صدای مادرم تصویر وحشتناک مقابلم را از بین برد و پله های عادی را که دیدم، پاهایم جان گرفت.
از گوشه ی چشم نگاهش کردم و تلخ خندیدم.
_ قبلش باید منو بکشه، یه بار سعی کرد و نتونست… میتونه دوباره امتحانش کنه من مشکلی ندارم.
آرام آرام پله ها را بالا رفتم. مادرم هم انگار با بودنم کنار آمده بود که در سکوت کنارم قدم برمیداشت.
به طبقه ی خودمان که رسیدیم از من جلوتر زد و با باز کردن در وارد خانه شد.
نفهمیدم کدام سمت رفت چون بی توجه به او در حال رفتن سمت اتاقم بودم.
فکرش را هم نمیکردم در این خانه انقدر احساس غریبی کنم، تمام قلبم مچاله شده بود و در و دیوار خانه انگار داشتند به من دهان کجی میکردند.
_ انتظار نداشتی بازم منو ببینی؟ خب، بفرما… دست از پا درازتر برگشتم توت.
در نهایت هیچ جا خونه ی خود آدم نمیشه مگه نه؟!
در زبان میگفتم خانه ی من، اما قلبا باورش نداشتم.
مدتها بود که خانه ی عامر با تمام بدی هایش شده بود مأمن امن و تنها پناهم.
وارد اتاقم شدم و در کمال تعجب همه چیز مرتب و تمیز سر جایش بود.
شک نداشتم کار مادرم است، صبح به صبح می آید و همه چیز را گردگیری میکند.
وگرنه که پدرم با نابود کردن این اتاق بیشتر موافق بود تا حتی یک نشانه هم از من در خانه اش نماند.
شالم را روی تخت انداختم و خودم هم کنارش نشستم. بیش از ظرفیتش از شانه ام کار کشیده بودم و به درد افتاده بود.
اخم آلود مشغول مالیدنش شدم و نگاهی سرسری به اتاق انداختم.
اینجا انگار همه چیز در همان روزی که رفته بودم ایستاده بود، بدون هیچ تغییری…
یعنی نبودنم به هیچ کدام از اهالی این خانه سخت نمیگذشت؟
چه غم انگیز…
«غرق جنون»
#پارت_۲۳۲
آهی کشیدم و همراه ابروهایم، شانه ام را هم بالا انداختم.
_ عامر میگفت هیچکس منو نمیخواد، ولی منِ احمق باورم نمیشد.
دوست داشتم فکر کنم اینجا هنوز منتظرمن، دلشون برام تنگ شده… هه!
بلند شدم و سمت ساک دستی کوچکم که لحظه ی آخر و با دیدن پدرم از دستم افتاده بود رفتم.
حتما مادرم کنار در، گوشه ی دیوار گذاشته بودش.
قبل از هر چیز گوشی ام را به شارژر متصل کردم و حین خوردن بیسکوییت های داخل ساک، منتظر روشن شدنش ماندم.
در فیلم ها دیده بودم که بازیگر نقش اول که بعد از مدتها گوشی اش را روشن میکرد، با سیل پیامها و تماس ها رو به رو میشد.
اما من حتی بازیگر نقش اول فیلم زندگی خودم هم نبودم و دریغ از حتی یک پیام!
آرام خندیدم و دستم را روی شکمم فشردم.
_ مهم اینه تو رو دارم فسقلی، گور بابای بقیه.
با دیدن تصویر زمینه ی گوشی، تنم یخ بست و بغضی سهمگین گلویم را فشرد.
آرام نالیدم و همزمان با چکیدن اشکم، با شرمندگی چشم بستم.
_ عماد… عماد… منو ببخش…
عکسی که عماد عاشقش بود و با اینکه میگفتم درونش بد افتاده ام اما با سماجت همان را به عنوان تصویر زمینه ی گوشی ام گذاشت تا همیشه چشمم به خنده های واقعی مان بیفتد.
میگفت این خنده ها را فقط کنار من و عامر دارد…
میگفت ما تنها انسان های واقعی و بی شیله پیله ی زندگی اش هستیم…
میگفت ما تنها کسانی هستیم که او را همانطور که هست دوست داریم…
و همین مای بی شیله پیله و واقعی، انگار به او خیانت کرده بودیم…
_ خیلی تنها شدم عماد، شکسته بودم و به تنها کسی که داشتم چنگ زدم… کاش حلالم کنی…
«غرق جنون»
#پارت_۲۳۳
همراه عکس عماد یک دل سیر گریستم و تمام غم های این مدتم را بیرون ریختم.
همه ی غم ها را به جز عامری که سنگینی دوری اش قرار بود تا آخر عمر روی قلبم بماند.
فین فین کنان شماره ی تمنا را گرفتم و بوق اول تمام نشده جوابم را داد. کاش بمیرم که او را در این موقعیت استرسی قرار دادم.
_ الو… الو… حرف بزن، کی پشت خطه؟
_ نترس خودمم، اومدم خونه.
«وای» بلندی گفت و تمام حرفهایی که میخواست بزند را در همان یک کلمه جا داد.
در تماس آخرمان تند برخورد کرده بودم و نمیخواست دوباره ناراحتم کند وگرنه کلی حرف و ناسزا روی دلش تلبنار شده بود.
_ حالم خوبه، نگران نباش. اینجا هر چی باشه خونمه دیگه…
پوزخندی زد و غرشی که سعی داشت پشت لبهایش خنثی کند را شنیدم.
_ واقعا نمیدونم چی بگم بهت، فقط امیدوارم عقلت به گات نده!
بی جان خندیدم و روی تخت دراز کشیدم. نفس عمیقی کشیدم و خیره به سقف پچ زدم:
_ کاش بتونم فراموشش کنم…
سکوتش معنادار بود، پر از حرفهایی که من تمامشان را نگفته از بر بودم.
_ میخوای بیام پیشت؟
ساعدم را روی چشمان متورمم گذاشتم و تکخندی زدم.
_ من خودمم اینجا اضافی ام دختر!
جات خالی یه استقبال پر شور از سمت مامانم داشتم، حالا بابائه مونده!
حتی بابت واکنش پدرم نگران هم نبودم. ته تهش را دیده بودم و همه چیز در بدترین حالتش هم برایم تکراری بود.
اما تمنا برعکس من نگران و مشوش بود و با صدایی لرزان و ناامید پچ زد:
_ میام باوان، اگه چیزی شه نباید تنها باشی.
تا خواستم مخالفت کنم در اتاقم با صدای بدی باز شد و سر که چرخاندم حرف در دهانم ماسید!
اوه اوه🙂🙂
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 152
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
سلام عزیزم میشه فایلشو داشته باشیم؟
ممنون میشم
مرگ بچه تقصیرعامر باشه چی ؟
باوان هم خیلی کله شق و بی فکره خو الان هر بلایی سرش بیاد حقشه .میرفت پیش تمنا یا میرفت یه هفته ی مسافر خونه ای چیزی تا عامر خبرش ی سراغی ازش بگیره
یا باباشه یا عامر.
ولی نباید عامر باشه؟ آخرش چه جوری قراره بچش رو بکشه. میاد از زیر دستش باباش نجاتش میده و خودش نفله اش میکنه.
یا میاد دنبالش تو خونه باباش با خودش میبرتش. خونه خودش نفله اش میکنه
نویسنده جان پارت بعدی لطفا.