مینو دست در دست محمد وارد فروشگاه اسباب بازی مد نظرش شد.
تنوع عروسکها به قدری زیاد بود که مینو هر چیز جدیدی را که میدید سریع بر میداشت.
ملورین خجالت زده به محمد نزدیک شد و به ارامی کنار گوشش زمزمه کرد:
– اقا محمد چرا اینا رو واسش میخرین؟! اخه این بچه هر ثانیه یه چیز جدید میخواد!
همان لحظه صدای مینو بلند شد که ذوق زده به موتور برقی کنار فروشگاه اشاره زد و گفت:
– عمو…آبجی، اینو نگاه کنید!
ملورین لب زیر دندان کشید و گفت:
– بفرمایید! اینم از این!
محمد نزدیک مینو شد و روی دو زانو کنارش نشست و به ارامی گفت:
– خوشت میاد از موتور عمو جون؟
مینو تند تند سرش را به نشانهی تایید تکان داد و در همان حال کمی مکث کرد و سپس گفت:
– اگه اینو بخری واسم دیگه اون خرسه رو نمیخوام!
چنان جمله اش را با معصومیت گفت که دل محمد برایش لرزید و محکم گونهی تپلش را بوسید.
نق نق مینو که بلند شد کمی خودش را عقب کشید و گفت:
– شما هر چی میخوای انتخاب کن من واست میخرم عمو جون! خوبه؟
مینو که انگار به خواستهاش رسیده بود پا کوبان به سمت موتورش رفت و کنارش ایستاد.
ملورین به ارامی نزدیک محمد شد و گفت:
– اقا محمد ببینین چیکار کردین!
به سمت ملورین برگشت و اخمهای در همش را شکار کرد و با لبخند گفت:
– چیشده ملو خانم؟ شما که دوباره اخمات تو هم رفته خانم خانما! من چیکار کنم تو اخم نکنی؟
ملورین اما بدون اینکه ذره ای ابروهایش را از هم فاصله دهد گفت:
– الان اینقدر اسباب بازی واسش میخرین، دو روز دیگه توقعش میره بالا!
محمد بیخیال شانه بالا انداخت و گفت:
– بره بالا چه عیبی داره!
دست کوچک ملوربن را در دست گرفت و به ارامی انگشتهایش را فشرد:
– بدقلقی نکن دیگه! بیا بریم ببینیم این خانم کوچولو دیگه چی انتخاب کرده.
لبخندی زد و دنبال محمد روانه شد.
در نهایت وسایل انتخابی مینو که شامل یک موتور گازی و یک خرس بزرگ بود را حساب کرد و گفت:
– میشه واسمون بفرستین در خونه!
فروشنده متواضعانه گفت:
– بله حتما! ادرستونو اینجا یادداشت کنین ظهر واستون ارسال میشه.
محمد ادرس منزل ملورین را روی تکه کاغذی که روبرویش بود نوشت و گفت:
– بفرمایید.
از فروشگاه بیرون امدند و چشم محمد بالافاصله به مغازهی روبرو افتاد.
سر جایش ایستاد و ملورین نیز ناچار به ایستادن شد و متعجب پرسید:
– چرا وایستادی؟ چیزی شده؟
رد نگاه محمد را دنبال کرد و بالافاصله با دیدن مغازهی روبرو رنگ رخسارش سرخ شد.
شرم زده گفت:
– بیاین بریم اقا محمد زشته!
محمد به سمتش سر چرخاند و به گونه های سرخش خیره شد و دلبرانه لب زد:
– چی زشته؟ تو که میخوای محرمم شی دیگه!
ملورین لب گزید و گفت:
– باشه بازم…دلیلی نمیشه که!
دست زیر چانهاش برد و همانطور که سرش را بالا میگرفت با چشمهای ریز شده گفت:
– نکنه دلت میخواد با شورت و سوتین مامان دوز بیای تو تخت واسم دلبری کنی؟
چشم های ملورین گرد شد و پر از شرم گفت:
– اقا محمد این چه حرفیه که میزنین! مینو میشنوه زشته به خدا
محمد اما بی توجه به حرف ملورین گفت:
– البته که ترجیح من لخت دیدنته ولی تو این لباس خوابای سک*سی که ببینمت، خیلی سک*سی تر میشی!
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3.6 / 5. شمارش آرا 10
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.