

 

 

«این پارتم گذاشتم که با رمان آشنا شین ،

و نحوه پارت گذاری هم یک‌ روز در میانه »

😍»

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 150

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان تبسم تلخ

    خلاصه رمان :       تبسم شش سال بعد از ازدواجش با حسام، متوجه خیانت حسام می شه. همسر جدید حسام بارداره و به زودی حسام قراره پدر بشه، در حالی که پزشکا آب پاکی رو رو دست تبسم ریختن و اون از بچه دار شدن کاملا نا امید شده. تبسم با فهمیدن این موضوع از حسام

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان هوکاره pdf کامل از مهسا عادلی
دانلود رمان هوکاره pdf کامل از مهسا عادلی

    دانلود رمان هوکاره pdf کامل از مهسا عادلی خلاصه رمان: داستان درباره دو برادریست که به جبر روزگار، روزهایشان را جدا و به دور از هم سپری می‌کنند؛ آروکو در ایران و دیاکو در دبی! آروکو که عشق و علاقه او را به سمت هنر و عکاسی و تئاتر کشانده است، با دختری به نام الآی آشنا می‌شود؛

جهت دانلود کلیک کنید
رمان آخرین بت
دانلود رمان آخرین بت به صورت pdf کامل از فاطمه زایری

    خلاصه رمان آخرین بت : رمان آخرین بت : قصه از عمارت مرگ شروع می‌شود؛ از خانه‌ای مرموز در نقطه‌ای نامعلوم از تهران بزرگ! حنا خورشیدی برای کشف راز یک شب سردِ برفی و پیدا کردن محموله‌های گمشده‌ی دلار و رفتن‌ به دل اُقیانوس، با پلیس همکاری می‌کند تا لاشه‌ی رویاهای مدفون در برف و خونش را از

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کلبه های طوفان زده به صورت pdf کامل از زینب عامل

      خلاصه رمان:   افسون با تماس خواهر بزرگش که ساکن تهرانه و کلی حرف پشت خودش و زندگی مرموز و مبهمش هست از همدان به تهران میاد و با یک نوزاد نارس که فوت شده مواجه می‌شه. نوزادی که بچه‌ی خواهرشه در حالیکه خواهرش مجرده و هرگز ازدواج نکرده. همین اتفاق پای افسون رو به جریانات و

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آغوش آتش جلد دوم

    خلاصه رمان :         آهیر با سن کَمِش بزرگه محله است.. در شب عروسیش، عروسش مرجان رو میدزدن و توی پارک روبروی خونه اش، جلوی چشم آهیر میکشنش.. آهیر توی محل میمونه تا دلیل کشته شدن مرجان و قاتل اونو پیدا کنه.. آهیر که یه اسم کُردیه به معنای آتش، در ظاهر آهنگری میکنه ولی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نجوای نمناک علفها به صورت pdf کامل از شکوفه شهبال

      خلاصه رمان:   صدای خواننده در فضای اتومبیل پیچیده بود: ((شهزاده ی آسمونی/گفتی که پیشم می مونی.. برایاین دل پر غم/ آواز شادی می خوانی عشق تو آتیش به پا کرد/ با من تو روآشنا کرد.. بی اونکه حرفی بگویم/راز منو بر ملا کرد.. یه لحظه بی تونبودم/ یه لحظه بی تو نزیستم.. یه روز سراغمو می

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
10 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
خواننده رمان
10 ماه قبل

ممنون ندا بانو خیلی رمان قشنگیه فقط یه کم پارتا رو بیشتر کن مادر 🙏

خواننده رمان 2
خواننده رمان 2
10 ماه قبل

من هنوزم آشنا نشدم
یک پارت دیگه هم بده 🤣😂
عالی

تارا فرهادی
تارا فرهادی
10 ماه قبل

خیلی گشنگههه
مرسی ننه ندا♥️

به تو چه😐
به تو چه😐
10 ماه قبل

جای حساس تموم شد🥺🥺
ندا جوون یه این چشای مظلوم بالا نگاه کن دلت میاد یک پارت دیگه نزاری🥺❤️
یک پارت دیگه هم بده برای اشنایی بیشتر دیگه اصلانده😁🍃❤️

𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
مدیر
10 ماه قبل

ندومبه ندا هر چی خودت صلاح میدونی

به تو چه😐
به تو چه😐
10 ماه قبل

خیلی قشنگه:)❤️
البته قشنگ ترم میشه اگه هر روز باشه پارتگذاری🤣😁

دسته‌ها
10
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x