رمان ماهرخ پارت 75 - رمان دونی

 

 

 

 

نصرت داخل ماشین نشست و شماره شهریار را گرفت.

 

شهریار انگار که گوش به زنگ باشد، سریع جواب داد: چی شد…؟!

 

نصرت نگاه دیگری به مجتمع انداخت…

-آقا انگار خانوم و دوستشون رفتن پیش یه روانشناس…!!!

 

شهریار وا رفت.

– روانشناس…؟! برای چی…؟!

 

نصرت متوجه جاخوردگیش شد.

-اقا نمی دونم…!

 

-خیلی خب نصرت فقط لوکیشن برام بفرست…

 

-چشم اقا…!!!

 

شهریار تماس را قطع کرد و گوشی را با تمام خشمش روی مبل پرتاب کرد.

دست به کمر دو قدمی راه رفت و اما بعد با حرص لگد محکمی به پایه مبل کوبید و نعره زد…

-خدا لعنتتون کنه… خدا لعنتتون کنه…!!!

 

 

بهزاد سریع از جایش بلند شد.

– چیه مرد مومن آروم باش…! اسمون که به زمین نیومده…!!!

 

شهریار با غیظ برگشت.

– ببین اونقدر حالش بد بوده که رفته پیش روانشناس و منی که دم از شوهر بودن و دوست داشتن میزدم نتونستم آرومش کنم…!!!

 

 

بهزاد نگاه صورت کبود و چشمان سرخش کرد.

غیرت مردانه شهریار بدجور به درد آمده بود.

همیشه دوست داشتن کافی نیست…!

 

 

-اروم باش شهریار…! آروم باش مرد… بخدا که الان سکته می کنی…!!!

 

 

بهزاد لیوان آبی ریخت و به خوردش داد.

مرد به سختی جرعه ای خورد و به محض پیامی که روی گوشی اش آمد، ان را چنگ زد.

 

– بهزاد باید بریم… نصرت لوکیشن فرستاده…!!!

 

 

 

 

 

-رامبد عزیزی…!!!

 

بهزاد با اخم گفت: این چرا فامیلیش مثل ترانه اس…؟!

 

شهریار نگاه کوتاهی بهش انداخت: حالا تو هم وقت گیر آوردی…!!

 

 

بهزاد اخم کرد و حرفی نزد.

هر دو مرد وارد دفتر شدند و با دیدن منشی، یک راست به سمتش رفتند…

 

 

شهریار خیلی سریع گفت: می تونیم بریم داخل…؟!

 

منشی با تعجب نگاه دو مرد کرد.

-وقت قبلی داشتین…؟!

 

-نه خانوم اما باید حتما دکتر و ببینم…!!!

 

-نمی تونین جناب… هنوز چندتا بیمار تو نوبت هستن… در ثانی وقتای امروزمون هم کاملا پره…!!!

 

 

شهریار انقدر درونش پر بود از تشویش و نگرانی که به هیچی جز خودش توجهی نداشت…

-خانوم دو برابر حق الزحمه رو میدم ولی من باید برم داخل…!

 

 

بهزاد سعی کرد شهریار را ارام کند.

– آروم باش شهریار…!

 

 

شهریار صدایش را بالا برد: نمی تونم… نمی تونم بفهم… دارم روانی میشم که مشکل زنم چی بوده که اومده تو این خراب شده…

 

 

منشی با تذکری گفت: آقا لطفا سکوت رو رعایت کنید… مریض داریم اینجا…!!!

 

بهزاد خواست حرف بزند که صدای مردانه ای گفت: اینجا چه خبره…؟!

 

منشی گفت: ببخشید جناب دکتر… انگار این اقا وقت مشاوره خواستن ک….

 

شهریار به میان حرفش امد و سمت مردی رفت که منشی دکتر خطابش کرده بود.

 

-زن من اینجا چیکار داشت جناب…؟!

 

دکتر ابرویی بالا انداخت…

-زنتون…؟!

 

-ماهرخ شهسواری…!!!

 

 

 

 

 

-شما حاج شهریار شهسواری هستین…؟!

 

شهریار اخم کرد.

-انگاری زیاد از من شنیدین…؟!

 

 

رامبد کنار رفت.

-بفرمایید جناب شهسواری زودتر از این ها منتظرتون بودم.

 

شهریار و بهزاد داخل رفتند.

رامبد پشت میزش نشست و هر دو مرد را زیر نظر گرفت.

 

– خب چه کاری ازم برمیاد اقایون…؟!

 

 

شهریار خودش را جلو کشید.

-شما باید بگی زنم اینجا چی می خواست اقای رامبد عزیزی…؟!

 

 

رامبد مودبانه خندید: خانومتون مثل هر مراجعه کننده ای حرف هاش مثل یه راز پیش من میمونه جناب… شما اگر واقعا می خواید بدونین مشکل همسرتون چیه باید بنشینید و باهم حرف بزنید…!!!

 

 

شهریار اخم کرد.

– لازم نیست شما به من یاداوری کنی من چطور با زنم حرف بزنم… در ضمن همسرم به من نگفته که پیش شما میاد…!

 

 

رامبد خیره نگاهش کرد: ماهرخ بیمار جدیدی نیست… اون چندساله که بیمار منه…!

 

-چی…؟!

 

-خبر نداشتین…؟!

 

مرد کلافه بود.

ماهرخ چندساله زیر نظر این مرد بوده و او نمی دانست… مگر می شود…؟!

 

-پس اون حملات پانیک…؟!

 

رامبد چشم روی هم گذاشت…

-چقدر از بیماری و گذشتش می دونید…؟!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا 10

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان کی گفته من شیطونم

  دانلود رمان کی گفته من شیطونم خلاصه : من دیـوانه ی آن لـــحظه ای هستم که تو دلتنگم شوی و محکم در آغوشم بگیــری … و شیطنت وار ببوسیم و من نگذارم.عشق من با لـجبازی، بیشتر می چسبــد!همون طور که از اسمش معلومه درباره یک دختره خیلی شیطونه که عاشق بسرعموش میشه که استاد یکی از درسای دانشگاشه و…

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تقاص یک رؤیا

    خلاصه رمان:   ابریشم دختر سرهنگ راد توسط گرگ بزرگترین خلافکار جنوب کشور دزدیده میشه و به عمارتش برده میشه درهان (گرگ) دلبسته ابریشمی میشه که دختر بزرگترین دشمنه و مجبورش میکنه باهاش ازدواج کنه باورود ابریشم به عمارت گرگ رازهایی فاش میشه که… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان خدا نگهدارم نیست

    خلاصه رمان :       درباره دو داداش دوقلو هست بنام های یغما و یزدان یزدان چون تیزهوش بود میفرستنش خارج پیش خالش که درس بخونه وقتی که با والدینش میره خارج که مستقر بشه یغما یه مدتی خونه عموش میمونه که مادروپدرش برگردن توی اون مدتت یغما متهم به چشم داشتن زن عموش میشه و کلی

جهت دانلود کلیک کنید
رمان هکمن
رمان هکمن

دانلود رمان هکمن   خلاصه : سمیر، هکر ماهری که هیچکس نمی تونه به سیستمش نفوذ کنه، از یه دختر باهوش به اسم ماهک، رو دست می خوره و هک می شه و همین هک باعث یه کل‌کل دنباله دار بین این دو نفر شده و کم کم ماهک عاشق سمیر می شه غافل از اینکه سمیر… به این رمان

جهت دانلود کلیک کنید
رمان ازدواج با مرد مغرور

  دانلود رمان ازدواج با مرد مغرور خلاصه: دختر قصه ی ما که از کودکی والدینش را از دست داده به الجبار با مردی مغرور، ترشو و بد اخلاق در سن کم ازدواج می کند و مجبور به تحمل سختی های زیاد می شود. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان خواب ختن به صورت pdf کامل از منیر کاظمی

  خلاصه رمان:   می‌خواستم قبل‌تر از اینها بگویم. خیلی قبل‌تر اما… همیشه زمان زودتر از من می‌رسید. و من؟ کهنه سواری که به غبار جاده پس از کوچ می‌رسیدم. قبلیه‌ام رفته و خاک هجرت در  چشمانم خانه کرده…   خوابِ خُتَن   این داستان، قصه ای به سبک کتاب «از قبیله‌ی مجنون» من هست. کسانی که اون داستان رو

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
~_~
~_~
1 سال قبل

آخی.

دسته‌ها
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x