اشکی:لج نکن آرام خستم
_من چیکار به تو دارم تو با آسانسور برو من با پله ها میام
اشکی:دارم میگم این نگهبان از آدمای آقا جونمه خبر می بره که اشکان با آسانسور رفت عروستون با پله اونوقت که میفهمه. بیا بریم
_من نمیام اگرم بیام بیهوش میشم میفتم رو دستتا این که برات بدتره
اشکی که دید هرچی هم که بگه بازم فایده نداره از آسانسور بیرون آمد و دستمو گرفت و رفت سمت پله ها و وقتی که از دید نگهبان خارج شدیم دستمو ول کرد.
جلو اون دوربین وایساد که در باز شد رفتیم داخل و من شروع کردم به آنالیز کردن خانه اوه اوه این سلیقست تو داری مادر من ، این دیگه چه جورشه اصلا از دکور خونه راضی نبودم امشب که نمیشه ولی فردا حتما باید دکور خونه رو عوض کنم داشتم همه جارو دید میزدم که
اشکی:بیا اینجا
رفتم سمت اشکان و دقیقا به جایی که اشاره می کرد وایسادم
_چیکار میکنی؟
اشکی:اونجا رو نگاه کن
به جایی که گفت نگاه کردم و دوباره سوالمو تکرار کردم
_چرا چیزی نمیگی داری چیکار میکنی ؟
اشکی:این دوربین رو تو هم تنظیم کردم که برای رفت و آمدت مشکلی نداشته باشی
از این کارش واقعا خوشحال شدم اما بهش چیزی نگفتم که خودش راه افتاد سمت پله ها منم مثل جوجه اردک زشت دنبالش راه افتادم
اشکی:این اتاق تو هست ولی تمام لباس ها و وسایل شخصی من هم تو اتاق هست چون ممکنه این آقا جونم بیاد چک کنه
_یعنی واقعا چنین کاریو میکنه؟
اشکی:آره حتی ممکنه بیشتر از این که گفتم هم انجام بده پس باید مواظب باشیم. درضمن ما مثل دو تا هم خونه هستیم و نه من به کارهای تو کاری دارم و نه تو به کار های من
_دقیقا همون چیزیه که من میخوام
فقط سرشو تکون داد. بعدم رفت تو اتاقم و در یکی از کمد هارو باز کرد که همش لباس های خودش بود یه شلوار و یه تیشرت برداشت بعدم رفت سمت یک کمد دیگه و حولشو هم برداشت از اتاق رفت بیرون که منم سریع پریدم سمت در و درو با کلیدی که پشت در بود قفل کردم
رفتم جلوی آیینه وایسادم اول شنلمو بیرون آوردم و انداختمش رو تخت دستمو بردم پشت سرم زیپ لباسم و یکی بردم پایین که گیر کرد هرچی تلاش کردم نتونستم باز کنم ، حالا من چه غلطی بکنم چطور به اشکی بگم این زیپ را برام باز کنه اخه؟ اگه شیطون گولش زد چی؟
یه ۲۰ مین نشستم روی تختم و دوباره رفتم جلوی آیینه و تلاش کردم اما بازم نتونستم کاری کنم که رفتم سمت در و قفل درو باز کردم و رفتم سمت اتاق کار اشکی و بدون اینکه در بزنم رفتم داخل که اشکی با بالا تنه ی لخت که فقط یه حوله دور پایین تنش بسته بود و یه حوله هم روی سرش بود جلوی آیینه وایساده بود. وای عجب عضله هایی داره سیسپک هاشووووو داشتم درسته قورتش میدادم که
اشکی:اگه دید زدنت تموم شد برو بیرون
سری خودمو جمع و جور کردم و به چشماش نگاه کردم و سعی کردم دیگه به بدنش نگاه نکنم ولی مگه میشددد
_هه فک کردی چه تحفه ای هستی که من تو رو دید بزنم
اشکی:گوشای من مخملی حالا چیکار داری؟
_نمیتونم زیپ لباسمو باز کنم میشه کمکم کنی؟
اشکی:برو بیرون لباس که پوشیدم خودم میام
اومدم بیرون و برگشتم تو اتاقم و روبه روی آیینه وایسادم. منتظر اشکی شدم که بعد چند دقیقه اومد. پشت سرم وایساد که منم دستمو گذاشتم روی سینم که وقتی زیپ رو باز میکنه یهو لباس نیوفته به فنا برم. از تو آیینه بهش نگاه کردم. اما اون حتی یه نگاه کوچیک هم بهم نمیکرد. بخواطر دوشی که گرفته بود موهاش نم دارو نامرتب روی پیشونیش ریخته بود که جذاب ترش میکرد
یکمی روش کار کرد و زیپو تا ته باز کرد و بعد دستاش رفت سمت موهام و شروع کرد به بیرون اوردن گیره ها و همونجوری که کارشو انجام میداد زمزمه وار گفت:دفعه ی بعد بدون در زدن وارد اتاقم نمیشی فهمیدی؟
_اگه یادم بود چشششششم
اشکی:تو دفعه بعد در نزن ببین چیکارت میکنم
_هیچ غلطی نمیتونی کنی عزیزم
اشکی:تو بدون در زدن بیا تو اتاق اونوقت خودت می بینی
اینو گفتو از اتاق رفت بیرون و درم پشت سرش زد.
واقعا به این نتیجه رسیدم که زیادی پوست کلفتم با این روانی تو یه خونه اونم تنها، ولی بازم سر به سرش میزارم.
قبل از اینکه لباسو بیرون بیارم درو قفل کردم.
لباسمو بیرون اوردم و اونم انداخت روی تخت و دستمو بردم سمت موهام که دیدم دیگه گیره ای تو سرم نیست. همونجوری که فقط لباس زیر داشتم رفتم سمت کمد بغلی کمد اشکی و درشو باز کردم که لباسام اون تو بود. حولمو برداشتم و رفتم سمت حموم خودمو قشنگ شستم.
از حموم اومدم بیرون و نشستم روی صندلی میز آرایشم و سشوارو برداشتم. خیلی سری موهاموخشک کردم. لباس خواب بنفشمو با حولم عوض کردم. لباس عروسمو و شنلم هم برداشتم و گذاشتمشون تو کمد بعدشم پریدم روی تختم. چشمامو بستم که رفتم به دنیای بی خبری
***
با سرمای زیادی که یهو بهم تزریق شد سیخ روی تخت نشستم که اشکی و دیدم که بالای سرم با یه لیوان آب وایساده
_چه غلطی میکنی عوضی؟
اشکی:بلندشو الان میرسن
_کیا هاننننننننن؟
از اینکه اینجوری بیدارم کرد واقعا عصبی شده بودم
اشکی:مامانمو مامانت میخوان کاچی بیارن برات کاااچیییی
بیشعور چه کشدارم میگه
_خیلوخب برو بیرون میخوام لباس عوض کنم
برگشت که بره بیرون که یادم افتاد من دیشب این درو قفل کردم
_وایسا ببینم چجوری اومدی تو؟
اشکی:درو باز کردم اومدم دیگه سوال مزخرف تر از این نبود بپرسی؟
_یعنی این در قفل نبود؟
اشکی: نه
_مطمئنی؟
اشکی:آره
_خیلوخب برو بیرون
رفت بیرون درم بست عجب خریم منا آخه چجوری یادم رفت درو قفل کنم. حالا خوبه اتفاقی نیوفتاد.
ولی آقا اشکی مواظب خودت باش که برات تلافی میکنم حالا با آب منو بیدار میکنی.
بلند شدم رفتم سمت کمدم یه بلوز شلوار ست برداشتم پوشیدم. موهامو شونه کردم که صدای آیفون بلند شد. سریع موهامو دم اسبی بستم و رفتم بیرون
_سلام
مامان:سلام دختر گلم
مادر:سلام عروس قشنگم حالت خوبه درد نداری؟
سرمو انداخت پایین که مثلا خجالت کشیدم. مامان خیلی آروم گفت:هیس دخترم خجالت میکشه
مادر:بیا برات کاچی درست کردم بخور.
رفتیم تو آشپزخونه و روی صندلی نشستم که مامان یه ظرف پر کاچی گذاشت جلوم
مادرم روبه روم نشست ولی اشکی نیومد تو آشپرخونه که مادر با صدای خیلی بلند صداش کرد
مادر:اشکانننن؟
اشکی:جانم مامان
و یهویی ظاهر شد
مادر: بشین
اشکی اومدو نشست کنارم
چه حرف گوش کن شده ای کاش همیشه اینجوری بود
مادر یه ظرف کاچی هم گذاشت جلوی اشکی
مادر:اینم تو بخور
اشکی:من دیگه چرا بخورم؟
مادر:فرقی نداره که تو هم باید بخوری
اشکی:خوبم فرق داره من نمیخورم
مادر:میگم بخور
اشکی:من دوست ندارم
مادر:تو مگه تا حالا کاچی خوردی که ببینی دوست داری یانه؟ پس بخور
اشکی ناچار قاشق و برداشتو مشغول خوردن شد قاشق اولی رو خورد فکر کنم خوشش اومد که هیچی نگفت
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 4
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
چه عالی 😍
کاری نکردو کاچی خورد