9 دیدگاه

رمان نبض سرنوشت پارت۲۰

5
(1)

حسام

دستشو رو شونم گذاشت و غمگین گفت : چقدر طول میکشه تا آروم شم؟

دستمو رو دستش گذاشتم و گفتم : بستگی به زخمت داره اینکه چقدر وخیمه وضعیتش.
سخته فراموش کردن ، پس تلاش نکن ، ولی ازش درس بگیر .یاد بگیر قلبت رو دیگه ساده نبازی.

چه ساده قلبمان را دو دستي چسبيده ايم…
که مبادا کسي ان را بدزدد و عاشقمان کند ،
غافل از اينکه براي عاشق کردنمان ، عقلمان ر مي د‌زدند….
و بعد ما ميمانيم و “قلبي” که انديشيدن بلد نيست!

این حالش اذیتم میکرد منی که همیشه سینا رو محکم و شاد دیدم . با اینکه مطمئنم عسل کار درستی رو کرد ولی از طرفی میگم کاشکی نمیگفت ، کاشکی اصلا هیچ رابطه ای شروع نمیشد.

منم مثل خیلی ها خوش شانس نبودم ، تو رابطه به انتهاش رسیدم.

وقتی به انتها می رسی

سکوت را تنها مزه می کنی

و سکون را با یک پک کام می گیری،

نترس…

هیچ کس بو نمی برد

که تو آخرین گام را بر خود نهادی

و آن جاست که فرشته ای وحی می کند،

تنهایی

قانون انتهاست…..

بعد از شام آیلین پیشنهاد شطرنج داد . واسه همه تعجب بر انگیز بود ولی اول همه من قبول کردم .
روحیه سینا داغون بود و همه متوجه شده بودند اما دلیلش رو فقط منو عسل میدونستیم …

اول آیلین و عسل بازی کردن و برنده قرار شد با سینا بازی کنه.

سامان نگاهی به قیافه هاشون کرد و گفت : من که میگم آیلین ، نظرتو چیه سینا شرط ببندیم؟

ابروهایم بالا میپرد. سامان و شرط بندی.
سینا لبخند بی روحی میزنه و میگه : من میگم عسل میبره. اگه آیلین باخت باید واسه همه بستنی بگیری.

پوزخندی میزنم . از همین الان میدونم قراره سامان کلی غر بزنه و همه رو مهمون کنه ، عسل بازیش خوبه …

“عسل ”

رفتن ها گاهی چقدر خوب اند

انگار سبک می شوی از خودت …

مثل وقتی که رفتم از دلت

مثل روزی که ندیدی مرا

مثل آوازی که خواندی، آن شب

مثل من که خندیدم و نمی دانم ، چرا؟

مثل تو که رفتی از یادم.

مثل من که یادت افتادم.

رفتن ها … گاه چقدر خوب اند.

مثل من که باز هم دروغ گفتم….!

نگاه نا محسوسی به سینا میندازم و در دلم سوگل رو لعنت میفرستم . اون عادت داره اما سینا نه.

دوباره تمام حواسم رو به بازی میدم. بازیش خوبه اما نه به خوبی من .
نیش خندی زدم و گفتم : کیش و مات

مات مونده بود .باورش نمیشد .

ماهان نیش خندی زد و گفت : آقا سامان بستنی رو میزاریم واس هفته بعد الان زیاد خوردیم جا نداریم .
سامان اخمی میکنه و زیر لب غر میزنه.

آیلین بلند میشه و جاش سینا میشینه. میخوایم شروع کنیم که بهار میگه : حساب نیست سینا امشب زیاد سر حال نیست اگه بحث شرط بندیه که من جاش بازی میکنم.
سینا به زور لبخندی میزنه و میگه : راست میگه من یکم امشب خستم بهار جای من .

آذین : خب پس من میگم بهار
ماهان نگاهی بهم میندازه و میگه : اگه عسل نبرد من به جای سامان بستنی میدم. اگه بهار برد آذین میده

بهار پوزخندی میزنه و میگه : قبول ، بعدم میشینه جای سینا .
سعی میکنم با دقت بازی کنم . نمیخوام ماهان ببازه هر چند خودش شرط بسته من که نگفتم….

از جام پا میشم و میگم : الان مهمون آذین شدیم نه؟
آذین پوفی میکشه و میگه : عیب نداره شانسم نداریم یه بار شرط بستیم ها . ولی بازیت خوب بود میشه گفت بهتر از همه ولی به نظرم یکی میتونه شکستت بده .

ابرویی بالا میندازم و میگم : کی؟
_آقا جون .
میخندم و میگم : ولم کن جون خودت خب معلومه
سینا : سامان من خستم بریم ؟

سامان سری تکون میده و میگه : منم خستم فردا هم کلی کار عقب افتاده دارم
شیطون ادامه میده : و البته استخدام یه کارمند جدید

ماهان نگاهی بهش میکنه که سامان با خنده میگه : باشه بابا واس خودت اصلا
ماهان با پیروزی نگاش میکنه و میگه : مریم پاشو برو بگو پاشن دیر وقته…….

نگاهی به طرح نصف و نیمه ای که زده بودم کردم و گفتم : خانم ملکی ممکنه یه لحظه بیاید.
با لبخند اومد سمتم و گفت: جانم؟
طرحو به سمتش گرفتم و گفتم : این خیلی کار داره نه؟ خودم که اصلا راضی نیستم .
ازم گرفتش و گفت : نه بابا انقدر که تو هم میگی بد نیست فقط اینجا رو باید تغییر بدی..

با دقت به حرفاش گوش دادم و گفتم : ممنونم بلاخره شما تجربه تون از من بیشتره گفتم که شما هم یه نظری بدید.

_ راحت باش عزیزم هر وقت کمکی خواستی بگو . اون طرحو میشه ببری پیش مهندس امروز بد جور عصبیه ، خدا کنه سر ما خالیش نکنه.
پرونده رو برداشتم و رفتم سمت دفتر ماهان .
نفس عمیقی کشیدم و دستمو بردم بالا که در بزنم خودش باز شد.

امیر نگاهی بهم انداخت و آروم گفت : الان خیلی عصبیه سر سینا . میگه یه هفته اس شب خونه نمیره یا دیر میره

سرمو انداختم پایین و گفتم : تقصیر من بود .

امیر:تقصیر تو چرا ؟ به تو ربطی نداره این مسئله فقط ماهان و که میشناسی وقتی اعصاب نداشته باشه دیگه مهم نیست تو کی هستی یا اصلا نقشی تو این ماجرا داری یا نه.اگه کارت مهم نیست باهاش بزارش برای بعد

پرونده رو بالا آوردم و گفتم : مهمه واسه جلسه فردا
پوف کلافه ای کرد و گفت : برو تو حواست باشه .

از جلو در کنار رفت و رفتم داخل .
ماهان با دیدنم اخماش رفت تو هم .

آب دهنمو قورت دادم و گفتم : این پرونده رو میشه نگاه کنید واسه جلسه فرداست ، اگه مشکلی داره درستش کنیم .

سعی کرد با آروم ترین لحن حرف بزنه که زیادم موفق نشد : بزارش رو میز نگاش کردم صدات میزنم .

گذاشتم روی میز و سریع اومدم بیرون. این موقع ها واقعا خطرناک میشد. خط قرمز ماهان خانوادش بوده و هست . سینا هم که همبازی بچگیش و رفیقه…
_خانم کریمی حالتون خوبه؟

با صدای منشی به خودم اومدم و گفتم : خوبم. خانم پرتوی اومدن؟
_بله تو دفترشون هستن .
ممنونی زیر لب گفتم و رفتم سمت دفتر شاداب .

در زدم و درو باز کردم . همون طور که حدس میزدم امیرم اونجا بود

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
c87425f0 578c 11ee 906a d94ab818b1a3 scaled

دانلود رمان به سلامتی یک شکوفه زیر تگرگ به صورت pdf کامل از مهدیه افشار 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   سرمه آقاخانی دختری که بعد از ورشکستگی پدرش با تمام توان برای بالا کشیدن دوباره‌ی خانواده‌اش تلاش می‌کنه. با پیشنهاد وسوسه‌انگیزی از طرف یک شرکت، نمی‌تونه مقاومت کنه و بعد متوجه می‌شه تو دردسر بدی افتاده… میراث قجری مرد خوشتیپی که حواس هر زنی رو…
aks darya baraye porofail 30 scaled

دانلود رمان یمنا به صورت pdf از صاحبه پور رمضانعلی 3 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     چشم‌ها دنیای عجیبی دارند، هزاران ورق را سیاه کن و هیچ… خیره شو به چشم‌هایش و تمام… حرف می‌زنند، بی‌صدا، بی‌فریاد، بی‌قلم… ولی خوانا… این خواندن هم قلب های مبتلا به هم می خواهد… من از ابتلا به تو و خواندن چشم‌هایت گذشته‌ام… حافظم تو را……
aks gol v manzare ziba baraye porofail 43

دانلود رمان بانوی رنگی به صورت pdf کامل از شیوا اسفندی 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   شایلی احتشام، جاسوس سازمانی مستقلِ که ماموریت داره خودش و به دوقلوهای شمس نزدیک کنه. اون سال ها به همراه برادرش برای این ماموریت زحمت کشیده ولی درست زمانی که دستور نزدیک شدنش، و شروع فاز دوم مأموریتش صادر میشه، جسد برادرش و کنار رودخونه فشم…
55e607e0 508d 11ee b989 cd1c8151a3cd scaled

دانلود رمان سس خردل به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:     ناز دختر فقیری که برای اینکه خرجش رو در بیاره توی ساندویچی کوچیکی کار میکنه . روزی از روزا ، این‌ دختر سر به هوا به یه بوکسور معروف ، امیرحافظ زند که هزاران کشته مرده داره ، ساندویچ پر از سس خردل تعارف میکنه…
porofayl 1402 04 2

دانلود رمان آرامش پنهان به صورت pdf کامل از سمیرا امیریان 4 (5)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:       دلارا دختری است که خانواده خود را سال ها پیش از دست داده است و به تنهایی زندگی می گذراند. روزی آگهی استخدام نیرو برای یک شرکت مهندسی کامپیوتر را در اینستا مشاهده می کند و برای مصاحبه پا به این شرکت می گذارد…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

9 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دکاروس
دکاروس
3 سال قبل

عااالیه بود مثل همیشه حالا باید تا فردا صبر کنم پارت بدی هعیییییی من پاااررت می خوام شوهر جان 😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😅😅😅😅😅😅😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂

پریسا
پریسا
پاسخ به  دکاروس
3 سال قبل

فردا شده ولی نمیده

Fatemeh
Fatemeh
3 سال قبل

آفرین الی

(:
(:
پاسخ به  Fatemeh
3 سال قبل

ممنون گلم 😘

آتوسا
آتوسا
3 سال قبل

سلام
دوستان سایت واسه شما هم بهم ریخته یا فقط واسع من اینطوریه؟!؟؟؟؟
من دیگه حتی تو چت رومم نمیتونم برم!

(:
(:
پاسخ به  ayliiinn
3 سال قبل

چشم پارتی بعدی!

ayliiinn
ayliiinn
3 سال قبل

زیبا بود!

(:
(:
پاسخ به  ayliiinn
3 سال قبل

مرسیییی

دسته‌ها

9
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x