خاله:هنوز این ترستو کنار نزاشتی؟
_نمیتونم خاله عسل نیومده؟
خاله:نه
رفتم داخل که خاله یه نگاه به سر تا پام انداخت
خاله:این چادر چیه روی سرت؟ چه بهت میاد
_رفته بودم شاه عبدالعظیم به خواطر همونه
خاله:آهان
نشستم رو مبل که خاله رفت تو آشپزخونه
خاله:مگه تو هم مثل عسل امروز کلاس نداشتی؟
_چرا داشتم ولی چون میخواستم با اشکان برم شاه عبدالعظیم دیگه دانشگاه نرفتم
خاله با کیک و میوه اومد و اونها رو چیند روی میز
خاله:اشکان که اذیتت نمیکنه؟
_نه خاله
دروغم نگفتم این چند روزی واقعا باهام خوب بود
خاله:پس خداروشکر همش فکر میکردم این پسره چون مجبور شده به این ازدواج اذیتت میکنه
_نمیخواد نگران باشید اخلاقش خیلی خوبه
خاله:والا شب عروسیتون که همچین اخم کرده بود من اصلا جرئت نزدیک شدن به تو رو نداشتم
لبخند زورکی زدم
_این اخلاقش برا بیرونه تو خونه و پیش من که اینجوری نیست
خاله خنده ای کرد و گفت:شما دخترای امروزی خیلی خوب بلدید از همین اول شوهرتون رو چجوری تو مشتتون بگیرین این ما بودیم که نسل سوخته ایم
شیطون گفتم
_الان یعنی اخلاق عمو با شما بده؟
خاله با ناز سرشو چرخوند که همون موقع عمو اومد تو خونه و پشت سرشم عسل
عمو:دستت درد نکنه دیگه خانم اخلاق من بده
خاله خندید
خاله:نه داشتم شوخی میکردم اخلاق تو بهترینه
عمو اینو که شنید لبخندی زدو برگشت سمت من
عمو:سلام دخترم
بلند شدم که جوابشو بدم
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
پارت های اول خیلی زیاد بود ولی رفته رفته هی داره کم میشه🤕🤕🤕😔
ببخشید میشه عکس هم بزارید یعنی بگید این اشکان و این آرام و این عسل و این ممد و این …
یعنی بگی که چه شکلی هستن اینجوری داستان جذاب تر میشه
از همین حالا عاشق هم شدن 😍😂
موافقم
ترو خدا پارت ها رو بیشتر کن عزیزم 🥺
نویسنده جان داری ب گدا پارت میدی مگه😐😐😐😐😕😕😕😕یکم بیشتر عزیزم
چرا اینقدر کمه
چرا انقدر کمه!! 😑 😑 😐
لطفا بیشتر بزار.