اشکان:همگی بلند شید برید بیرون داریوش تمام ظرف ها رو میشوری
داریوش:اِ داداش
اشکان:زود باش حرفم نباشه بعد از اینم که ظرف ها رو شستی چایی بریز بیار
مامان بابای اشکان که قشنگ بادشون خوابیده بود رفتن بیرون ولی دریا رفت کمک داریوش
اشکان:با تو هم بودم دریا
دریا:بی انصاف نباش اشکان ظرفا خیلی زیاده بعدم داریوش که معذرت خواست
اشکان:جون به جونت کنند شوهر ذلیلی
دریا:بیا بگیم عاشقم هوم؟
اشکان:من از حرفات چیزی نمیفهمم برو به کسی بگو که حرفاتو بفهمه
بعدم از آشپز خونه رفت بیرون منم دنبالش دیگه داشتم به این نتیجه میرسیدم که اشکان مامانمه منم جوجه اردک زشت از پس که دنبالش میرفتم.
دوباره کنار هم نشستیم که
افسانه خانم:بچه ها بعد از این که چایی تونو خوردین یکمی استراحت کنید بعدم برید برای خرید لباس عروس و حلقه و از این چیزا
تا خواستم چیزی بگم اشکان گفت:مامان من باید برم شرکت
افسانه خانم:ساکت باش این یه هفته که ازدواج میکنید نه شرکت نه دانشگاه حرفی هم نباشه
اشکان:مامااان
افسانه خانم:حرف نباشه پسرم
مودبانه بهش گفت خفه شو هههههه
_ولی افسانه خانم من باید برم خونه مامانم نگران میشه
افسانه خانم:اولم افسانه خانم نه مامان صدام کن علی هم بابا بعدم به مامانت خبر دادم نگرانت نمیشه
حرفی برای گفتن نداشتم فقط مجبور بودم اطاعت کنم. ولی از اونجایی که مامانم و مامان اشکان و قاطی نکنم به مامان اشکان میگم مادر به باباشم پدر.
***
شماره ی این عسل و گرفتم ولی هر چی منتظر شدم جواب نمیداد داشتم ناامید میشدم که جواب داد
عسل:هانننن. چته یاد من افتادی؟
میخواستم یه جواب دندون شکن بهش بدم اما کارم گیر بود پیشش
_سلام عسلم
عسل:چی میخوای که شدم عسلت هاننن؟
_هیچی خوبی؟
عسل:عجیب رفتار میکنی ارام بنال بینم چی میخوای؟
_قراره با اشکی بریم خرید تو هم بیا خواهش میکنم
عسل:وایسا ببینم چی شده که بهش میگی اشکی
_از اون همه حرفی که زدم فقط همینشو فهمیدی؟
عسل:بگو ببینم زودباش
_اسمش طولانیه حال ندارم همشو بگم همین
عسل:خیلوخب ولی من نمیام
_چرااا؟؟
عسل:من بیام چیکار؟ مثلا اون اشکان نمیگه سرخر چرا با خودت اوردی؟
_تو که میدونی فقط به خواطر خانواده هامون داریم ازدواج میکنیم به خواطر همیت هیچی نمیگه بعدشم من که نمیتونم با این برم لباس زیر بخرم شاسگول
عسل:به یه شرط
_چه شرطی
عسل:تو هم به اشکان بگو که به یکی دوستای سینگلش بگه بیاد شاید مام شدیم قاطی مرغا
_من الان چجوری این و بهش بگم آخه
عسل:نمیدونم خودت یکاریش کن بعد بهم خبر بده بای
بعدم قطع کرد حالا من چجوری به این بگم ای خدا بگم چیکارت نکنه عسل.
اشکان رفته بود تو حیاط منم بلند شدم برم بیرون که در یهو باز شد و خورد تو دماغم
_آخخخخخخخخ
بدون اینکه نگاه کنم کیه شروع کردم
_آخخخخخ بر پدرت لعنت زدی دماغ خوشگلمو داغون کردی آخخخخخخخ
مثل یه شیر زخمی چشمام و باز کردم که حسابشو برسم که همه دورم جمع شده بودن و میخندیدن به جز پدر
پدر دستشو سمت اشکی بردو گفت:خودشو لعنت کن چیکار به پدرش داری که لعنتش میکنی
بدون هیچ خجالتی
_خدا لعنتت کنه اشکان
من رو دماغم حساسم بله. اشکی که یه باریکه ای از لبخند رو لباش بود جمع شدو با تعجب بهم نگاه کرد و داریوش که ازش کینه به دل گرفته بود بلند زد زیر خنده
_هان چیه زدی دماغ خشکلمو داغون کردی
دلربا:چیزیش نشده زندایی فقط مثل دلقکا دماغت قرمز شده همین
_هاننننن
سریع خودمو تو گوشی نگاه کردم اوه اوه چه بدم قرمز شده
اشکی:شما زنا که بلدین با آرایش کردن بپوشونیدش.
بیشعور توهین کرد. با کمک دریا همون طور که گفت با آرایش کردن کارم راه افتاد. برگشتم پیش بقیه که یاد عسل افتادم سریع رفتم بغل اشکی نشستم
_هیی
اشکی:هوم
_ببین من برای خرید بعضی چیز ها به سلیقه دوستم نیاز دارم به خواطر همن گفتم میریم دنبالش اونم همراه خودمون ببریم
اشکی:منم به ممد گفتم
بعد خیلی آروم گفت اما من شنیدم:خوبه که دوستت میاد
هه هه فکر کنم این اشکی زنگ زده به ممد اونم شرط گذاشته یکی از دوستای منم باید بیاد چقدر شبیه همن این دوتا
اشکان بلند شد منم بلند شدم
اشکی:مامان ما بریم کاری نداری باهامون
مادر:نه عزیزم برید
تا نشستیم تو ماشین گوشیمو بیرون اوردمو به عسل پی ام دادم که داریم میریم دنبالش و دوستشم میاد پس آماده بشه
_اول بریم خونه ما
اشکی:چرا؟
_میخوام لباس عوض کنم
اشکی:لباساتون خوبه که
_ولی من باید عوضش کنم و اینکه چرا دوباره داری رسمی حرف میزنی
اشکی: من گفتم بعد ازدواج با شما عادی حرف میزنم اینم که چند ساعت پیش عادی حرف زدم داشتم فقط نقشمو بازی میکردم
ایشششششششششششش
_حالا نمیشه پیش منم نقش بازی کنی
اشکی:نه
_ایش
بعدم رومو کردم سمت پنجره پسره سه نقطه
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 3
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
عالیه
با خندون رمان زیبات امکان نداره لبخند رو لبام نیاد چه خوب که ممد و عسل هم باهم جور شن
عالی❤
فکر کنم این عسل و ممد با هم ازدواج کنند
فکر نکن مطمئن باش
پسره سه نقطه😂
😂 😂 😂 😂 😂
چرا اشکان این جوری حرف می زنه
محبت ها شو قایم کرده
به خواطر غرورش
شایدم چون قبلا شکست عشقی خورده نمیخواد زیاد خودشو نشون بده
فکر کنم ممد با عسل دوست شه 😁😁😜😊
وای بیچاره آرام خیلی درد داره