3 دیدگاه

رمان مانلی پارت 30

4.3
(14)

#پارت_30

 

•┄┄┄┄┄┅•🦋•┅┄┄┄┄┄•

با طعنه ادامه دادم: اگه یادت باشه من دست و پاهام از بچه‌گی همیشه سرد بود!

 

نگاهش کمی نرم شد.

دستش را از روی مچ دستم به سمت انگشتانم کشید و بی‌هوا نوازشم کرد.

_حتی الانم سرده!

 

معذب خودم را عقب کشیدم و اشاره‌ای به رستوران زدم.

_نمی‌ریم داخل؟ یه ساعته خشک شدم دم در.

 

کمی نگاهم کرد و دستش را عقب کشید.

_بریم.

 

وارد رستوران که شدیم کمی بیشتر از پیش خجالت کشیدم.

 

ریخت و غالب نامی در کنار من هم مزید بر علت بود!

 

دخترکی با تیپ دبیرستانی و جورابای رنگارنگ و مقنعه و مردی پوشیده با پلیور طوسی و شلواری مشکی و شیک!

 

حق داشتم کمی خجالت‌زده باشم ولی همه‌ی این‌ها تقصیر نامی بود!

 

به میز که رسیدیم کنارم ایستاد و صندلی را عقب کشید.

 

روی صندلی نشستم و بدون آن‌که به نگاه‌های عجیب و غریب اطرافیان توجه کنم شروع به خواندن منو کردم.

 

به محض انتخاب غذا و رفتن گارسون سکوت عمیقی بینمان فاصله انداخت.

 

نمی‌دانستم برای چه اینجا با او سر میزی مشترک نشسته‌ام و این سکوت معذبم کرده بود.

 

نگاهی به چهره‌ام انداخت.

 

فکرش مشغول بود و انگار خودش هم نمی‌دانست قرار است چه چیزی بگوید.

_منو آوردی اینجا که به سکوت دعوتم کنی؟

 

جوابی نداد و چند لحظه خیره نگاهم کرد.

 

بالاخره بعد از چند لحظه به حرف آمد.

_من هیچوقت ولت نکردم که برم دنبال کار و کاسبیم!

 

لب‌هایم کمی از هم باز ماند.

_از اون موقع تاحالا فکرت مشغول همینه؟

 

سرش را تکان داد و جدی نگاهم کرد.

_از دیشب خیلی حرف‌ها آماده کرده بودم که بهت بزنم ولی با شنیدن این حرف از تو فهمیدم الان وقتش نیست… تو خیلی از من دور شدی آنا. راستش فکر نمی‌کردم راجع‌به رفتنم این‌طور فکر کنی برای همین جا خوردم!

 

شانه‌ای بالا انداختم و متعجب گفتم: عذر می‌خوام دقیقا چه انتظاری داشتی؟ وقتی نزدیک‌ترین فرد زندگیم تو بدترین سالهای زندگیم یه‌هو ول می‌کنه میره و پشت سرش هم نگاه نمی‌کنه چه‌طور فکر کنم؟

این تو بودی که از من دور شدی پسرعمه!

 

سریع ادامه دادم: نه که الان خیلی واسه‌م مهم باشه‌ها صرفا جهت تفهیم جریان واسه‌‌ت توضیح می‌دم. من هیچ توقعی ازت ندارم و به‌ گذشته که فکر می‌کنم به‌نظرم رفتار مضحکی داشتم. حالا سوال اصلی اینه که من و شما اینجا با هم چیکار می‌کنیم اون‌هم درست زمانی‌که بیشتر از هرچیزی دلم می‌خواد الان دربند پیش رفیقام باشم؟

 

صورتش جمع شد و با نگاهی خشک به صورتم خیره شد.

 

انگار انتظار شنیدن چنین حرف‌هایی را نداشت و اصلا به مذاقش خوش نیامده بود.

_یک‌بار بهت گفتم من هیچوقت ولت نکردم آنا فقط بزر‌گترها این‌طور صلاح دیده بودن.

من واقعا مجبور بودم…‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎

‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎

‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‌•𝗚𝗢𝗜𝗡•࿐l🦋‌⃤

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 14

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 0 (0)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.2 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 2.7 (3)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (4)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
اشتراک در
اطلاع از
guest

3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
،،،
،،،
10 ماه قبل

ننه نمتونی ازتوحلقوم نوبسنده یکم بیشترپارت بکشی بیرون

Fateme
Fateme
پاسخ به  ،،،
10 ماه قبل

خیلی کوتاهن اصن
ولی قشنگه

سارا
سارا
پاسخ به  ،،،
10 ماه قبل

😂 😂

دسته‌ها

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x