#پارت_25
•┄┄┄┄┄┅•🦋•┅┄┄┄┄┄•
برای همین حسابی روی تایم حاضر شدنمان در کلاس حساس شده بود و حتی باربد را مجبور کرده بود در آموزشگاه زبانی که مال خودش بود ثبت نام کند.
البته بدون پرداخت شهریه!
نمیدانم باربد چهطور میتوانست از مردی با این همه مزایا بگذرد!
باربد برخلاف دلقک بازیهایش آدم توداری بود و حتی من هم تا چند ماه پیش چیزی از رابطه بینشان نمیدانستم.
نه میدانستم چهطور از یکدیگر خوششان آمد چهطور اعتراف کردند و چهطور در آخر به اینجا رسیدند!
هنوز هم که هنوزه بعد از این همه سال این روابط برایم عجیب بود.
هیچوقت حس و حالم را وقتی که فهمیدم باربد هم.. ج.. ن.. سگ.. ر.. ا.. ست از یاد نمیبرم.
هردو نوجوان بودیم و فارغ از دنیا بهدنبال سرگرمیهای دوران خودمان!
روزی که فهمیدم باربد عاشق یکی از همکلاسیهایش شده و زار زار در آغوشم زیر گریه زد از دراماتیکترین روزهایی بود که با یکدیگر گذراندیم.
خیلی طول کشید تا باربد با عذاب وجدان و ترس با گرایشش کنار آمد و همانقدر هم برای من زمان برد تا مفهوم ه.. م.. ج.. ن.. س.. گ.. رایی را درک کنم و مانند همیشه پشتش بایستم و شریک رنجهایش شوم.
هیچکس بهجز من از بزرگترین راز زندگی باربد باخبر نبود و همین موجب شکلگیری را.. بط.. ه خاص و نزدیکی بینمان شده بود.
در فکر و خیالهایم غرق بودم که باربد سقلمهای به پهلویم کوبید.
به خودم آمدم و نگاهی به برگهی کوچک در دستش که به سمتم گرفته بود انداختم.
با دیدن نقاشی کاریکاتور داریوش چشمهایم تا آخرین حد گرد شد و به آرامی زیر خنده زدم.
آنقدر دماغ بزرگ و لبهای شتریاش بامزه شده بود که نمیتوانستم خودم را کنترل کنم.
مشغول خندیدن بودم که نفهمیدم داریوش چهطور با سرعتی باور نکردنی بالای سرمان رسید و سرش را تکان داد.
_این سر و صدا واسه چیه؟
باربد هول شده و پر ترس کاغذ را در دستش مچاله کرد و سریع در دهانش انداخت!
نگاه ناباورم را به چشمهای گرد شدهی داریوش دوختم.
نمیتوانست در میان این همه دانشجو حرفی که درخور باربد باشد به زبان بیاورد و فقط هاج و واج به باربد که درحال جویدن کاغذ بود نگاه میکرد!
بالاخره صدایی از گلویم بیرون پرید.
_این که مزه نداره چرا داری میجویش؟ قورتش بده باربد!
قورت دادن کاغذ همانا و به سرفه افتادنش همان!
با شنیدن صدای خندهی بچهها سریع از جا پریدم و چند ضربه به کمرش کوبیدم.
همانطور که از شدت سرفه سرخ شده بود به سمت صندلی خم شد…
داریوش که چشمهای اشکیاش را دید بیتوجه به همه خم شد و چند فشار محکم به سینه و کمرش آورد.
_سعی کن پرتش کنی بیرون باربد قورتش نده خفه میشی پسر!
باربد همانطور که رو به کبودی بود چند سرفهی بلند کرد و کاغد خیس و مچاله از گلویش بیرون پرید!
همانطور گیج و ترسیده ایستاده بودم و ناباور به صحنهی رو به رویم خیره شدم.
بعضی از بچهها درحال خندیدن بودند و بعضیها هم درحال فیلم گرفتن!
داریوش همانطور که با صورتی نگران روی باربد خم شده بود با صدای بلندی گفت: یکی بره یه لیوان آب بیاره!
نوید با صورتی سرخ از خنده از جا پرید.
_من الان میارم استاد!
•𝗚𝗢𝗜𝗡•࿐l🦋⃤
ندایی چطوری پارت گزاری میشه
روزی یه پارت
آره عزيزم
شت 😂😐باربد خر😐😂
داشت میمرد😂😂
آره 😂
خیلیییییی کمـهــ 😑💔 🙄
تا سه نشه بازی نشه 😂😂😂
🤣 خیلی قشنگه رمانــت🥺❤️
چقدراسمت خوشجلیه عزیزم اینوبایدبه خیلی از فضولا گفت
مرسیییییی عشقم❤️🥺😍
خیلیییییییی کمهههههههه😐😐
عجب اسمی.. 😂
خیلی دوس دارم اینو ب خیلیا بگم 😂
🤣
چقد کممممممممم😐😑