8 دیدگاه

رمان عروس استاد پارت 42

0
(0)

 

دستم و به کمرم زدم و گفتم
_تو که عاشقی چرا حال من و نمی فهمی؟
ترانه ترسیده از جاش پرید و مهرداد پوفی کرد و گفت
_یه دقیقه از دست شما آسایش نداریما یا اون نیم وجبی جیغ و داد میکنه یا تو یه جا یه گند جدید میزنی.یه دقیقه نشد با زنمون خلوت کنیم.
ترانه با چشم غره ای به مهرداد گفت
_چرا این جوری میگی بی حیا؟
پوفی کردم و گفتم
_بابا راه و باز کن من برم قول میدم تا سه روز ترمه رو نگه دارم مزاحم شما نشه خودمم که کلا محو میشم. بابا من یه غلطی کردم آرمین و لو دادم به قرآن بره زندان میمرم مهرداد اون وقت غصه میخوری که چرا حرفم و جدی نگرفتی.
با اخم گفت
_اون اذیتت کرده چرا انقدر نفهمی؟
_ترانه اذیتت کنه دست از دوست داشتنش می‌کشی؟ چپ نگاه نکن جواب من و بده.
سکوت کرد.ملتمس گفتم
_بذار سعیم و بکنم.به قرآن عشقت با چاقو تیکه پارت کنه باز تو با تیکه هات میدوئی دنبالش. بذار برم دنبالش مهرداد لطفا..
ترانه به ساق پای مهرداد کوبید و گفت
_بذار بره…بعدا پشیمونیش واسه جفت تونه.
انگار حرفام قانعش کرد سر تکون داد و گفت
_باشه برو حالا که میخوای خودت و بدبخت…
نذاشتم حرفش تموم بشه. به سمتش دویدم و بعد از بوسه ی محکمی که از گونه ش گرفتم گوشیم و برداشتم و از خونه بیرون زدم.
توی آسانسور شماره شو گرفتم و وقتی صدای نحس زن و شنیدم که گفت خاموشه تمام تنم از استرس پر شد.
حالا چه طوری با خبرش میکردم که مهرداد جاشون و لو داده؟
اون شب انقدر مست بودم که آدرس دقیقش رو هم یادم نمیومد.
از هتل بیرون دویدم به امید اینکه هنوز برای حمل محموله ش نرفته باشه.
تاکسی گرفتم و خودم و به هتلش رسوندم اما در کمال بدبختی فهمیدم از صبح برنگشته.
مثل مرغ سر کنده دور خودم پیچیدم و از همه سراغش و گرفتم اما هیچی به هیچی..
ناچارا شماره ی مهرداد و گرفتم.بعد از کلی بوق صدای گرفتش توی گوشم پیچید
_بله هانا؟
نفس بریده گفتم
_آ.. آدرس… آدرس ندارم. اون شب بهت گفتم کجا میرن؟یادم نمیاد؟
بی حوصله و گرفته گفت
_دیگه نگرد دنبالش هر چی بوده تا الان تموم شده رفته برگرد خونه یا بیام دنبالت کجایی؟
اشک از چشمم سرازیر شد و گفتم
_خودم میام.
تلفن و قطع کردم و با گریه روی مبل چرم توی لابی نشستم و سرم و بین دستام گرفتم.
خاک بر سرت هانا که گند زدی. آخه احمق تو که بدون اون نمیتونی زندگی کنی چرا لو دادیش؟
اگه بگیرنش و اعدامش کنن؟اگه فرار کنه و آواره بشه؟ اگه تیر بخوره؟اگه…
از جام پریدم
داشتم خفه می‌شدم اگه هوای آزاد بهم نمی‌خورد روانی میشدم
سرم و پایین انداختم تا کسی اشکام و نبینه
از هتل بیرون رفتم. شب بود اما هیچ اهمیتی نداشت.
شروع به راه رفتن کردم اما بیشتر از چند قدم نتونستم برم و در نهایت گریون یک گوشه از چمباتمه زدم و هق هقم اوج گرفت.
اون از من متنفر می‌شه.اون طوری که مهرداد گفت حکمش اعدامه اون وقت منم همراه آرمین میرم
نمیدونم چه قدر اون جا نشستم. در نهایت بوی عطر آشنایی زیر دماغم پیچید و صدای مردونه ای از بالای سرم گفت
_واس خاطر من این طوری مثل گداها نشستی و آبغوره می‌گیری؟این پول خوردا رو دیدی کنارت جمع ‌شده؟ راستش و بگو واسه خاطر منه یا شغل جدیدته که با اشکات پدر ملتم در بیاری؟

سرم و بالا گرفتم و با دیدن آرمین برق از سرم پرید. حتی توان تکون خوردن هم نداشتم.
با لبخند محوی گفت
_چشات چرا مثل بادمجون شده؟
با حیرت گفتم
_تو…
دستش و به سمتم دراز کرد و گفت
_زود… زود بلند شو یکی من و با تو ببینه آبرو برام نمی مونه. دماغش و نگاه.. مثل بچه ها…
نذاشتم حرفش و تموم کنه. خودم و توی بغلش پرت کردم و گفتم
_عوضی زنده ای؟
_چرا راه به راه مثل چسب می چسبی بهم؟هم خودت با جاسوس بازی حرفام و گوش میدی و به اون داداش دیوثت لوم میدی هم واسه من اشک تمساح می‌ریزی؟دماغ تو پاک نکن به لباس من.
متعجب به صورتش نگاه کردم. با طعنه گفت
_توی الف بچه فکر کردی می تونی من و دور بزنی؟ گنده تر از تو با نقشه های بین المللی نتونسته جاسوس کوچولو… سری بعد خواستی انتقام بگیری یه راه بهتر از پلیس پیدا کن.
با تته پته گفتم
_ی… یعنی تو…
وسط حرفم پرید
_یعنی من جون سختم باید یه فیلم برای خودم بسازم از پشت می خورم،از جلو میخورم،بابام.. ننم.. رفیقم.. زنم.. هر کی به ما می رسه یه خنجر میزنه اما میبینی؟پر زخمم اما می خندم من دهن هر کی باهام بازی کرده رو سرویس کردم و میکنم..
معنادار نگاهش کردم و گفتم
_قرار به صاف کردن باشه من باید دهن تو صاف کنم.چون که…
_باز ميخواي یه تومار گله کنی؟ بسه بابا خستم کردی بس غر زدی.
ازش فاصله گرفتم. با پشت دست اشکام و پاک کردم و گفتم
_باشه…خستت کردم،ازم متنفری،فکر کنم بهتره جدا…
با پشت دست ضربه ی آرومی به صورتم زد و گفت
_ادامه بدی محکم ترش و میخوری.موهات رنگ دندونات سفید بشه زن من میمونی.
چپ چپ نگاهش کردم و گفتم
_اون وقت تا وقتی موهام رنگ دندونام بشه تو میخوای انتقام بگیری؟
خندش گرفت و گفت
_همش انتقام نه… چیزای دیگه هم هست.
_مثلا؟
_می‌خوای حرف بکشی؟کور خوندی من تنها حرفی که میتونم بت بزنم اینه که حتی با وجود این قیافه ی تخمیت دلم لک زده اون هیکل گندت امشب لش کنه روم.دل تو هم که تنگمه بیا تا صبح از حضورم لذت ببر که تا شنبه باید ایران باشیم.اینجا زیاد بهت خوش گذشته ولی باید یادت بندازم جنابعالی دانشجویی.
خندیدم و گفتم
_باز قراره سر یه نمره پدرم و در بیاری؟ برام جالبه استاد هم خودت نمیذاری شبا درس بخونم هم فردا صبحش تو کلاس ضایعم میکنی.
با بدجنسی ابرو بالا انداخت و گفت
_وقتی مخ استاد دانشگاه تو می‌زنی باید فکر این روزاشم بکنی.عسلم.

* * * *
_شروع ترم جدید با خوش تیپ ترین استاد تا آخر ترم استاد تهرانی و ببینیم چه شود؟
_خدا رو چه دیدی شاید اومد ما رو گرفت به جان تو من حاضرم زنش بشم هوو هم سرم آورد عب نداره.
ابروهام بالا پرید. شیطونه می گفت بلند شو و یکی بخوابون زیر گوششون.
یکی شون با اون صدای مزخرفش گفت
_وای آره دقیقا لامصب خوشگلم نیست ولی یه جوری جذابه که آدم محوش میشه. فکر کن موقع س*ک*س چه قدر باحاله این بشر. مخصوصا هیکلش.

داغ کردم و از جام بلند شدم.برگشتم و با عصبانیت کله ی جفتشون و گرفتم. صدای جیغ و دادشون بلند شد و کل کلاس متعجب به من نگاه کردن.
صدام و بالا بردم و داد زدم
_شما مثلا اومدین دانشگاه یا چش چرونی و دنبال شوهر؟
یکی از دخترا موهاش و از زیر دستم کشید و عصبی داد زد
_به تو چه عوضی چته رم کردی؟
مقنعه اش از سرش افتاد این بار راحت تر موهاش و چنگ زدم اون یکی که فقط جیغ میزد و فحش میداد.
با حرص گفتم
_از این به بعد چشماتون می‌ندازین پایین فقط به درس گوش میدید نه اینکه راجع هیکل استادا بحث کنید فهمیدید؟
_این جا چه خبره؟
با صدای آرمین سکوت کل کلاس و برداشت. موهای دخترا رو ول کردم و غریدم
_بپوش مقنعه تو.
دختره عمدا نپوشید و با اشک تمساح گفت
_استاد مجد بی خود و بی جهت بهمون حمله کرد.
_بی خود و بی جهت؟فیلم نگیر جنابعالی جمع کن گوشیت و… خانم مجد چه خبره این جا؟
در حالی که صورتم قرمز شده بود گفتم
_یه دعوای دخترونه.
_چی چیو یه دعوای دخترونه استاد این روانی…
با چشم غره وسط حرفش پریدم
_شما مقنعه تو بکش جلو نا محرم نشسته
به آرمین نگاه کردم و گفتم
_شما که متأهلید بهتر نیست یه حلقه دست تون کنید که این دخترا یه کم دل به درس بدن؟
با حرفم همه متعجب شدن از جمله آرمین. اخمی کرد و با نگاه برام خط و نشون کشید. یکی از دخترا پرسید
_مگه شما زن دارید استاد.
برگشتم تا بگم بله داره خوبشم داره که صدای آرمین نذاشت
_این مسائل ربطی به بحث کلاس نداره. شما سه تا به همراه شما آقای سماوات که داشتی فیلم میگرفتی یک راست برید حراست.
متاسف نگاهش کردم. چه قدر این بشر پرو و بی چشم و رو بود؟
روی صندلیش نشست و گفت
_ایندفعه رو به خاطر اینکه شروع ترم جدیده می بخشم از سری بعد دعوا و مرافه نبینم..
شروع به تدریس کرد اما من تمام فکرم پیش مهرداد بود. هم با من قهر کرد هم با ترانه.
با من قهر کرد چون توی روش ایستادم و خواستم با آرمین بمونم. با ترانه قهر کرد چون بر خلاف خواسته ش پاش و توی یه کفش کرد که بیاد دانشگاه و اومد.
به هزار بدبختی حواسم را به درس جمع کردم و تا آخر کلاس فقط گوش دادم.
به محض خسته نباشید گفتن آرمین وسایلام و جمع کردم و از کلاس بیرون زدم اما همون جا با دیدن میلاد و زنش به همراه بچه ای که در آغوش داشت خشکم زد.
یک روز قرار بود با این بشر ازدواج کنم،چه قدر رویا بافی چه قدر آرزو.. همش دود شد و رفت هوا…
زن داشت و من و به بازی گرفت… اما میدونم دوستم داشت هیچ وقت به این شک نکردم.
اگه پای آرمین به زندگیم باز نشده بود شاید الان…
اشک تو چشمم نشست و برای ندیدن سریع برگشتم و آرمین رو مقابل خودم دیدم.
با دیدن اشکام اخمی کرد و معنادار به صورتم زل زد

لب گزیدم و سریع اشکم و پاک کردم و با سرعت از کنارش عبور کردم.
دقیقه ای نگذشت که گوشی توی جیبم لرزید. میدونستم آرمینه و نمیخواستم جواب بدم اما جواب ندادنم عصبی ترش می‌کرد.
ناچارا دست توی جیبم کردم و گوشیم و در آوردم. تماس و که وصل کردم فقط دو کلمه شنیدم
_بیا اتاقم.
ازش به خاطر ماجرای سر کلاس دل خوشی نداشتم از طرفی حال بازجویی شدن رو هم نداشتم خواستم از برم سلف که چشمم بهش افتاد و بدی ماجرا اون دختر ترم اولی ریزه میزه ی کنارش بود و نگاه آرمین که زوم روی صورتش شده بود و بعد از اون هر دو به اتاقش رفتند..
پاهام ناخواه دنبالشون کشیده شد.
از در نیمه باز اتاقش سرکی کشیدم و صدای آرمین رو شنیدم که گفت
_تنها زندگی میکنی؟
نفسم بند اومد دختره جواب داد
_آره اومدم تهران خوابگاه جا نداشت مجبور شدم با چند نفر همخونه بشم برای خرجمم خودم کار می کنم.
هزار تا فکر بد به سرم هجوم آورد. آرمین با جدیت گفت
_برات خونه می‌گیرم.لازمم نیست دیگه کار کنی شماره حساب بده هر ما به اندازه ی مخارجت برات واریز میکنم.
نتونستم تحمل کنم و وارد شدم. حرف توی دهنم ماسید و با خشم خواستم دهنم و باز کنم که آرمین زودتر گفت
_معرفی می کنم،هانا… همسرم.
خشکم زد. دختره متعجب گفت
_مگه زن دارید؟
آرمین سر تکون داد و گفت
_مدتی میشه.
دختر نگاه خریدارانه ای بهم انداخت و گفت
_دو روز پیش داشتم با عمو حرف میزدم بهم نگفت ازدواج کردی.
آرمین با طعنه گفت
_عموت خبر نداره هفت ساله ریختش و ندیدم
سر در نمیاوردم چی به چیه. آرمین که فهمید گفت
_هانا این دختر عمومه متاسفانه فرار کرده اومده تهران.
یک تای ابروم بالا پرید و لبخند روی لبم نشست. دستم و به سمتش دراز کردم و گفتم
_خوشبختمم
با لبخند دستم و فشرد و جواب داد
_همچنین…خوب پسر عمو من دیگه میرم لطفا به گوش بابام نرسون که این جام وگرنه باز فرار میکنم.
آرمین سر تکون داد و گفت
_باشه،خونه پیدا کردم بهت زنگ میزنم از کارتم استعفا بده.
دختره به خاطر حضور من چیزی نگفت و بعد از خداحافظی رفت.
خیالم که راحت شد گفتم
_من میرم س…
بازوم و کشید و اون روی سگیش و نشونم داد
_هنوز دوستش داری؟
خودم و زدم به اون راه و گفتم
_کیو؟
_همونی که با دیدن تولش غم دو عالم ریخت تو چشات؟خیره نگاه نکن جواب من و بده هنوز خاطرخواهشی؟
آروم گفتم
_نه.
_دروغ نگو به من..سرت و ننداز پایین که میزنمت.
نفسم و حبس کردم و بالاخره حرفی که تو دلم بود و زدم
_من بچه میخوام.

🍁 🍁 🍁
🆔 @romanman_ir

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 1 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 4 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.7 (10)

2 دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

8 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Kosar
4 سال قبل

شخصیت اساس نداره داستان اساس نداره رمان اصلا رمان نیست یکی نشسته یسری مزخرفات نوشته اومده تو سایت ها پخش شده مردم هم حوصله ندارن دنبال رمان خوب بگردن اینارو میخونن اوقات فراقتشون پر شه من نمیدونم چرا همه میتونن هرکاری دلشون میخواد بکنن یعنی چی آخه؟؟اینم شد رمان ؟شما داری زندگی کثیف یک آدم که به اصطلاح استاد تعریف میکنی که زندگیش تو سیگار کشیدن ومشروب خوردن لش شدن لاپای دخترا خلاصه میشه.
باشه اصلا خواستی داستان اینطور باشه و میگی هرکی خوشش نمیاد نخونه اصلا کاری به این نداریم چرا متن ها انقدر سرسری نوشته شده حس هایی که شخصیت توی رمان داره تعریف میکنه اصلا اساس نداره همینطوری نوشته شده برای خواننده این جذاب نیست چون منتقل نمیشه که آدم حتی بگه(آنی دلم سوخت) کاش روزی برسه که اول آموزش ببینین بد شروع به نوشتن کنین امیدوارم به نویسنده برسه تا بدونه باید اول چهارچوب برای داستان انتخاب کرد بعد نوشت حیف که با این رمانای مزخرف که اصلا جذاب نیست جای نویسنده های خون رمان نویس رو میگیرین

فاطمه افرازه
فاطمه افرازه
4 سال قبل

وای…..چقدر قشنگ شده…زودتر پارت بعدی روهم بزارین دیگه من طاقت ندارم

Aysoo
Aysoo
4 سال قبل

سلام بخدا پارت روزتر بزارید
اخه خیلی دیر سین میکنید
بعد دیگه به فکر ماهم نیستید که اقا نمیکنید که منی که میخونم میمیرم تا پارت بعدی بزاری
لطفا پارت زود سین کنید😔😔🙃🙃

الهام
الهام
4 سال قبل

امشب پارت جدید هست؟

......
......
5 سال قبل

دوست عزیز نویسنده
رمانی که داری می نویسی به شدت مزخرفه اتفاقات پراهمیت توش کمرنگه و اتفاقات کم اهمیت توش پرنگه یه بحث صد بار توش تکرار میشه منم که اینو میگم ده ساله دارم رمان میخونم

s_mz
s_mz
پاسخ به  ......
4 سال قبل

در کل اینمان از هر رمانی که دوران الان داره مینویسه خیلی خیلی بهتره
رومان های الان از شروعش میتونی اخرشو پیدا کنی ولی بعضی ازئمان ها مثل بغض تنهایی و یا گناهکار و یا حتی این رمان یک موضوع رو به چالش میکشه و هر پارت رو نمیتونی ادامشو در نظر بگیری
نظر شما قابل احترام هم هست ولی چی میشد که با دیدگاه های نختلفی یک رمان و یا هر چیزی رو نحلیل کرد

s_mz
s_mz
5 سال قبل

زود تر پارت های دیگه رو پخش کنین

یعنی من باید تا 4 روز دیگه سب کنم تا پارت بعدی بیاد
میدونم کار سختیه ولی اگه پارت ها زود تر بیاد بهتر هم میشد ولی در کل رمان خوبیه

دسته‌ها

8
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x