10 دیدگاه

رمان مانلی پارت 17

4.4
(14)

#پارت_17

•┄┄┄┄┄┅•🦋•┅┄┄┄┄┄•

نریمان سریع گفت: ولی تازه سر شبه.

عمه مهسا با لحن جدی گفت: نامی راست می‌گه عزیزم کار عقب مونده زیاد داریم باید برگردیم.

بیشتر طرف حسابش با نامی بود!

با بلند شدنشان من و باربد نگاه متعجبی به یکدیگر انداختیم.

به آرامی لب زدم: چون گفتم نه قهر کردن؟

دستی به صورت صاف و بی‌ریشش کشید.

_نه فکر نکنم انقدری مهم باشی. بیشتر انگار مشکل خانوادگیه.

سرم را با تایید تکان دادم.

_بذار برن مشکل خانوادگیشون رو تو خونه‌شون حل کنن این وسط پای مارم وسط نکشن امشب گوشت تنم آب شد انقدر بهم چشم غره رفت.

از جا بلند شدیم تا بدرقه‌شان کنیم.

فضا کمی سنگین به‌نظر می‌رسید و مامان زهره هم برخلاف همیشه در سکوت به سر می‌برد.

عمه مریم هم کمی بعد ساز رفتن زد و کم کم خانه خالی از هر غریبه‌ای شد.

همین که خواستم به سمت اتاق بروم صدای مامان بلند شد.

_صبر کن مانلی

سریع به سمتش چرخیدم.

با دیدن نگاه خیره‌اش بی‌هوا شروع به اعتراف کردم.

_خدا شاهده تقصیر من نبود!

چشم‌هایش ریز شد.

_‌چی تقصیر تو نبود؟

نگاهم را به سقف دوختم.

_همونی که به‌خاطرش داری این‌جوری نگاهم می‌کنی.

سرش را به دوطرف تکان داد.

_کاری با تو ندارم. راجع‌به نامیه!

لب‌هایم از هم باز ماند.

_نامی به من چه؟ حرفی دارید به خودش بزنید. گناه کارای اون رو که من نباید گردن بگیرم خودم به اندازه‌ی کافی گند و کثافت دارم که به‌خاطرش سرزنش بشم.

با تاسف نگاهم کرد.

_خوبه خودت می‌دونی. خواستم بگم اگه پیامی داد یا حرفی زد به من بگو!

مشکوک نگاهش کردم.

_مثلا چه حرفی؟

دستش را روی هوا تکان داد.

_هر حرفی! به گوشم برسه دور از چشم من کاری کردی دست می‌ندازم تو موهات می‌برم تحویل داییت می‌دمت!

بهت زده از تهدیدش قدمی به سمت اتاقم برداشتم.

_به من چه؟ آخه مگه من چیکار کردم؟

همان‌طور که در اتاق را باز می‌کردم بلند بلند غر زدم: ذلیل شی الهی نامی بعد از این همه وقت اومدی صاف یه کپه گوه گذاشتی وسط زندگی من رفتی!

مامان داد زد: مواظب حرف زدنت باش. مثل یه خانم متشخص رفتار کن مانلی

چشمی چرخاندم و در را محکم به‌هم کوبیدم.

کاش حداقل کسی دلیل جار و جنجال امشب را برایم می‌گفت تا بدانم بنا به کدام گناه نکرده سرزنش می‌شدم ‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‌…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 14

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (1)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.2 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 2.7 (3)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (4)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

10 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
مهیا
مهیا
10 ماه قبل

ببین گلم خودم چند بارمودبانه درخواست پارت بیشتر کردم ، خیلی ها هم همینطور ، توجه نمیکنی و پارتهات همونقدر کوتاهه ! ولی کافیه یه نفر بیاد یکم معمولی تر و راحت تر حرف بزنه بگه پارت بیشتر بزار و تو رو با نویسنده دلارای مقایسه کنه … هیچی با دوستات میریزین سرش ، اکه توقع برخورد خوب داری پس به مخاطبات اهمیت بده

𝖌𝖍𝖆𝖟𝖆𝖑
𝖌𝖍𝖆𝖟𝖆𝖑
پاسخ به  مهیا
10 ماه قبل

ینی یکی که چندبار مودبانه میگه بعدش باید بی ادب شه؟🤔

𝖌𝖍𝖆𝖟𝖆𝖑
𝖌𝖍𝖆𝖟𝖆𝖑
پاسخ به  neda
10 ماه قبل

ننه ی مارو تهدیددد کردددد چاقوم کووو

محیا
محیا
پاسخ به  𝖌𝖍𝖆𝖟𝖆𝖑
10 ماه قبل

نه ، درست دقت کن ، وقتی اهمیت نمیده توقع برخورد درست نداشته باشه

بی نام
بی نام
پاسخ به  neda
10 ماه قبل

یعنی دیگه نویسنده پارت نمیده

🙃...یاس
🙃...یاس
10 ماه قبل

طفلی مانلی😂😂

بانو
بانو
10 ماه قبل

بله منم موافقم پارت های رمان خیلی کمه

تینا
تینا
10 ماه قبل

سلام رمانت قشنگه اما کاش پارت هاتو یکم بیشتر میکردی

دسته‌ها

10
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x