شاگرد درو باز کرد. ولی من هیچی نمی دیدم به جز، یه جفت کفش مشکی که مال اشکی بود. اشکی یه قدم دیگه اومد جلو و دسته گل رز های قرمز رنگ که طبیعی بودن رو گرفت سمتم. دسته گلو ازش گرفتم که دست هاش بالا تر اومدو رسید به شنلم، شنلمو خیلی آروم بردش عقب و من تازه تونستم صورتشو ببینم. او مای گاد این چی شده برای بار دوم اعتراف میکنم واقعا جذابه. تو اون کت و شلوار دامادیش محشر شده بود اما یه چیز کم داشت کرواتش خواستم حرف بزنم که اشکی زودتر از من به حرف اومد
اشکی:خوشگل شدی
اشکی برای اولین بار بود که ازم تعریف میکرد. چشم هامو دوختم به چشمای سر تاسر تحسینش لبخندی زدمو گفتم
_جذاب شدی
و بعدش یک قدم جلوتر رفتم که بینمون فقط چند سانت فاصله بود روی پاهام بلند شدمو در گوشش گفتم:کرواتت کو؟……عزیزم
عزیزمو بلند تر گفتم که بقیه هم بشنون
اشکی هم سرشو کمی خم تر کردو دقیقا جوری که دوباره اون گرمیه نفساش به پوست گردنم میخورد گفت:تو ماشینه بعداً برام ببندش
_اوکی
اشکی:آفرین تا آخر همینجوری نقشتو خوب بازی کن
لبخندمو بیشتر کشش دادم
_چچششم
از هم فاصله گرفتیم که اشکان دوباره شنلمو تا صورتم پایین اورد اما نه اونقدری که خودم پایین اورده بودم
چند ثانیه گذشت که صدای یه خانمی که فیلم بردار بود بلند شد
خانمه:تازه میخواستم بهتون بگم چیکار کنید اما وقتی نگاه های دامادو لبخند های عروسو اون زمزمه های عاشقانه تون رو دیدم به کلی یادم رفت میخواستم چی بگم. محشر بودین.
حالا اگه میدونست ما در گوشی چی میگفتیم دیگه این حرفارو نمیزد
کسی چیزی نگفت که اشکی دستشو جلو اورد منم دستامو دور دستش حلقه کردم. راه افتادیم سمت ماشین که این فیلبرداره هم همه جا دنبالمون بود.
اشکی ماشینشو به طرز زیبایی گل زده بود. اشکی درو برام باز کردو کمکم کرد که بشینم. درو بست و خودش ماشینو دور زدو نشست. ماشینو روشن کردو راه افتاد سمت آتلیه. یکمی راه که رفتیم این خانم فیلبردار هم همه جا دنبالمون بود اشکی زد کنارو خودش پیاده شد نمیدونم بهش چی گفت که خانمه رفت. اشکی دوباره برگشتو نشست تو ماشین
_چی بهش گفتی که رفت؟
اما بدون این که جوابمو بده خم شد سمت صندلی عقبو یه نایلون داد دستم که توش همون کرواتی که براش خریده بودم بود.
اینقدر مغرور بود که نمیگفت چیکارش کنم.
اما برای اینکه حرصشو در بیارم
_چیکارش کنم؟
یه نگاه خیلی بد بهم انداخت که به غلط کردن افتادم. به زور گفت:ببندش
دیگه چیزی نگفتم کرواتو بیرون اوردمو سمت اشکی برگشتم. کرواتو انداختم دور گردن اشکی و براش بستمش. درست روی صندلی نشستم که اشکی دوباره خم شد سمت صندلی عقبو یه نایلون دیگه گذاشت رو پام درشو باز کردم که داخلش دوتا آبمیوه و دوتا کیک بود.
_وای مرسی داشتم از گشنگی هلاک میشدم
هیچی نگفت و فقط ماشینو روشن کردو راه افتاد و چون از هر کدوم دوتا بود
_برات باز کنم؟
اشکی:من نمیخورم برا توعه
خوبه اینجوری بهتر شد اگه قرار بود که اونم بخوره که این گشنگی من برطرف نمیشد.
شروع کردم به خوردن و دیگه تا رسیدن به آتلیه هیچ کدوممون حرفی نزدیم.
با رسیدن به آتلیه اشکی ماشینو پارک کرد و پیاده شد درو برام باز کرد و کمکم کرد پیاده شم. ولی خودمونی ما این اشکی عجب جلتلمنیه
(وجی:این کاراش از رو نقشه هست و البته وجود فیلم بردار هم بی تاثیر نیست)
حالا حس خوبمو خراب نکن دیه وجی
(وجی:باشه بای)
بای
رفتیم داخل که یه خانمه اومد جلو
خانمه:بفرماید از این طرف
ما رو برد تو یه اتاق که خانم عکاس اومد.
اول از هر کدوممون یه چند تا عکس تکی گرفت.
عکاس:خیلوخب حالا نوبت عکس های دو نفره تونه آقا داماد دست چپتون رو دور کمر عروس حلقه کنید و با دست راستتون هم دست عروس رو بگیرید.
اشکی دقیقا همون کارایی رو کرد که عکاس گفت.
عکاس:آقا داماد شما یکم خم بشید که عروس خانم بتونند گونه ی شما رو ببوسند
جانننننننن من اینو بوس کنم؟؟؟؟؟؟ بیا برووووو
اما با خم شدن اشکی منم لب هام روی گونش گذاشتم و چشمامو بستم و با گرفتن عکس سریع ازش فاصله گرفتم.
بیشعور چه ایده هایی میده.
عکاس:عروس خانم دسته گلتون رو بردارین. آقا دوماد عروس رو روی دست هاتون خم کنید و خودتون هم روی عروس خم شین. دوباره همون کارو انجام دادیم و ایندفعه به چشمای هم دیگه زل زدیم.چشمای غرق در تاریکی اشکی انگار ساخته شده بودن برای بی رحمی چون هیچ چیزی رو نمیشد ازشون خوند و هرچی بیشتر بهشون نگاه میکردی بیشتر در عمق سیاهی چشماش فرو میرفتی و اشکی هیچ واکنشی به کارایی که عکاس میگفت انجام بدیم نمیداد و فقط کارشو انجام میداد. تا آخر یه چند تا عکس دیگه هم گرفتیم و بعد از آتلیه بیرون اومدیم که دیدم دست اشکی دوباره رفت روی پهلوش ای خدا ازت نگذره عکاس با این حرکاتت کاری کردی که این دوباره پهلوش درد بگیره
_خوبی؟
اشکی برگشت سمتم و دستشو از روی پهلوش برداشت
اشکی:اوهوم
این دفعه خودم سریع تر رفتم درو باز کردمو نشستم و بعد درو بستم اشکی هم نشست و بعد از روشن کردن ماشین راه افتاد
رسیدیم به تالار که تمام فامیل های دست اول اونجا وایساده بودن البته من فقط فامیل های خودم رو میشناسم و از فامیل های اشکی هیچ اطلاعی ندارم.
اشکی پیاده شدو درو برام باز کرد و دستشو جلوم گرفت دستمو تو دستش گذاشتم و از ماشین پیاده شدم
و دست در دست اشکی همراه فامیل رفتیم طبقه بالا که برای عقد بود روی صندلی ها نشستیم و عسلم بالای سرمون قندا رو گرفته بودو میسابید. منتظر عاقد بودیم که آقا بالاخره تشریف فرما شد و روی صندلیش نشست و شروع کرد
عاقد: الحمد الله والصلاه والسلام علی رسول الله سرکار خانم آرام رستگار آیا بنده وکلیلم شما را با شرایط و مهریه ای معلوم به عقد دائم جناب آقای اشکان فروزنده در بیاورم
ننه:عروس رفته گل بچینه
عاقد:برای بار دوم میپرسم سرکار خانم آرام رستگار آیا بند وکیلم شما را با شرایط و مهریه ی معلوم به عقد دائم جناب آقای اشکان فروزنده در بیاورم
عسل:عروس رفته پیتزا بخوره
با این حرف عسل جمع منفجر شد. و تمام فامیل میدونند که من چقدر پیتزا دوست دارم حالا این عسلم اومد دست گذاشت روش و
ایندفعه که عاقد می خواست خطبه رو بخونه یه رده هایی از خنده تو صداش بود گفت:برای بار سوم میپرسم سرکار خانم آرام رستگار آیا وکیلم شما را به عقد دائم جناب آقای اشکان فروزنده در بیاورم
عسل:عروس زیر لفظی میخواد
وای عجب چیزی حتی خودمم یادم نبود مطمئنم این اشکی زیر لفظی نخریده ضایع میشه هه هه هه
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.7 / 5. شمارش آرا 3
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
دیگه پارت گذاری نمیشه این رمان؟؟؟
چرا دیروز پارت نداشتیم؟؟؟؟
عااااللی❤
آخه پیترا؟؟؟؟ولی باحال بود🤣🤣🤣
اصن پیتزا خیلی خوشمزش😍🙈
اون که صد درصد😋😋😋😋😋