رمان مانلی پارت 48 - رمان دونی

رمان مانلی پارت 48

 

«پارت جدید تقدیم نگاهتون 😌🫂»

 

 

 

 

روز بعد در تمام طول مدت کاری به فریا و مهمانی شب فکر می‌کرد.

 

نمی‌دانست این با عجله دست به‌کار شدنش درست است یا نه!

 

فقط می‌خواست به همه نشان دهد که آنائلش برای اوست.

 

به اندازه‌ی کافی دیر شده بود و حالا که به‌قدری قدرت داشت که خودش برای سرنوشتشان تصمیم بگیرد نمی‌خواست لحظه‌ای از نزدیک شدن به فریا عقب بماند.

 

کارهایش را زودتر از همیشه به پایان رساند و از دفترش بیرون زد.

 

قبل از این که سوار آسانسور شود صدای محرابی مدیر عامل شرکت که مردی میانسال و خوش رو بود موجب مکثش شد.

_آقای شهیاد؟

 

ایستاد و منتظر نگاهش کرد.

_سلام جناب محرابی…

 

محرابی با چشمان تیزی نگاهش کرد.

_امشب توی مراسم شرکت تشریف دارید دیگه؟ می‌خوام به یه سری از شرکا و دوستان معرفیتون کنم.

 

دومین باری بود که محرابی برای اطمینان از حضور نامی جلوی راهش را می‌گرفت.

 

قصدش معرفی پسر عارف شهیاد به عنوان مدیر شرکتش بود و می‌دانست با استفاده از او حسابی شهرت و اعتبار به‌دست می‌آورد.

_بله جناب محرابی قبلا هم گفتم حتما حضور دارم.

 

محرابی با رضایت خندید.

_مثل همیشه همراه هم که ندارید. نه؟

اگه مایل باشید دختر…

 

نامی میان حرفش پرید.

_همراه دارم جناب محرابی با نامزدم توی مراسم شرکت می‌کنم!

 

محرابی با چشمانی حیرت زده و دهانی باز مانده نگاهش کرد.

 

آنقدر متعجب بود که یادش رفت تیرش برای همراهی دخترش با نامی شهیاد در شب مهمانی به سنگ خورده!

_نامزد؟ شما کی نامزد کردی آقای شهیاد؟ حالا دیگه ما غریبه شدیم؟

 

نامی بی‌حوصله سر تکان داد.

_هنوز رسمی نشده هروقت مراسم گرفتیم حتما دعوتتون می‌کنم… اگه کار دیگه‌ای نیست بنده باید برم نامزدم منتظرمه!

 

محرابی نفس سنگینی کشید و به این فکر کرد جواب تک دخترش که کلی برای این شب و نزدیکی به نامی شهیاد نقشه کشیده بود را چه بدهد.

_مزاحم نمی‌شم بفرمایید لطفا. پس شب منتظرتون هستیم!

 

نامی سری برایش تکان داد و با قدم‌های بلند از مرد دور شد.

 

سوار ماشین شد و به سوی خانه‌اش به راه افتاد.

 

باید دوشی می‌گرفت هرچه زودتر به دنبال فریا می‌رفت.

 

به محض رسیدن به پارکینگ ماشین را پارک کرد و وارد خانه شد.

 

جیمی با شنیدن صدای در پارسی کرد و به سرعت خودش را به نامی رساند.

 

نامی او را در آغوش کشید و سرش را نوازش کرد.

_چه طوری پسر خوب؟ ببینم چیزی خوردی؟

 

صدای احسان از میان هال بلند شد.

_آره بابا کم مونده بود منم بخوره. شغال!

 

نگاهی به احسان که درحال بازی با پی‌اس بود انداخت و اخمی کرد.

_تو مگه نگفتی از صبح تا شب سرکاری لازم نیست ریختت رو تحمل کنم؟

 

احسان بازی را متوقف کرد و به سمت نامی برگشت.

_فقط قدرت پاچه پاره کردنت به جیمی رفته؟ چرا انقدر گربه صفتی مرتیکه؟

از صبح همه‌ی خونه رو سابیدم. غذا درست کردم. بعدش هم رفتم فروشگاه کت و شلوارت رو آوردم. اینه مزدم؟

 

 

•┅┈┈┈┈┅·‹‹🩵❄️››·┅┈┈┈┈

 

 

 

نامی کمی نگاهش کرد و بعد از چند لحظه گفت: غذا چی درست کردی؟

 

احسان که سخنرانی‌اش مورد توجه قرار نگرفته بود دوباره سر بازی‌اش برگشت.

_حناق!

 

نامی خندید و به سمت آشپزخانه به راه افتاد.

 

با دیدن ته چین روی گاز لبخندش عمیق‌تر شد.

_ته‌چین درست کردی احسان؟

تورو با این دست پخت فقط باید ترشی انداخت.

 

احسان خمیازه‌ای کشید و گفت: بدو غذات رو بخور یه دوش بگیر برو دنبال این دختره دیر می‌شه قهر می‌کنه کنسلت می‌کنه‌ها.

 

بشقاب را از غذا پر کرد و شروع به خوردن.

 

بی‌توجه به اراجیف احسان وارد حمام شد و دوش سریعی گرفت.

 

وقت کوتاه کردن ریش‌هایش را نداشت.

 

بی‌خیالشان شد و کت و شلوار خوش دوخت و خاکستری رنگی که احسان برایش آورده بود را به تن کرد.

 

توجهی به کروات نکرد و با باز گذشتن دکمه‌ی اول پیراهن سفیدش از اتاق بیرون زد.

 

همان‌طور که سعی می‌کرد جیمی را از میان دست و پایش بردارد گفت: من دارم می‌رم. کاری داشتی زنگ بزن.

 

احسان نگاهی به سرتاپایش انداخت.

_کرواتت کو پس؟

 

نامی دستش را روی هوا تکان داد.

_می‌دونی که خوشم نمیاد. خفه‌م می‌کنه!

 

پوفی کشید و ادامه داد: برو اون طرف جیمی دیرم شده پسر!

 

با برداشتن سوئیچ ماشینش از در خارج شد و سریع به سمت پارکینگ به راه افتاد.

 

تصویر زیبای فریا در روز گذشته جلوی چشمش شکل گرفت و دلش دیدنش را در آن لباس زیبا طلب کرد!

 

به انعکاس تصویر خودش و فریا در آینه فکر کرد و قول داد این قاب را برای خودش همیشگی کند!

 

لحظه‌ای که زیپ لباسش را می‌بست…

 

لحظه‌ای که انگشتانش را با ملایمت میان موهای تابدار و زیبایش فرو برده بود!

 

در آن لحظات دست به دامان تمام کائنات شده بود تا خم نشود و نبوسدش!

 

حالا می‌فهمید چرا مادرش و زن‌دایی زهره انقدر به دور شدن آن‌ها از هم اصرار داشتند.

 

نزدیک نشدن به فریا، لمس نکردن و نبوسیدنش صبر ایوب را طلب می‌کرد!

 

با یادآوری چیزی نفس سنگینی کشید و پایش را روی گاز فشرد.

 

فریا برایش هوش و حواسی باقی نگذاشته بود.

 

جلوی جواهر فروشی که از قبل سفارش گردنبند را داده بود ایستاد و از ماشین پیاده شد.

 

دیروز دخترک هوای قهر به سرش زده بود و برای انتخاب گردنبند با او نیامده بود برای همین مجبور شد خودش دست به کار شود.

 

وارد طلا فروشی شد و سری برای مرد تکان داد.

_سلام جناب برای تحویل سفارش اومدم.

 

مرد نگاهی به صورت آشنایش انداخت.

_جنابِ؟

 

نامی مستقیم نگاهش کرد.

_شهیاد هستم… سفارش گردنبند داشتم با طرح فرشته!

 

 

•┅┈┈┈┈┅·‹‹🩵❄️››·┅┈┈┈┈┅•

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا 98

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان شیطانی که دوستم داشت به صورت pdf کامل از رؤیا قاسمی

  خلاصه رمان:   درمورد دختریه که پیش مادر و خواهر زندگی میکنه خواهر دختره با یه پسر فرار میکنه و برادر این پسره که خیلی پولدارهه دنبال برادرش میگرده و میاد دختره و مادره رو تهدید میکنه مادره که مهم نیست اصلا براش دختره ولی ناراحته اما هیچ خبری از خواهرش نداره پسره هم میاد دختره رو گروگان میگیره

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان خاطره سازی

    خلاصه رمان:         جانان دختریِ که رابطه خوبی با خواهر وبرادر ناتنی اش نداره و همش درگیر مشکلات اوناس,روزی که با خواهرناتنی اش آذر به مسابقه رالی غیرقانونی میره بعد سالها با امید(نامزدِ سابقِ دوستش) رودررو میشه ,امید بخاطر گذشته اش( پدر جانان باعث ریختن ابرویِ امید و بهم خوردنِ نامزدیش شده) از پدرِ جانان

جهت دانلود کلیک کنید
رمان میان عشق و آینه

  دانلود رمان میان عشق و آینه خلاصه : کامیار پسر خشن که با نقشه دختر عمه اش… برای حفظ آبرو مجبور میشه عقدش کنه… ولی به خاطر این کار ازش متنفر میشه و تصمیم میگیره بعد از ازدواج انقدر اذیت و شکنجه اش کنه تا نیاز مجبور به طلاق شه و همون شب اول عروسی… به این رمان امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان لهیب از سحر ورزمن

    خلاصه رمان :     آیکان ، بیزینس من موفق و معروفی که برای پیدا کردن قاتل پدرش ، بعد از ۱۸ سال به ایران باز می گردد.در این راه رازهایی بر ملا میشود و در آتش انتقام آیکان ، فرین ، دختر حاج حافظ بزرگمهر مظلومانه قربانی میشود . رمان لهیب انتقام ، عشق و نفرت را

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عزرایل pdf از مرضیه اخوان نژاد

  خلاصه رمان :   {جلد دوم}{جلد اول ارتعاش}     سه سال از پرونده ارتعاش میگذرد و آیسان همراه حامی (آرکا) و هستی در روستایی مخفیانه زندگی میکنند، تا اینکه طی یک تماسی از طرف مافوق حامی، حامی ناچار به ترک روستا و راهی تهران میشود. به امید دستگیری داریا دامون ( عفریت). غافل از اینکه تمامی این جریانات

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان اتاق خواب های خاموش
دانلود رمان اتاق خواب های خاموش به صورت pdf کامل از مهرنوش صفایی

        خلاصه رمان اتاق خواب های خاموش :   حوری مقابل آیینه ایستاده بود و به خودش در آیینه نگاه می‌کرد. چهره‌اش زیر آن تاج با شکوه و آن تور زیبا، تجلی شکوهمندی از زیبایی و جوانی بود.   یک قدم رو به عقب برداشت و یکبار دیگر به خودش در آیینة قدی نگاه کرد. هنر دست آرایشگر

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
6 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
خواننده رمان
10 ماه قبل

الان بره اونجا فریا کاری نکنه بزنه تو کاسه کوزه نامی خوبه
ممنون ندا بانو🙏
خوب شد اومدی باز برای این سایت یه پارت گذاری منظم داشته باشی😂

بانو
بانو
پاسخ به  neda
10 ماه قبل

الو الو فاطی هستی یا نیستی🤣🤣🤣

𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
پاسخ به  neda
10 ماه قبل

یس

دسته‌ها
6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x