#پارت_3☄️🪐
نفس در س___””ینه نداشت
خشک شده بود
این صدا ، صدای نسیم بود …کسی که از بچگی با هم بزرگ شده بودند
نسیم تنها دختر داییش نبود
رفیقش بود … خواهرش بود
کسی که از علاقه اش به کیارش باخبر بود
– وای نمیتونم تحمل کنم کیارش ، aی ، الان ، الان ج))ی))غ میزنم ، دس)))ت))ت))و بردار …
کیارش سرخوش خندید ..
حرکت دستش را ت)ن)))دتر کرد و دقیقه ای بعد تن دخترک درآ))غ)))وشش به ل)))رز در آمد…
صدای nاله نسیم را با ب_وس_یدن ل««ب:هایش در گلو خفه کرد و بعد فاصله گرفت
دستش را از داخل ش««ل««وار او بیرون کشید و همچنان که انگشتانش را با دس««ت«م««ال پاک میکرد پیشانی اش را ب«وس«ید
– خوبی؟
نسیم بی حال به س«««ی««نه اش تکیه داد
– اهوم ، کاش خونه بودیم
کیارش خندید
-چیه بازم میخوای؟
– کاش این بود ، دیدن ریخت و قیافه مانلی عصبیم میکنه..
ل///باس زی///ر و ش//لوار دخ//ترک را بالا کشید و در همان حال ل//بهایش را ب//وس/ید
– قربون عصبانیتش برم ..
نسیم اخم کرد
– جدی بودم کیارش ، حالم رو بهم میزنه ، نمیخوام خانواده ها شما دوتا رو واسه هم بدونن ..
کیارش با رضایت لبخند زد
– دکمه اون گوسفند رو زدم خوشگلم ناراحت نباش …
دستش را بند دیوار کرده بود تا پس میفتد
تا همانجا پشت در آوار نشود
شوکه بود
هضم چنین اتفاقی برایش سخت بود
نسیم و کیارش…
حالا معنی آن نگاه ها
آن با هم غیب شدن ها را می فهمید
– هنوز که ل_ب و لوچه ات آویزونه ، حتما باز باید kh_یست کنم؟
– وای نه ، دیوونه شدی کیا؟ فردا میام پیشت ، بیا بریم الان شک میکنن بهمون …
گفت و دست کیارش که روی ت(((ن((ش به گ((ردش آمده بود را چ((نگ زد.
از در فاصله گرفت و خود را پشت دیوار کشاند
نمیخواست با آنها روبرو شود
پشت دستش را به زیر چشمان خیسش کشید و روی قفسه سی__نه اش گذاشت هنوز هم باور نداشت
سخت نفس کشید و صدای بالا رفتن آنها از پله ها را شنید!
باید به خانه برمی گشت،محال بود بتواند این فضاحت را تحمل کند…
اصلا دلش نمیخواست دیگر آن دو را ببیند؛احساس تنفر خفه اش میکرد!
انگار که در همین لحظه تمام آن احساسات به کیارش تبدیل به کینه و نفرت شده بود،
حتی تصور چشم در چشم شدن با او هم برایش تهوع آور بود!
کمی که گذشت از پشت دیوار بیرون آمد و از پله ها بالا رفت
به لطف نسترن نیازی به در زدن نبود،کلیدی که از پشت روی در بود را در قفل چرخاند و وارد خانه شد:
– تو چرا با نسیم اومدی بالا کیارش؟ مانلی کجاست پس؟
کیارش گیج شده خطاب به نوشین پرسید:
– مانلی؟
نوشین سر به تایید تکان داد:
– اومد پایین صدات بزنه.
رنگ از رخ نسیم پرید و کیارش به سرفه افتاد
نکند که مانلی؟
– چی شد؟
قلپی از لیوان آبی که نوشین به دستش داد نوشید
خود را جمع و جور کرد و گفت
– من ندیدمش.
صندلی را عقب داد و از جا برخاست
– برم ببینم کجا مونده..
مضطرب و عصبی دستی به میان موهایش کشید
از سالن گذشت به راهرو که رسید مانلی را مقابل خود دید
با اخمهای درهم به سمتش رفت و توپید؛
– کجا بودی؟
«خدایی فرفریا خیلی نازن،♥️
گوسفند کیارشه😂😂🤷🏻♀️»
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 189
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
درود* من تازه الان ۳ (قسمت،پارت). باهم خوندم { من خودم مانند خاتون یسری وقتها موهام فره یسری وقتها هم صاف حالتدار)
حالا گذشته از این خداا روشکر 🤲👏🙏😇 من خودم از عشق و ازدواجهای فامیلی بدم میاد🫥🫤🙄🤨🤒🤕😬😵🥴😫😩😓😟😰😖😵💫🤧🥺😥😢
امیدوارم این دختر؛ مانلی هم بعدنها یک پسر؛مرد جواان غریبه نمیدونم همکار یا همکلاس دانشگاه یا رییسش یا••••••• اما مهربون؛دوستداشتنی* جوانمرد••••• پیداا بکنه که باهم خوشبخت بشن* چشم همه حسوداا هم کور بشه😘🩷❤️
اما من خوشم میاد کیارش اونقدر عاشقش شه که براش بمیره و اون موقع مانلی تخریبش کنه🤣
دقیقا👍
خیلی خوشحالیم که خوندین ♥️😌
🙏🤲👏😇❤️🩷💓
خیلییییییی قشنگه✨❤️🥺
ندایی یک پارت به خاطر دهه ی فجر بهمون بده😁🥺
دهه فجر؟؟؟😑😏😂
😂😂😂
انقدر احمقه کیارش که نمیدونه ما خدا تومان پول میدیم که مو هامون فر فری شه
اولن کیارش و نسیم خودشون گوسفندن خیلیم موی فرفری قشنگه من عاشق موی فرم بعدشم مانلی باید پته هر دوتاشون وایه همه رو کنه و کیارش آدم حساب نکنه.
من موفرفری نیستم ولی خیلی دوست دارم😍
این کیارش خودش گوسفند همه رو هم به چشم خودش میبینه😒😒
مانلی باید خودشو نشون میداد تا نسیم خجالت بکشه
ممنون ندا جان 😍❤
کسی که بفکر خجالت باشه باشوهر کسی نمیپره 🤌🏻
نخاست جلو ی دختر دیگ غرورش بشکنه 🥺
عزیز دلمی ♥️
باید کیارش عوضی رو خفه کنه با دستای خودش😤
بنظر من زنده بگور کردن براش مناسبه 😂
هیچی نفرت انگیزتر از خیانت نیست …
کاش بعد ها کیارش عاشق مانلی بشه مانلی اینجوری هی خوردش کنه هی کوچیکش کنه
🥺🤷🏻♀️