رمان عشق با چاشنی خطر پارت 84

5
(1)

 

وقتی اشکی از دیدم خارج شد اشک هامو پاک کردم. من قبل از ازدواج، از گریه کردن بیزار بودم و گریه نمیکردم پس حالا هم تبدیل میشم به آدم سابق. برگشتم سمت ماشین و نشستم تو ماشین

آرام نیستم اگه تلافی شو سر نازنین در نیارم.

ماشین رو روشن کردم و راه افتادم سمت خونه و تمام اون عصبانیت و ناراحتیم رو خالی کردم سر پدال گاز.

ماشین رو پارک کردم و پیاده شدم و وارد آسانسور شدم و به عکس خودم تو آیینه آسانسور نگاه کردم. چشمام پر از غم بود و اونقدر قیافم پر از غم و ناراحتی بود که هر کی بهم نگاه میکرد میفهمید چمه. با صدای آسانسور اومدم بیرون و وارد خونه شدم و راه افتادم سمت اتاقم لباس هامو عوض کردم و جلوی آیینه وایسادم چشمام رو بستم و چند تا نفس عمیق کشیدم و قلبم رو آروم کردم و بعد چشمام رو باز کردم و به خودم تو آیینه نگاه کردم که برعکس چند دقیقه قبل چشمام سرد بود و بی تفاوت درست مثل اشکی از این به بعد همه چیز رو میریزم تو خودم و نمیزارم از چشمام چیزی رو بخونه و همینطور هیچ وقت از اشکی نمیپرسم که رابطت با نازنین چیه ولی اگه خودش بخواد تعریف کنه گوش میدم.

از اتاق اومدم بیرون و وارد آشپزخونه شدم. غذا چی درست کنم که حالش رو بگیرم و هر وقت نازنین بهش نزدیک شد سریع ازش فاصله بگیره؟ آهاااااان قیمه هه هه هه هه اشکی قیمه دوست نداره ولی خودمم قیمه دوست ندارم حالا چیکار کنم؟ بی خی خی مهم نیست یه دفعه که صد بار نمیشه.

گوشیمو برداشتم وارد لیست آهنگ هام شدم و یدونه از آهنگ ها رو پلی کردم و مشغول درست کردن قیمه شدم

🎵🎵

شیشه و بارونو زل زدم از پنجره باز به خیابونو

چقدر خوب شد که وا کردیم به این رابطه پامونو

 

(واقعا چه خوب شد که با هم ازدواج کردیم)

 

من با خودم بستم که یه لحظه وانشه دستات از دستم

یجوری عاشقم نباشیم من تا تهش هستم

 

(من به خودم و به قلبم قول میدم حتی اگه اشکی دوستم نداشته باشه تا آخرین نفسم هم دوستش داشته باشم)

 

دیوونم کی مثل من تو چشمات زل زده کی مثل من به قلبت پل زده

دلت مال منه به کسی قول نده هر چی میگم از احساسم به تو کمه

کی مثل من تو چشمات زل زده کی مثل من به قلبت پل زده

دلت مال منه به کسی قول نده هر چی میگم از احساسم به تو کمه

🎵🎵🎵🎵🎵

با تو جورمو جونم به تو بنده و میخوام تو دل تو باشمو

 

(واقعا میشه که عاشقم بشی مالکم؟)

 

رسیدی وقتی که با یه قلب خسته گم کردم من راهمو

من با تو بازی رو بردم که دارم احساسمو هی دم به دم میگم بهت

 

(منم یه دخترم و دوست دارم که مثل همه ی دخترا اول عشقم بیاد و بهم اعتراف کنه اما اگر کارمون به طلاق کشید و اشکی علاقه ای بهم نداشت خودم پیش قدم میشم و بهش اعتراف میکنم حتی اگر غرورم، تمام وجودم بشکنه پشیمون نمیشم چون تلاشم رو کردم و بعداً نمیگم که ای کاش بهش گفته بودم)

 

تو شدی هوا نفس تو زندگیم تو جونمم بهم بگی میدم بهت

 

(اشکی تبدیل شدی به O² چون بدون تو نمیتونم نفس بکشم)

 

دیوونم کی مثل من تو چشمات زل زده کی مثل به قلبت پل زده

دلت مال منه به کسی قول نده هر چی میگم از احساسم به تو کمه

کی مثل من تو چشمات زل زده کی مثل من به قلبت پل زده

دلت مال منه به کسی قول نده هر چی میگم از احساسم به تو کمه

(سهیل مهرزادگان_شیشه و بارون)

 

^^^^^^^^^^^^^^^

۲ مین مونده بود به ۹ و منم نشسته بودم سر میز و میز رو هم چینده بودم و دلم میخواست زودتر از اشکی شروع کنم به خوردن اما اصلا قیمه دوست نداشتم.

با شنیدن صدای آسانسور سریع برای خودم غذا کشیدم که صدای در خونه اومد. اولین لقمه رو گذاشتم تو دهنم که

اشکی:سلام

بدون این که نگاش کنم جوابش رو دادم

_سلام

و بعد رفت. هه فکر نکنم که بخواد بیشتر از این حرف بزنه. لقمه دوم رو گذاشتم توی دهنم که بر خلاف فکرم خیلی سریع برگشت و رو به روم نشست. زیر چشمی کار هاشو زیر نظر گرفتم که بعد از کشیدن غذا مشغول خوردن شد.

یه لقمه دیگه گذاشتم دهنم و دیگه بهش نگاه نکردم اما سنگینی نگاش روم بود که

_فردا….

اشکی:امروز…..

هر دو هم زمان حرف زدیم که من سریع ساکت شدم که

اشکی:اول تو بگو

حوصله مخالفت کردن نداشتم پس گفتم

_فردا شب میخوایم برای آراد بریم خواستگاری و به عنوان داماد خانواده باید بیای

اشکی حرفم رو بدون جواب گذاشت ولی با حرفی که زد تو یه ثانیه تمام ترک های قلبم رو ترمیم کرد و آدرنالین خونم رفت بالا

اشکی:نازنین و منشی رو از شرکت اخراج کردم

دیگه طاقت نداشتم پس سرم رو بلند کردم و زل زدم تو چشماش، چشمای سرد و بدون احساسش، ای کاش الان که به خاطر من یه کار کرده بود یک ذره حس تو چشماش بود

اما بر خلاف خواستم گفتم

_چرا اخراجشون کردی؟

اشکی:مگه تو همینو نمیخواستی؟

لبخندی که داشت میومد روی لبام سبز بشه رو به سختی جلوش رو گرفتم

_نه هیچ وقت بهت همچین حرفی نزدم

اشکی:درسته که با زبون نگفتی اما چشمات حرف هایی که زبون نمیگه رو میگه

دلم میخواست باهاش مخالفت کنم

_چشمای من یه حرف دیگه میزنند و توو فقط هر جور که بخوای معنی شون میکنی

اشکی به پشتی صندلیش تکیه داد و دست به سینه شد و جوری بهم نگاه کرد که انگار داره مغزمو میخونه و از تمام وجود من با خبره و من حس یه آدم مجرمی رو داشتم که تمام کار های خلافش رو شده و الان باید منتظر رای دادگاه باشه

اشکی:واقعا؟

_اوهوم

اشکی:خیلوخب تو نگاهت چی بود که من نفهمیدم؟

تو نگاهم این بود که من عاشقتم، دیوونتم و تو هم بیا و بگو که عاشقمی بگو که به اون نازنین و منشیت هیچ حسی نداری و تنها کسی رو که دوست داری فقط منم و عاشق منی و هر چقدر هم که اون دوتا بهت نزدیک بشن تو هیچ حسی بهشون نداری و نخواهی داشت. بگو که اون دو تا هیچ ارزشی برات ندارن

این تمام حرف هایی بود که میخواستم بهش بگم اما به جاش گفتم

_تو چشمام یه چیز بود اینکه حداقل میتونستی تا زمانی که طلاق نگرفتیم صبر کنی و به خاطر منی که دارم به عنوان زنت زندگی میکنم کمتر به اون دو تا نزدیک بشی

اشکی خندید اونقدر بلند که ترسیدم و از گفتن حرف هام پشیمون شدم. من فقط میخواستم یکمی حرصش بدم همین. خندش که قطع شد بهم نگاه کرد نگاهی که توش هیچی نبود ولی خیلی ترسناک بود جوری که چهار ستون بدنم لرزید و با تمسخر گفت

اشکی:من به اون دوتا نزدیک شدم؟ اونم به دو تا موجود که ازشون متنفرم؟

دوباره خندید اما از خنده قبلیش آروم تر بود ولی بازم ترسناک بود

نمیدونم این شجاعت رو از کجا اوردم که دوباره حرف زدم

_ما انسانیم نه موجود

اشکی:البته….البته…..هه حق با توئه

_خوب چرا اخراجشون کردی؟

بی رحم شد و تک تک حرف هاش مثل خنجری تو قلبم فرو رفت چقدر دیگه بی رحم که تو یه روز دوبار قلبم رو تیکه پاره کردید

اشکی:مطمئن باش هیچوقت به خاطر تو کاری انجام نمیدم فقط اینکارو کردم که از دست اون دوتا راحت شم بعدم از تو

دلم رو از دست داده بودم و جاش تو سینم خالی بود ولی نمیتونستم غرورم رو به این زودی از دست بدم

_پس همین فردا طلاق بگیریم

و با گفتن این حرفم ضربان قلبم تند تر شد و به غلط کردن افتادم که آخه چرا من همچین حرفی زدم؟

جوابش چیه الان؟ بگو نه بگو نه که اگه نگی میمیرم. بگو نه بگو…. من غرورم رو بدون تو نمیخوام چون اگه نباشی……..

با به حرف اومدن اشکی رشته ی فکرم پاره شد

 

اشکی:نه چون اونجوری حرفمون رو باور نمیکنند و تو و من…باید تحمل کنیم که آخرش برای همیشه جدا بشیم

خیالم تا حدودی راحت شد که جواب منفی داد. از جاش بلند شد و و اومد سمتم و پشت سرم وایساد که نفسم تو سینم حبس شد و اون خم شد و دقیقا کنار گوشم جوری که لباش به لاله ی گوشم میخورد گفت

اشکی:منم تا یه حدی صبر دارم آرام خانم پس مواظب خودت باش و از این به بعد دیگه سر و گوشت نجنبه خوب؟

سریع سرم رو تکون دادم که ازم فاصله گرفت و از آشپزخونه رفت بیرون که نفس حبس شده تو سینم رو ول کردم و دستم رو گذاشتم رو گوشم که بدجوری داغ شده بود. آخه تو که منو دوست نداری پس این کارات چیه دیگه؟

حالم خوب نبود و قلبم درد میکرد به زور بلند شدم و بدون این که میز رو جمع کنم از آشپزخونه بیرون اومدم و برگشتم تو اتاقم و در رو بستم و همونجا پشت در سر خوردم و زانو هامو بغل کردم و زدم زیر گریه و بدون صدا اشک ریختم اونقدر گریه کردم که نفهمیدم چی شد همونجا خوابم برد.

^^^^^^^^^^^^^^^^

داشتم خفه میشدم و خیلی گرمم بود که چشمام رو باز کردم که با چیزی که دیدم نزدیک بود سکته کنم.

تو بغل اشکی بودم و اون لخت بود و پایین تنش هم پتو بود. نکنه به خاطر دیشب یه بلایی سرم اورده باشه؟؟؟؟؟؟؟؟ سریع به خودم نگاه کردم که خداروشکر لباسام تنم بود.

اشکی خواب بود و بازوش زیر سر من بود و اون یکی دستش رو محکم دورم حلقه کرده بود و پاهامو هم با پاهاش قفل کرده بود که حتی یکذره هم نمیتونستم تکون بخورم و منی که داشتم دق میکردم این اینجا چیکار میکنه اونم با این وضعیت.نمیتونستم تکون بخورم پس همون جوری موندم و زل زدم بهش ولی خودمونیما تو خواب چقدر مهربون میزنه. داشتم با نگام درسته قورتش میدادم که پلکاش لغزید که دلم به تب و تاب افتاد، سریع چشمام رو بستم که بعد از چند مین ازم فاصله گرفت اما الان دلم نمیخواست ازش جدا بشم و این وسط دلی که داشت خودشو به در و دیوار میزد و مغزم هم هیچ مخالفتی نمیکرد.

از اینکه اشکی تو اتاق من چیکار میکنه داشتم خود خوری میکردم پس خیلی آروم چشمامو باز کردم که دیدم اشکی با فاصله از من خوابیده و داره بهم نگاه میکنه که منم مثلا تازه دیدمش سریع ازش فاصله گرفتم و تو جام نشستم و خواستم جیغ بزنم که سریع دستشو گذاشت رو دهنم.هههههه هنوز منو نشناختی اشکان خان منم بلدم فیلم بازی کنم ههههه

اشکی:هیششششش آروم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 0 (0)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.2 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 2.7 (3)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (4)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
M.h
M.h
1 سال قبل

جا حساس تر از این نبود تموم شه؟؟؟

دسته‌ها

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x