رمان فقط برای من بخون پارت 9

5
(1)

زد تا باهام حرف بزنه مرتیکه راحت اقرار کرد که دزدی می کرده

به قول خودش داشته حقشو از ما پولدارا می گرفته حالا هم فردا

دادگاهیشه به خاطر این کلافه بودم خانومی

حالا فهمیده بودم چرا جهانرو اومده بود اونجا و اون حرفا رو می زد پس دزدیش رو شده

به اریا نگاه کردمو گفتم : حالا می خوای چی کار کنی ؟

اریا گفت : هر چی قانون بگه همون و انجام می دم .انا اگه جهانرو یه

معذرت خواهی می کرد ازش می گذشتم با این که رقم سنگینی از رستوران

دزدی کردن ولی بازم می گذشتم ولی مرتیکه تهدید می کنه باید یاد بگیره

خیلی وقته از زمان باج گیری گذشته باید بفهمه برای حرفاش تره که سهله

علفم خورد نمی کنم فقط قصدم تنبیه کردن وگرنه دنبال پول دزدی شده نیستم

می خواستم قضیه تهدید جهانرو رو به اریا بگم ولی بعد فکر کردم خودش

این همه مشکل داره حالا اینم بگم

می شه غوز بالا غوز پس بی خیال حرفای جهانرو شدم

اریا به ساعت مچیش نگاه کردو گفت : موافقی یه سری به کافی شاپ رستوران بزنیم

از وقت خواب که گذشت حداقل می تونیم با هم و یه قهوه بخوریم ؟؟

با لبخند به اریا نگاه کردمو موافقت خودمو اعلام کردم

با اریا به سمت کافی شاپ حرکت کردیم پیش خودم گفتم چه خوبه

بی روسری دارم تو سالن واسه خودم جولون می دم …….

خود اریا قهوه درست کرد و ریخت تو دوتا فنجون قشنگ

من هم رو صندلی پشت پیشخون نشستم و حرکات اریا رو نگاه می کردم

اریا فنجون قهوه رو جلوم گذاشت و خودش هم نشست روبروم

اریا گفت : انا نظرت درباره ی شغل من چیه ؟

نظری ندارم خوب کار…کاره دیگه مهم این که شما رضایت داشته باشی

اریا فنجون قهوه اش بلند کرد و عطر قهوه رو بلعید اروم گفت : من این شغلو دوست دارم با اینکه

رشته ی تحصیلیم معماری بود ولی دوست داشتم این شغلو انتخاب کنم

زمانی که داشتم این جا رو درست می کردم پدرم سرسختانه مخالف می کرد

و می گفت این شغل در حد من نیست ولی من لجوجانه سر حرفم ایستاده بودم دوست

داشتم شغل خودمو بدون کمک گرفتن از کسی شروع کنم دوست دارم اگه به جایی

رسیدم سرمو بلند کنم و بگم تنهای و بدون کمک به این جایگاه رسیدم پشتم به ثروت

پدرم گرم نبوده امشب پدرم با واگذاری بیشتر سهامش می خواست منو تو معذوریت

قرار برده تا این جارو به شخص دیگه ای واگذار کنمو خودم برم مدیریت هتلهاشو به

عهده بگیرم ولی بازم قبول نکردم انا ……..به نظرت کار بدی کردم ؟؟/

-به اریا گفتم :این که دوست داری بدون تکیه دادن به شخص خاصی کاری رو ادامه بدی

قابل تحسینه ولی این که پیشنهاد پدرتو رد کردی فکر کنم کار خوبی نکردی …!

ببین اقا اریا پدرت سن و سالی ازش گذشته به نظرم خواسته با واگذاری سهامش به

تو یه جورای بازنشستگی خودشو اعلام کنه من اگه به جات بودم قبول می کردم

در کنار این شغل به اون هتلها هم سرو سامونی بدم این جوری خیال پدرت هم راحت می شد

در ضمن می تونی از ارتا هم کمک بگیری البته این فقط فکر منه ………

بدون حرف دیگه ای مشغول خوردن قهوه مون شدیم

یادم افتاد من هنوز تولد اریا رو بهش تبریک نگفتم به اریا نگاه کردم اروم گفتم :

راستی تولدت مبارک !!…

اریا یه لبخند قشنگ زدو گفت : راستی منم ممنون بابت هدیه ی قشنگت هر چند

به ارتا سپرده بودم درباره ی تولدم کوچکترین حرفی بهت نزنه حالا که تولدمو

بهم یاداوری کردی پس بلند شو برو پشت پیانو و برام بنواز

می خوام اینجا تو این ساعت با تو جشن تولدمو جشن بگیرم

به اریا گفتم : باشه ولی صبر کن اول برم از اتاقم یه کش بیارم موهامو ببندم دیگه کلافم کردن

اریا گفت : نه نمی خواد بری!!!!!!!

نگاش کردم ببینم برای چی نباید برم که دیدم اریا گره کرواتشو باز کرد و اومد سمت من

اومد پشت سرم ایستاد موهامو جمع کرد و با کروات تو دستش بست

به اریا که حالا روبروم ایستاده بود نگاه کردمو ازش تشکر کردم

و به سمت پیانو رفتم پشتش نشستم

و شروع کردم به زدن اهنگ دلم می خواست امشب بعد از مدتها بخونم

اریا زل زد به من و نزدیک می شد با هر قدم اریا قلب منم طپشش محکمتر می شد

چشمامو بستم و شروع کردم به خوندن

علاقه ام به تو خیلی بیشتر شده

حالا روزگارم قشنگتر شده

از اون وقت که تو با منی

می بینی خودت خیلی بهتر شده

علاقه ام به تو خیلی بیشتر شده

می دونم نمی تونی درکم کنی

ولی اینو یادت نره عشق من

می میرم اگه روزی ترکم کنی

می خوام لحظه لحظه به تو فکر کنم

نمی خوام کسی سد راهم بشه

نمی خوام کسی جز تو پیشم بیاد

به جز تو کسی تکیه گاهم بشه

می خوام لحظه لحظه به تو فکر کنم

نمی خوام کسی سد راهم بشه

نمی خوام کسی جز تو پیشم بیاد

به جز تو کسی تکیه گاهم بشه

منم که می میرم برای چشات

منم که می میرم واسه خنده هات

می خوام بیشتر از اینم عاشق بشم

کمک کن بتونم بمونم باهات

علاقه ام به تو خیلی بیشتر شده

حالا روزگارم قشنگتر شده

از اون وقت که تو با منی

می بینی خودت خیلی بهتر شده

علاقه ام به تو خیلی بیشتر شده ……

چشمامو باز کردم اریا بود که در یک قدمی من ایستاده بود و زل زده بود به من توچشماش

دنیا دنیا حرف بود حرف چشماشو

می خوندم ولی می ترسیم ……….می فهمیدم اریا به من بی میل نیست

ولی نمی خواستم اشتباه گذشته رو تکرار کنم

دیگه تحمل یه ضربه ی دیگه رو نداشتم

اریا اومد و کنارم نشست دستای منو گرفت وخیلی اروم بوسید وگفت :

ممنون انا …… هرگز امشب از ذهنم پاک نمی شه هرگــــــــز

بعد از مهمونیه خونه پدر اریا حس کردم کارمندای رستوران یه جوری نگام می کنن

پچ پچ هاشون زیاد بود ولی وقتی منو می دیدن سکوت می کردن یا پشت

چشم نازک می کردن علت کارششون و نمی فهمیدم

داشتم از اتاق خارج می شدم که صدای دو تا از کارمندا رو شنیدم

که داشتن با هم حرف می زنن هنوز از پیچ راهرو نگذشته بودم و اونها

هم از حضور من مطلع نبودن

یکی از دخترها به اون یکی گفت : نیره خودش گفت این دوتا با همن تازه تو

شک نکردی دختره همیشه زودتر از ما اینجاست یا اینکه اقای دانش

همیشه به اسم کوچیک صداش می زنه یا خودم دیدم خیلی وقتها

اقای دانش می یاد یه کنج وایمیسته و این دختره رو نگاه می کنه شبها

هم که من اصلا نمی بینم از رستوران خارج شه همه می دونن چطور تو خبر نداری ؟

-بیخیال زرین اگه این حرف به گوش خودشون برسه اخراجمون می کنن

من که به این کار خیلی نیاز دارم تو اگه دلت می خواد اخراج بشی بحثش جداست

تا اومدم بقیه حرفاشون و بشنوم موبایلم زنگ خورد دیگه باید خودمو نشون

می دادم قبل از این که گوشیمو نگاه کنم رفتم به سمت اون دونفر هردوشون

رنگشون پرید و چهرشون مثل میتها شده بود

خیلی جدی همراه با اخم گفتم : که اینطور دیگه درباره ی من چی می گن ؟بدم نمی یاد بشنوم !!!

صدای زنگ گوشیم خاموش شد

بی اعتنا به گوشیم منتظر جواب بودم همون دختره که زرین نام داشت

گفت : غلط کردم بخدا انا جون

من قصدی نداشتم تو رو خدا به اقای دانش چیزی نگو

ابرومو بالا انداختمو گفتم : تعریف کن دیگه کارمندا و کارگرای رستوران چیا می گن ؟؟

نیره که تا اون موقع سکوت کرده بود گفت : انا جون همیشه حرف پشت سر بهترین ها زده می شه

زرین هم گناهی نداره خواهش می کنم چیزی نگید

برگه نت های که تو دستم بودو تکون دادم تا اومدم جواب بدم اریا رو دیدم

که داره می یاد سکوت کردم

اریا نزدیکمون اومد و با تعجب گفت : انا مسئله ای پیش اومده ؟؟

بعد هم به زرین و نیره نگاه کرد هردو دختر با ترس داشتن منو نگاه می کردن

تو چشماشون موج التماس بی داد می کرد

به اریا لبخند زدمو گفتم : نه چیز مهمی نیست داشتم با خانوم حکیمی و پژواک حرف می زدم

اریا یه نگاه مشکوک به ما انداخت و گفت : صحبتت که تموم شد بیا تو دفترم کارت دارم

به اریا چشمی گفتم اریا که از ما فاصله گرفت به زرین ونیره گفتم :

با بی انصافی در مورد کسی که شناخت کاملی ندارید حرف نزنید این دفه

می گذرم ولی اگه تکراربشه مطمئن باشید به اقای دانش می گم

دیگه صبر نکردم و از راهی که اومده بودم برگشتم تا ببینم اریا چی کارم

داره با زدن دو تقه به در اجازه ی ورود گرفتم و وارد شدم

اریا منو دید گفت : موضوع چی بود انا ؟

-چیز خاصی نبود …!

– به نظرت شبیه احمق ها هستم یا گوشام درازه ؟

-این چه حرفیه ……..

-از دور دیدم که عصبی داری با هاشون حرف می زنی پس نگو که داشتی احوالپرسی می کردی ؟

سرمو انداختم پایین و گفتم : باور کن چیز خاصی نبود فقط مثل این که پشت سرم حرف زیاده

و شروع کردم به تعریف کردن اریا بعد از شنیدن حرفام

سریع به سمت در رفت و گفت وقتی اخراجشون کردم بقیه می فهمن این جا بی سرو صاحب نیست

وای اریا می خواد اخراجشون کنه

سریع به سمت اریا رفتم نباید می زاشتم این کارو کنه

اریا دستگیره درو گرفته بود تا باز کنه سریع دستشو گرفتم

اریا برگشتو نگام کرد هم به من هم به دستم که دست اریا رو گرفته بودم

به اریا گفتم : تو رو خدا اخراجشون نکن

-اریا نفسشو فوت کردو گفت : نمی شه انا اگه الان جلوشون و نگیرم حرفای بدتری می زنن

باز می خواست درو باز کنه نمی دونم چرا ناخوداگاه گفتم :

اریا جون من چیزی بهشون نگو !!!!!!!!

دست اریا رو دستگیره در خشک شد و مکث کرد و بعد خیلی

اروم برگشت سمت من نگام کرد

منم نگام به اریا بود سرمو یکمی کج کردم و با لحن ملتمسی

گفتم : اخراجشون نکن اصلا چیزی به روشون نیار اگه تکرار کردن اون وقت

هر کاری دوست داشتی انجام بده باشه …

اریا که حالا دیگه از عصبانیت چند لحظه پیشش خبری نبود اروم دستشو

به سمتم دراز کرد و با نوک انگشتش

صورتمو نوازش کرد و گفت : باشه چون فقط جون خودتو قسم دادی

وگرنه اخراجشون می کردم شک نکن

خیالم راحت شد که اریا اون دونفرو اخراج نمی کنه

اریا از من فاصله گرفت منم می خواستم از در خارج بشم که صداشو از پشت سرم شنیدم

انا

برگشتم به سمت اریا

-اریا خیلی اروم گفت : تکلیفتو با دلت روشن کن بزار تکلیف منم روشن بشه !!!!!!!!

منظور اریا رو گرفتم سرمو پایین انداختمو اروم از در خارج شدم به خودم گفتم

تکلیف من که مدتهاست روشن شده یه پوزخند به خودم

زدمو گفتم البته اقا هامون روشنش کرد

با حالی گرفته وارد سالن اصلی رستوران شدم امشب قرار نبود

ارتا بیاد پس خودم باید اهنگها رو

برنامه ریزی می کردم یه ان یاد تلفنم افتادم که بی جواب گزاشته بودمش

سریع از جیب مانتوم گوشیمو در اوردم وارد لیست جوابهای بی پاسخ شدم

به شمارش که نگاه کردم اسم ستاره زینت بخش مانیتور موبایلم بود

سریع شماره اشو گرفتم و منتظر موندم

الو ستاره جون

-سلام انا …حالت چطوره دختر ؟چرا جواب ندادی ؟

-قربونت خوبم … شرمنده الان گوشیمو چک کردم دیدم تو زنگ زدی …..تو چطوری ؟

منم خوبم

چه عجب خانوم یادی از رفقای قدیمی کردی ؟

ااااااا انا نگو که شرمنده اتم …. باور کن می خواستم زودتر زنگ بزنم ولی نشد

-می دونم فدات شم شوخی کردم حال شوهرت چطوره ؟

سام هم خوبه سلام می رسونه انا زنگ زدم قرار بزاریم قبل از سال تحویل ببینمت

-اکی ستاره کی ؟کجا ؟

-می تونی فردا صبح بیای وقتت ازاده ؟ هم بریم خرید هم ناهارو با هم باشیم

-اره عزیزم وقتم صبح ها ازاده ادرس و ساعت و برام اس بزن حتما می یام دلم برات خیلی تنگ شده

منم همینطور انا خیلی حرفا دارم ادرسم برات اس می زنم ساعت 10 من اونجام

باشه ستاره خوشگله راس ساعت 10 می بینمت

باشه پس فعلا مزاحمت نمی شم

فدای تو باشه فردا می بینمت

خدافظ

بعد از این که تلفنو قطع کردم به کارم ادامه دادم ولی یه لحظه

هم چهره ی ستاره از ذهنم پاک نمی شد خوشحال بودم که بعد از

مدتها می خوام ستاره رو فیس تو فیس ببینم دلم براش خیلی تنگ شده بود

داشتم برنامه اهنگ ها رو زمانبندی می کردم که زرین و نیره دوباره

اومدن سمت من و گفتن

انا ممنون که چیزی به اقای دانش نگفتی جبران می کنیم ؟

به اون دونفر نگاه کردمو گفتم : دنبال جبران نباشید فقط بی انصاف

هم نباشید ………!و دوباره مشغول کارم شدم

با صدای ستاره دیگه از فکر این دوتا دختر بیرون اومده بودم فقط حرف اریا بود که

ته دلمو قلقلک می داد اریا اگه منو واسه زندگیش می خواد باید برای همیشه بخواد نه

واسه یه مدت ……….

**********

وارد پاساژی شدم که ستاره ادرسشو برام اس زده بود و

داشتم با چشم دنبال ستاره می گشتم

دیدمش اونم منو دید و برام دست تکون داد با قدمهای تند خودمو به

ستاره نزدیک کردم و بی حرف تو اغوشش کشیدم

از بغل همدیگه که بیرون اومدیم به ستاره نگاه کردم تپلی شده بود

-ستاره خوشگله زندگیه دونفره بهت خوب ساخته ها !!!!!

-انا هنوز از این حرفا دست بر نداشتی ؟ ولی تو همونی که بودی هستی

یه کوچولو لاغر کردی ؟

-به ستاره نگاه کردمو با لبخند ناراحتی گفتم : این زندگی نمی زاره وزنم ثابت بمونه

هی گوشت تنمو می کنه بخاطر همین لاغر شدم

-ستاره تو تایید حرفام سری تکون دادو گفت : می فهممت انا…….

با ستاره وارد کافی شاپ پاساژشدیم و هردو سفارش قهوه ی ترک با

یه تکه کیک شکلاتی دادیم

ستاره گفت : انا الان چی کار می کنی ؟

-هیچی مثل کولی ها زندگی می کنم ستاره باورت می شه من انا بیتا سعادت تو

سوییت یه رستوران زندگی کنه ؟

-ستاره از تعجب چشمای خوشرنگش گرد شده بود گفت : تو رستوران زندگی

می کنی پس خونت چی ؟

شروع کردم به تعریف کردن فروش خونه و صاف کردن بدهیهامو و اخرم قضیه هامون

و حمایتهای اریا رو گفتم

ستاره چشماش از اشک پر شده بود یه دستمال از رو میز برداشت و اشکاشو پر کردو گفت :

انا من خیلی بدم نه ؟؟؟ چرا زودتر به من زنگ نزدی ؟؟؟اصلا چرا نیومدی پیش خودم ؟؟

-ستاره گریه نکن خوشگله مگه حرف یه روز دوروز بودکه بیام پیش تو بعد هم باید بتونم

سختیهای زندگیمو به تنهای حل کنم

خودمو یکمی رو میز خم کردم و به سمت ستاره مایل شدم و گفتم :

ستاره هیچ کدوم اینها منو اندازه ی

قضیه هامون داغون و ناراحت نکرد ستاره وقتی داشت پیش

اریا بهم چک می داد دوست داشتم

تو همون لحظه قلبم از طپش بیاسته خیلی بهم برخورد خیلی زیاد

من این کارو واسه پولش نکردم

ستاره تا به الان بهت نگفته بودم ولی من به هامون احساس پیدا کرده بودم

همیشه فکر می کردم برگرده

و از من بخواد به زندگیمون ادامه بده ولی خوب گویا هامون حسی که من بهش

داشتمو به من نداشته الانم دیگه بهش فکر نمی کنم قبول کردم که ما مال دنیای

هم نبودیم دیگه ذره ای به هامون احساس ندارم فقط دوست داشتم بیادو علامت سووال های

ذهنمو جواب بده همین

ستاره که دیگه اشکش بند اومده بود فین فینی کردو گفت : من و سام هم نظرمون همین بود ولی وقتی

فهمیدم داره با انوشا نامزد می کنه فهمیدیم که درباره ی هامون اشتباه فکر کردیم

به ستاره گفتم : از این بحث بیرون بریم خودت در چه حالی ؟

ستاره گفت : بعد از سقط جنینم خیلی حالم خراب بود افسردگی گرفته بودم

وقتی وارد اتاق بچه می شدم می شستمو اشک می ریختم با اینکه اوایل از بارداریم ناراضی بودم

ولی بعد از صحبتهای تو سام عاشق جنین تو شکمم شده بودم سام که دید هر روز حالم بدتر

میشه خونه رو فروخت و جای دیگه خونه خرید منم درگیر اسباب کشی و این چیزا بودم دیگه

بعد هم خیلی جدی بهم گفت : انا منو می بخشی ؟ من ادعا می کنم دوستتم ولی

تو زمانی که بهم احتیاج داشتی کنارت نبودم از روت خجالت زده ام انا

دست ستاره رو که رو میز بود گرفتم و فشردم و گفتم : این حرفو نزن ستاره

تو دوست عزیز منی هیچ وقتم خجل نباش هر کی مشکلات خودشو داره همین که

الان اینجا هستی برام یه دنیا می ارزه ستاره

بعد هم ادامه دادم این قهوه که دیگه خوردن نداره بزار یکی دیگه سفارش بدیم

ستاره هم گفت :این دیگه یخ کرده……………. بعد از سفارش مجدد قهوه

مسیر صحبتو کشوندیم به چیزهای مختلف

از کافی که بیرون اومدیم ستاره گفت : انا عید کجا می ری برنامه ای داری ؟

-نه ستاره برنامه ی خاصی ندارم رستوران هم که تعطیله می مونم تهران

-انا می یای با هم بریم مسافرت

-کجا دارید می رید ؟

-من و سام داریم می ریم اسپانیا می گن تو این فصل خیلی دیدنیه

سوت یواشی کشیدمو گفتم : ستاره می گم کلی خانوم فرنگی شدیا !! ماه عسل که فرانسه تشریف

بردی و برای تعطیلات هم که داری می ری اسپانیا بابا خارجی …….!!

ستاره خندید و زد رو شونه ی من و گفت : مسخره نشو دیگه می یای با ما !!!

به ستاره چپ چپی نگاه کردمو گفتم : مگه می خوای بری شاه عبدالعضیم که می گی بیا

مگه به همین اسونیاست فردا عید ه خانومی بلیط از کجا گیر بیارم ؟ اصلا بلیط هیچ می دونی الان تقاضای

ویزا ی گردشی کنم چقدر زمان می بره که به من ویزا بدن حرفا می زنی ستاره ..!!!

ستاره گفت : راست می گی چقدر من خنگم ما خودمون با این که اشنا

داشتیم ولی از اواسط پاییز دنبال کارای ویزا و بلیط بودیم

-به ستاره یه نگاه موزی انداختمو گفتم : ستاره !!!جون انا بیتا

می خواستی به من پز بدی که داری می ری فرنگستون اره ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

-ستاره جیغ بنفشی کشید که سر خیلی ها به سمتون چرخید و با حرص گفت : خیلی بیشوری انا

من کی به تو پز دادم که این دفه دومم باشه اصلا باهت قهرم

خندیدمو تو پاساژ صورت گرد ستاره رو بوسیدمو گفتم : غلط کردم ستاره جون

شوخی بود فقط دلم واسه ی جیغ جیغات تنگ شده بود این حرفو زدم که صدای جیغتو بشنوم

بعد هم مثل گربه ی شرک خودمو مظلوم کردمو گفتم : اشتی!!!!!!!……. ستاره جونی !!

ستاره خندید و گفت : خوب حالا ببین چه خودشم به موش مردگی زده

با ستاره وسایل هفت سینو خریدیم فقط ماهی نگرفته بودیم که ستاره گفت

: ماهی با سامه من جک و جونور نمی گیرم

با ستاره وارد یه فست فود شدیم و ناهار خوردیم ساعت 4بود

منم باید کم کم می رفتم دیگه برای سال نو ستاره رو نمی دیدم

ستاره اول فرودین ساعت9شب پرواز داشت همون جا از ستاره خدافظی گرمی کردم

خوشحال از دیدن ستاره به سمت رستوران حرکت کردم

وارد رستوران که شدم حدود ساعتهای 5بود غلغله بود هرکی داشت یه کاریو انجام می داد

امشب برنامه ی ویژه داشتیم قرار بود نور افشانی هم تو محوطه ی بیرونیه

رستوران انجام بدن

ارتا خودش مستقیما داشت نظارت می کرد ولی از اریا خبری نبود

ارتا تا منو دید به سمتم اومدو گفت : کجا بودی انا ….؟من دست تنهام ؟

بیرون بودم رفته بودم یکی از دوستامو ببینم ؟

ارتا خیلی جدی شد و گفت : کدوم دوستت ؟ مذکر ؟ یا مونث ؟

خندیدمو گفتم : اوه چه غیرتی رفته بودم ستاره رو ببینم برادر گرامی

ارتا هم خندیدو گفت : گفته باشم اگه با جنس مذکر قرار مدار بزاری

کشتمت تو فقط مال یه نفری

به چشمای ارتا نگاه کردم ببینم این حرفو رو شوخی گفته یا نه که دیدم داره

خیلی جدی نگام می کنه

به ارتا گفتم : ببخشید اونوقت می شه بگید بنده مال کیم که خودم خبر ندارم ؟

ارتا گفت : این یکی جزء اسرار …..به وقتش می فهمی حالا هم برو لیست

برنامه ی امشب و چک کن ببین چجوریه اگه موردی داشت خودت تنظیمشون کن

جواب ارتا رو دادم و رفتم تا وسایلمو بزارم و برم به کارم برسم

رستوران خیلی شلوغ بود بیشتر میزها برای شب سال نو از قبل رزرو شده بود

اخر ای کار م بود و من خیلی خسته شده بودم

اریا هم مشغول کار خودش بود ساعت 2نیمه شب بود که همه از رستوران خارج شدن و

در رستوران بسته شد فقط اریا و ارتا و من مونده بودیم با ارتا مشغول صحبت بودیم

با این که خسته بودم ولی خوابم نمی یومد برای ارتا از ملاغاتم با ستاره حرف زدم

و به سووالای ارتا جواب می دادم

ارتا و محنا هم قرار بود تهران بمونن چه خوب می شد دیگه خیلی تنها نبودم

حداقل می تونستم بعضی اوغات با بچه ها باشم

ارتا که خسته شده بود برقهای اضافیه رستوران و خاموش کرد و دزدگیرو فعال کرد

و از من خدافظی کرد و رفت منم به سمت سوییت حرکت کردم درو که باز کردم دیدم اریا

رو کاناپه دراز کشیده و چشماش بسته است نزدیک تر اومدم دیدم خوابه لابد خیلی خسته شده بود

اروم صداش زدم ولی جوابی نداد بالا سرش ایستاده بودم داشتم اریا رو خوب و

با دقت نگاه می کردم مردی رو می دیدم که مهربون ولی جدیه با جذبه ولی به جاش لطیفه ……….

چهره ی اریا در ارامش کامل بود از ارامش اریا من هم به ارامش رسیدم

ناخوداگاه اروم به سمتش خم شدم با یکی از انگشتام رو لبشو دست کشیدم چقدر

شخصیت اریا رو دوست داشتم چقدر لحن مقتدر اریا رو می پسندیدم

دستام که لبش خورد از داغی لباش

منم گرم شدم

خودمو صاف کردم می ترسیدم که بیدار شه منو تو اون وضع ببینه

اروم به سمت کلید برق رفتم

خاموش کردم و وارد اتاق خودم شد م از رو تخت یه پتو برداشتم تا روی

اریا بکشم هوا هنوزم سرد بود اروم وارد شدم و به سمت اریا رفتم پتو رو

خیلی یواش کشیدم روی اریا

می خواستم قدم به عقب بردارم که اریا دست منو کشید کار اریا باعث شد من

بیافتم رو اریا نور کمی از

سوییت از ظلمات دفتر کار کم کرده بود چهره ی اریا رو دیدم که با یه لبخند داره

منو نگاه می کنه اروم گفتم :

-بیداری ؟ یا بیدارت کردم

نه خانومی بیدارم فقط می خواستم خستگیه چشمام برطرف بشه

چرا تا الان موندی خوب بقیه ی کارتو بزار واسه بعد الان خسته ای برو استراحت کن

اریاگفت : الان که اصلا خسته نیستم انا وقتی کنارمی حس خوبی دارم

حسی که نمی شه برات توصیف کنم

سرمو یکمی بالاتر اوردم که جوابشو بدم تازه فهمیدم من هنوز رو اریا هستم

یه وای گفتمو خواستم از رو اریا بلند شم

اریا منو سفت تر گرفته بود و می خندید

اریا گفت : انا خانوم کجا ؟ جات همین جا خوبه …….. هم نرمه هم گرم ………

با تقلا گفتم : اذیت نکن اریا من یادم رفته بود افتادم روت اصلا چرا دستمو کشیدی ؟

اریا مردونه می خندید صداش زدم : اریا !!!!

اریا حلقه ی دستاش باز شد و من سریع از روی اریا بلند شدم یکمی

به اریا نگاه کردمو گفتم : بدجنس

اریا همون جور که خوابیده بود گفت : من بدجنسم …….؟

بعد هم ادامه داد : برو بخواب تا یه کاری دست خودت و خودم ندادم

به اریا شب بخیری گفتم و به سمت اتاق حرکت کردم هنوز در اتاقو باز نکرده بودم که

صدای اریا اومد: انا !!!فردا منتظرم بمون باهات حرف دارم اونم جدی …….شب تو هم بخیر

**************************************

سال تحویل دوساعت دیگه بود حدودای ساعت 5سال تحویل می شد

به سمت کمدی رفتم که وسایل غیر ضروریمو گذاشته بودم از تو یه ساک بقچه ی

ترمه ی مادرمو برداشتم بوش کردم هنوزم عطر مادرمو می داد ترمه رو بازکردم

روی میزی که تو اتاق بود پهنش کردم وسایل هفت سین و با دقت و سلیقه روش چیدم

این عید اولین عیدی بود که بدون حضور مادرم داشتم …..

دلم خیلی تنگ شده بود تصمیم گرفتم فردا سر مزار پدر و مادرم برم بهشون شدیدا نیاز

داشتم وقتی کارم تموم شد راضی بودم یه سفره هفت سین جمع و جور چیده بودم

سبزه رو یکمی اب پاشی کردم تا طراوتشو از دست نده

بعد از اتمام کارم رفتم یه دوش گرفتم از کمد لباسم یه تونیک قرمز یقه کج که

سرشونه هام معلوم می شدو برداشتم با یه ساپورت

مشکی تنم کردم لباسم خوب بود در ضمن کسی نبود که بخوام خیلی بخودم برسم

یه کوچولو هم ارایش کردم دستم رفت به سمت رژلبی که مدتها بود خریده بودمش ولی

استفاده نمی کردم یه رژقرمز براق هوس کردم همون رژ و بزنم

وقتی کارم تموم شد تو اینه به خودم نگاه کردم تو صورتم اولین چیزی که خیلی خودنمای

می کرد برجستگی و رنگ لبام بود موهامو شونه کردمو از بالای سرم به صورت شلخته

با گیره ی مو بستمشون یکمی از موهامو اطرافم ریختم

حالا دیگه حاظرو اماده بودم تلویزیون و روشن کردم و منتظر اعلام سال نو بودم

هنوز نیم ساعتی مونده بود رو مبل نشستم و داشتم ویژه برنامه ی تی وی رو می دیدم

صدای در اومد فکر کردم اشتباه شنیدم ولی وقتی صدای اریا رو شنیدم که

صدام می زد سریع از رو مبل بلند شدم و درو باز کردم

اریا رو دیدم که یه دسته گل قشنگ تو دستش بود

یه نگاه دقیق انداختم یه شلوار پارچه ای مشکی پاش کرده بود

که خیلی بهش می یومد با یه بلوز سفید کرواتی که من براش خریده بودمو بسته بود

بهش یه لبخند زدمو سلام دادم

اریا هم جوابمو با خوش روی دادو گل و سمتم گرفت

از جلوی در کنار رفتم و از اریا خواستم که بیاد داخل

اریا وارد شد دسته گلو تو یه گلدون خالی جا دادم

اریا داشت اطرافو نگاه می کرد که چشمش به سفره ی هفت سین خورد

گفت : چه با سلیقه

-مرسی

اریا رفت رو تخت نشست و حرکات منو که داشتم تو گلدون اب می ریختم و نگاه می کرد

همون جور که مشغول پر کردن گلدون بودم گفتم : فکر می کردم بعد از سال تحویل می ای !؟

-اشتباه فکر کردی عزیزم مگه می شد تو رو تنها بزارم

صدای تلویزیون می گفت که 1دقیقه دیگه سال جدید می شه سریع گلدونو رومیز گزاشتم

و گفتم الاناست که سال تحویل بشه

اریا خندید و بلند شد وبه سمت من اومد همش 15ثانیه باقی مونده بود گفتم بیا بشینیم دیگه !..

اریا همون لحظه منو بغل کرد دستاشو دورم گره زد و فشرد به خودش

و خیلی اروم تو گوشم زمزمه کرد انا بزار تو اغوش هم به استقبال سال جدید بریم …!

صدای ضربان قلب اریا و ارامشی که من از صدای قلبش گرفته بودم

نذاشت که تقلا کنم خودمو به سینه ی اریا فشردم و1.2.3سال تحویل شـــــد

اریا دعای سال تحویلو داشت تو گوش من می خوند حس غریبی داشتم

تو اون لحظه از خدا خیلی چیزا خواستم ………………….

************************

با وسایلی که خریده بودم داشتم از اریا پذیرای می کردم

خنده ام گرفته بود همه برای سال جدید شیرینی و تنقلات می خرن

اونوقت من چون خودم اهل اجیل نبودم پفک و چیپس از هر طعمی خریده بودم

وسایل و جلوی اریا گذاشتمو خندیدم و گفتم :

ببخشید اینجا از اجیل و شیرینی خبری نیست با اینها از خودت پذیرایی کن

اریا که رو مبل نشسته بود خندید و دست منو گرفت و واردارم کرد

رو پاش بشینم می خواستم از روپاش بلند شم که دستاشو دورم انداخت و گفت

انا تورو قسم به هرکی دوست داری بشین می خوام باهات حرف بزنم

اروم گفتم : خوب بزار کنارت بشینم نه روپاهات !!!!

اریا منو بیشتر به خودش فشرد و گفت : نه دوست دارم بشینی رو پام و خواهشا

احساس بد و از خودت دور کن چون هیچ جوری قبول نمی کنم …….

اروم نشستم و دیگه دست و پا نزدم اریا یکی از دستامو تو دستش گرفت

سرشو چسبوند به گردنم و از کنار گوشم بوسه زد خیلی اروم گفت :

انا اومدم سنگامو باهات وا بکنم اومدم اعتراف کنم و اعتراف بگیرم

اومدم بهت بگم عاشقتم

اومدم بگم نمی دونم از کی عاشقت شدم برام هم مهم نیست

زمانشو بدونم فقط می دونم بدجور درگیرت شدم بدجور خاطرتو می خوام

اومدم بگم خیلی وقته اسمت صورتت صدات عطر تنت تموم زندگیم شده

اومدم بگم با من باش می دونم تفاوت سنیمون زیاده

ولی قسم می خورم از یه جوون 20ساله پر هیجان تر باشم

اومدم بهت بگم خانوم قلبم باش

اومدم بگم خانوم خونه ام باش

اومدم بگم هیچ جوری ازت نمی گذرم

اومدم بگم خدا فقط تو رو فرستاده واسه مـــــــــــــن

اومدم بگم دیونتم خانومـــــــــــــــی

اومدم بگم بامن ازدواج کن انا

از اعتراف اریا دلم گرم شد اریا مردونه پا پیش گذاشته بود ولی …ایا اریا حق من بود ؟؟؟؟

چند لحظه سکوت بینمون حاکم شد

پژواک صدای اریا تو گوشم بهترین اهنگی بود که شنیده بودم

اریا دستمو که تو دستش بودو نوازش می کرد انگشتامو فشار می داد

اریا لاله ی گوشمو بوسیدو گفت :

منتظرم انا ………..من امروز تا جواب نگیرم جای نمی رم !!!!!!!!!

همونجور که رو پای اریا نشسته بودم گفتم : اریا من لیاقت تو رو ندارم دنیای ما متفاوته

من چه جوری می تونم همسر تو بشم من هیچی …………

اریا با یه حرکت منو چرخوند سمت خودش تو چشمام نگاه کرد خیلی عمیق

اروم گفت : تو لیاقت بهترین ها رو داری دنیای که داری ازش حرف می زنی

واسه ی من خلاصه شده تو چشمای تو انا …!

به اریا نگاه می کردم حالت خمار شده ی چشماش منو به عرش می رسوند

صورت اریا هر لحظه نزدیک ونزدیکتر می شد به فاصله ی یک نفس… یک اه …

لباشو مماس لبام قرار دادو گفت : جواب بده انا …..

زل زدم به چشماش من اریا رو دوست داشتم همه چیزو به باد فراموشی سپردمو گفتم :

حاضرم خاطره ساز لحظه به لحظه ی زندگیت باشم …….بله

اریا یه نفس عمیق کشید و چشماشو برای چند لحظه بست

خیلی اروم رو لبمو یه بوس کوتاه زد و گفت:

ممنون انا … تمام تلاشمو برای خوشبخت شدنمون می کنم !!!!

اومدم از رو پاش بلند شم که دوباره اریا نزاشت و گفت : حالا حالاها باهات کار دارم خانومی !!!

بعد هم از جیب شلوارش یه جعبه در اورد از تو جعبه یه انگشتر خیلی

زیبا که پر بود از نگین های براق در اورد دستمو گرفت و رو انگشت دوم دست چپم و بوسید و گفت :

اجازه هست خانومی ؟؟؟؟؟؟؟؟

با سر بهش اجازه دادم و حلقه ی ظریف و براق….. زینت انگشتهای کشیده ی دستم شد ….

اریا خندیدو گفت خوب حالا که خیالم راحت شد زود رد کن بیاد ؟

چشمامو متعجب کردمو گفتم : چیو رد کنم بیاد ؟؟؟؟؟

عید یمو ؟

لبمو گاز زدم و با خجالت گفتم : من چیزی نگرفتم اریا !!!!!

اریا اروم می خندید و گفت : نه……. از اون عیدیا نمی خوام !!!!!؟

-پس چی می خوای ؟

اریا به لبای قرمزم اشاره کردو گفت : از اونا می خوام !!!

منم خنده ام گرفته بود اصلا این اریای شیطون و نمی شناختم !!!

اریا مصرانه تقاضای عیدیشو از من می کرد !!!!

از اسرار اریا کم اوردم و گفتم :: باشه لپتو بیار تا ببوسم …..

اریا یه نگاه شیطونی بهم انداختو گونشو به سمت من اورد تا اومدم گونشو

ببوسم صورتشو برگردوند لباشو قفل لبام کرد دستشو سریع پشت گردنم انداخت تا

حرکتی نکنم گرم که شده بودم ولی با برخورد لبهای

اریا من شدم کوره ای تنور……… داغ و سوزان

اریا پر حرارت منو می بوسید جوری که فکر کردم اگه بوسیدنش تموم بشه از لبای من چیزی

نمی مونه اریا سرشو عقب کشید باخنده و گفت : رژت که خوشمزه بود بزار ببینم لبات چه مزه ای ؟

و دوباره شروع کرد به بوسیدن لبهای من چشمای هرد وی ما بسته شده بود و از عالم دنیا

خارج …………..

وقتی بوسیدن اریا تموم شد گفت : مزه ی لبات خوشمزه تر بود اریا روی چشمامو بوسیدو گفت :

انا می زاری یکمی بخوابم از دیشب تا حالا فکر اینکه موضوع رو چجوری برای تو مطرح کنم

نتونستم ثانیه ای پلک رو هم بزارم یکی دوساعت بخوابیم بد بلندشیم بریم بگردیم و نامزد بازی …

به اریا لبخند زدمو گفتم : باشه برو استراحت کن ……

اریا یه اخم کردو گفت : برم ؟؟؟؟ بعد هم یه دستشو زیر پام

انداختو بلندم کرد و گفت : نخیر….! می ریم……!!!

منو رو تخت گذاشت خود اریا هم کفشاشو در اورد و تی وی رو خاموش کرد

من رفتم گوشه ی تخت دراز کشیدم اریا هم دراز کشیدو گفت : انا!!!!!!!

به اریا نگاه کردم

اریا که داشت کرواتشو باز می کرد به سینه اش اشاره کردو گفت : یادت باشه جای تو اینجاست

هم گرمه ..هم نرمه ……مهمتر از همه…… امنـــــــــه !!!!!

بعدهم دستشو دراز کردو منو کشوند سمت خودش

چیزی نداشتم به این همه احساس بی ریای اریا بگم اروم سرمو

رو سینه اش گذاشتم و چشمامو بستم

هنوز شیرینیه اعتراف اریا و بوسه اش زیر دندونم بود

اون شب اریا اجازه نداد که به ارتا و محنا موضوع رو بگم….. می گفت امشب فقط

مال خودمونه و قرار شد فردا شب با بچه ها بیرون بریم و نامزدیمون و بهشون اطلاع بدیم

شب خاطره انگیزی شده بود شبی پر از صحبتهای شیرین شب دلداگی من و اریا

شبی که حرفهای اریا فقط بوی مست کننده ی عشقـــــــــــــو داشت !!

*****

پیشنهاد اریا این بود که بعد از گردش و تفریح شام تهیه کنیم ولی تو رستوران اریا

صرف کنیم همگی از این پیشنهاد راضی بودیم

مخصوصا من و محنا که دیگه نیازی به حجاب کردن هم نداشتیم

وقتی از گردش برگشتیم وارد رستوران شدیم ارتا در اشپزخونه رستوران و باز کرد

و با کمک همدیگه وسایل مورد نیازو داخل سالن اوردیم

بعد از صرف شام که با خنده و مزه پرونیه محنا و ارتا گذشت دور همون میز نشسته بودیم

که محنا گفت : می گم انا انگشترت خیلی به انگشت کشیده و سفید ت می یاد

-ممنون محنا جون نظر لطفته فدات شم ……….

محنا خندید و گفت : تو سفید اریا خان سبزه به به بچه تون چه رنگی می شه ؟؟

اریا و ارتا خندیدن ولی من سرخ شدم این محنا هم عجب بلای بود واسه خودش !!!!

ارتا گفت : ملوسکم به بچه ی ما که نمی رسه من سبزه تو سبزه به به

بچمون می شه تمبر هندی ………..!

صدای خنده ی همگی بلند شد

محنا به ارتا نگاه عاشقانه ای انداختو گفت : اقا ارتا گفته باشم من یدونه بچه بیشتر نمی خوام !!

ارتا با خنده گفت : ولی من به اندازه ی یه تیم فوتبال بچه می خوام اصلا من به این معتقدم که

می گن “سال نو بچه ی نو “

صدای جیغ محنا بلند شد که با ارتا بحث می کرد

کمی که جیغ جیغ محنا کم شد ارتا دوباره ادامه داد : بابا این اخوی من که می گه نامزدیتون و بندازید

بعد از عقدو عروسیه من …. به تو هم که تعداد بچه ها رو می گم جیغ می کشی اخه من

مظلوم واقع شدم !!! چه قدر زور می گید ؟؟گناه دارما !!!!!!!!

صدای اریا که سعی می کرد نخنده ولی زیادم موفق نبود بلند شد و گفت : ارتــــــــــا !!!

-ارتا گفت : بیا نگفتم …

محنا روشو سمت من گرفت و گفت : انا یکم پیانو بزن جشنمون کامل بشه !!

همون لحظه به اریا نگاه کردم انگار اونم دلش همینو می خواست !!!!!!!!!

از سر میز بلند شدم و گفتم چی بزنم؟؟؟؟

هرکی یه چیزی می خواست اخرم به این نتیجه رسیدن که خودم انتخاب کنم و بنوازم

به چشمای اریا نگاه کردم که مثل یه رودخونه زلال بودن

قبل از زدن گفتم : می خوام این اهنگو به عنوان هدیه تقدیم کنم به اریا

ارتا و محنا سوت و دست می زدن و اریا لبخند شیرینی رو لباش نقش بسته

شد و با چشماش تشکر می کرد…

شروع کردم به زدن و خوندن

تندی رگبار از تو

سرپناه یار از تو

قلب بر دیوار از من

شهر بی حصار از تو

گونه ی تبدار از من

بغض چشمه سار از تو

خواب گندم زار از تو

بخشش و ایثار از تو

هق هق بسیار از من

تردی بهار از تو

اسب بی سوار از من

قصه ی فرار از من

نفس نفس بودن من از تو

شکفتن و گفتن من از تو

مرورم کن خط به خط از نو

بیا ببین در چه حالم از تو

بیبین بیبین چه زلالم از تو

بیا سفر محال من شو

این ترانه ها از تو

درس و بزم از تو

خواب این سفر از من

خواب گنم زار از تو

هق هق بسیار از من

اهنگ که تموم شد دوباره ارتا و محنا شلوغ کاری کردن

هردو از صدای من کلی تعریف کردن ارتا گفت : انا عجب صدای خوبی داری

اگه بیرون مرز بودی حتما خواننده ی بنام و معروفی می شدی

محنا هم حرفهای ارتا رو تائید کرد و از من تعریف ……..

اریا بلند شد و اومد سمت من دستمو تو دستش گرفت و رو پیشونیمو بوسید

اروم تو گوشم گفت :بهترینی ………..بهترینـــــــــیم ..!

محنا با صدای بلندی گفت : اریا خان چرا مثل پدر بزرگا پیشونی انا رو بوسیدی ؟؟

تا اریا اومد جواب محنا رو بده ارتا گفت : ملوسکم این بوسا رو جلوی من و تو می گیره خدا

می دونه پشت پرده چجور می بوسه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟

اریا می خندید خیلی مردونه و زیبا ولی من عصبی و خجالت زده صدام بلند شدو

گفتم : ارتا !!!!!!!!! خیلی بی حیایی !!!!!

ارتا و محنا کلی سر به سرم می زاشتن و تیکه می نداختن

دیگه اخرای شب شده بود محنا از ارتا خواست که ببره و برسونه خونشون

با رفتن ارتا و محنا ………….

من و اریا تنها موندیم اریا داشت یکمی حساب کتابشو انجام می داد منم رفتم تا لباسمو

عوض کنم یه دست کاپشن شلوار سبز رنگ بهاره پوشیدم و از در اتاق بیرون رفتم

اریا سرش حسابی گرم بود….. اروم رفتم کنارش و رو میز کارش نشستم پاهامم

از رو میز اویزون کردم اریا سرشو بلند کردو نگام کرد

به پاهای اویزونم نگاه کرد که مثل بچه ها تکونشون می دادم

اریا خنده ی بی صدای کردو گفت : جوجه ی من قراره کی بزرگ بشه ؟؟؟؟

من سکوت کرده بودم و نگاهمو به نگاه اریا سپرده بودم

اریا صندلی مدیریتی چرخدارش و حرکت داد و اومد روبروی من ثابت کرد

دستامو گرفت با انگشت شصتش روی دستمو نوازش می کرد

اروم گفت : سوال من جواب نداشت جوجه طلایی ؟؟؟؟

منم اروم جواب دادم : می خوای بزرگ شم ؟؟

-نه!!! دوست دارم برای من همیشه جوجه بمونی !….

بعد از چند لحظه مکث اریا دوباره پرسید : انا اون اهنگ واقعا برای من بود ؟؟؟؟

-سرمو تکون دادمو گفتم : بله ….برای تو بود ……!

– می شه یه خواهشی کنم ؟؟

– با شیطونی گفتم : شما خواهش نکن……….. امر کن !!

اریا خندید و روی دستمو بوسید و گفت : می خوام فقط برای من بخونی فقط من …….

به اریا لبخندی زدمو گفتم : چشم دیگه برای هیچکی نمی خونم به غیر از تو …خوبه ؟؟؟

-اره نازنینم ….خوبه

اریا از رو صندلیش بلند شد و دستاشو دو طرف من روی میز گذاشت

و خودشو کمی متمایل کرد سمت من اروم رو لبامو بوسید

سرشو کمی عقب کشید و نگام کرد می خواست دوباره منو ببوسه که صداش زدم

-اریا نه !!!!!!!!

-چرا؟؟؟؟

-خوب منو تو هنوز نامحرمیم ….!

-اریا پیشونیشو چسبوند به پیشونیه من وبا کمی مکث گفت : فقط مشکلت همینه ؟؟؟

-هرم نفس اریا که پاشیده شد رو صورتم دلمو لرزوند اروم گفتم : اره …..

اریا همون طور که منو تو اغوش گرفته بود

سریع لپ تابشو روشن کرد و وارد نت شد تو گوگل ایه صیغه رو سرچ کرد

گفت این مشکل و همین الان حل می کنم وقتی ایه صیغه بالا اومد گفت :

-راضی هستی برای یک ماه محرم موقت من بشی تا وقتی عقد می کنیم ؟؟

– ……..باشه

اریا 2بار ایه صیغه رو خوند بار اول اینقدر غلط غولوط خوند که خندیدم

بار دوم بدون غلط ایه رو خوند و به خواست من مهریه ام شد یه گلدون با گل محبوبه ی شب

برای یک ماه من و اریا محرم هم شدیم

اریا دوباره اومد سمتم و منو تو اغوشش گرفت و اروم گفت :

چه خوب شد این کارو کردیم الان یه حسه خاصی بهت دارم انا !!!!!

اریا درست می گفت انگار از جانب خدا نوری تابیده شده بود به قلبهامون

اریا سرشو خم کرد و از چونه ام بوسه گرفت و خیلی اروم لباشو رو لبام گذاشت

چند لحظه ی اول اروم و ملایم منو می بوسید و من هم همراهیش می کردم

بعد از چند لحظه بوسه های اریا داغ تر و پر التهاب تر شدن اریا یه دستشو

دور کمرم حلقه کرده بود و یکی از دستاش به سمت زیپ لباسم رفت

و داشت اروم زیپ لباسمو پایین می کشید دستمو رو دستش گذاشتم و مانع کارش شدم

اریا با لحن تبداری گفت : انا !!!!!!!!!

– اریا …..بزار هر وقت اومدم خونت …………!

اریا دهنشو چسبوند دم گوش منو زمزمه کرد :حالم خرابه انــــــــــا …منو دریاب !!!!!!

– اریا اخه چیزه …..من ….من …اصلا شرایطشو ندارم !!!!!

اریا یکمی منو تو بغلش ازاد کردو گفت : عادت ماهیانه هستی ؟؟

-از خجالت حرف اریا نا خوداگاه بازوی اریا رو گاز گرفتم ……..

اریا خنیدید و گفت : اخ… جوجو ….چرا خشن می شی ؟ من که حرف بدی نزدم ؟؟!

سرمو تو سینه ی اریا پنهون کردمو گفتم : اریا می شه تمومش کنی ..!!؟؟

سرشونه های اریا از خنده می لرزیدن اریا با دودستش

صورتمو گرفت و کاری کرد که بهش نگاه کنم خیلی شمرده شمرده گفت :

تو ….زن ….منی ….یاد بگیراز من ….خجالت ….نکشی

اگه …تو دنیا ….یه نفر…فقط ….یه ……نفر بیشتر از همه بهت نزدیک

و محرم باشه …………اون ……م…ن…م…..مـــــــن !!!

بعد هم ادامه داد دختر با این گازت کلا منو از فاز عشق بازی خارج کردی !!!!!!!

حالا هم پاشو بخوابیم که تا وقتی قانونی زنم نشدی هر شب مهمون خودتم

هیچ بهونه ایم نمی پذیرم بهت قول می دم که پسر خوبو مودبی باشم و اروم بخوابم

و شیطونی هم نکنم

چیزی به پایان تعطیلات نوروزی نمونده بود

زندگی با اریای عاشق خارج از حد تصوراتم بود

تمام مدت به خوشگذرونی یا به قول اریا به نامزدبازی ختم شد

تنها ترسم از پدر و مادر اریا بود نمی دونستم اونها بعد از شنیدن این خبر

چه عکس العملی نشون می دن

یه شب که با اریا تنها بودم گفتم :

اریا !!!!!!!

-جان دل اریا !!!

-می گم مادر پدرت اگه از خبر نامزدی ما با خبر بشن چی می گن ؟

اریا به من نگاه کردو گفت : انا من واسه ی زندگیم خودم تصمیم گیرنده هستم !

-خوب اینو می دونم ولی به هر حال پدر و مادرتم نقش مهمی دارن !!!

-خوب به من نگاه کن انا

به اریا که این حرفو زده بود نگاه کردم

اریا مصمم گفت : انا من جوون 17ساله نیستم که دنبال دختر راه برمو براش سوت بزنم یا شماره ردو بدل

کنم من 37سالمه یه مرد بالغ و عاقل از چی می ترسی؟ این که مادر و پدرم رائ منو بزنن ؟؟؟

یا اینکه با من بجنگن برای انتخابی که کردم ؟؟

اون ها موظف هستن به انتخاب من احترام بزارن موظف هستن به تو احترام بزارن

اگه من براشون عزیز باشم تو هم باید عزیز باشی تو منتخب پسرشونی

شنیدی که می گن” گوش عزیز …گوشواره عزیزتر ” نترس تا وقتی من روی زمینم از هیچی نترس

اریا سرمو چسبوند به سینه اشو گفت :

من عاشقتم انا نمی تونم تو مدت کوتاه اینو ثابت کنم ….به مرور زمان می فهمی من چیم

و چقدر خاطرت برام عزیزه ………….

به صحبت های اریا گوش می دادم به ضربان قلبش که مثا قرص ارامبخش بود برام

اریا گوشیشو از جیبش در اورد و شروع کرد

به زنگ زدن البته نمی دونستم به کی داشت زنگ می زد

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4 (8)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.7 (9)

2 دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…
149260 799

دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم 5 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه…
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 دیدگاه ها
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x