24 دیدگاه

رمان نغمه دل پارت15

4
(3)

(مائده)

نمیدونستم گریه م از سر دوری با علی یا فوت حاج بابام

یک ساعت از رفتنش میگذشت که اینقدر پریشون بودم، خدایا بعد این 6 ماه چکار قراره بکنم با این دل؟

یک هفته مرگبار گذشت و هروز دو سه بار بهم زنگ میزدیم و همش امار غذاهام رو میگرفت من به دروغ میگفتم خوردم و علا خودش بلند میشد میومد اینجا، یه عالمه هم تهدیدم کرد که اگر بخای با گریه خودتو از بین ببری اینطوری میکنم اونطوری میکنم:/

_دلت برای خونه تنگ نشده؟ نمیخای بیای سر خونه زندگیت اتیش پاره؟

_چرا تنگ شده اونم زیاد

_بله معلومه از التماسات که بیام دنبالت

بهونه میگرفت و نمیدونست داره با دلم چکار میکنه

_میخای بیام دنبالت؟

_نه اقا محمد علی شما کار داری برای چی بیای؟

پوفف کلافه ای کشید، خودمم کلافه بودم ولی نمیتونستم برن

_من برم فتنه اومد

خنده ای از لقبی که به اقا رضا داده بود کردم

_باشه مراقب خودتون باشین خدافظ

_خدافظ

بی بی با یه سینی چای اومد تو اتاق

نشست کنارم دستشو گذاشت رو پام

_دوسش داری؟

چشم دزدیده گفتم:

_نه

_معلومه از حرف زدن ها و نگاهاتون

خجالت زده لب گزیدم

_ولی اون دوسم نداره فقد از روی ترحم…

_هیسس توی نگاه اون ترحم نبود عشق بود

تعجب کردم، بی بی کی وقت کرد علی رو بشناسه؟

یعنی اونم دوسم داره؟

_پسر خوبیه سر به زیره میدونستم حسن دخترشو الکی به کسی نمیده بره شهر غریب

با یاد حاج بابا اشک تو چشام حلقه زد

_بی بی؟

_جانم مادر؟

_حاج بابا چرا یهو اینطوری شد؟

_چی بگم مادر؟ بیماریش بدتر شده بود هر چیم گفتیم برو شهر درمان شو نرفت

گیج گفتم:

_کدوم بیماری؟

_مگه نمیدونستی مادر؟

_نه چیشده بود؟

_بچم حسن سرطان ریه گرفته بود

مغزم جوابی نداشت فقد یاد اخرین مکالمه هامون که میگفت موندنی نیستم شاید امروز و فردا برم نمیخای بیای برای اخرین بار نگات کنم بابا؟

اشکام از سر گرفتم خیلی نامرد بود که منو از نعمت اخرین بغل کردنش هم محروم کرد

نبودنش قابل هضم نبود برام واقعا

…………..

29 روز گذشت بدون حاج بابام بدون علی

امروز قرار بود بیاد دنبالم و فردا بریم

راست میگن خاک که میکنن مرده رو ادم سرد میشه

(محمد علی)

امروز سر خوش بلند شدن و حموم رفتم موهامو اصلاح کردم و حسابی مرتب شدم قرار بود برن دنبالش بعد یک ماه ندیدنش

_سلام صبح بخیر

_سلام صبح بخیر جایی میخای بری؟

_اره یه سفر سه چهار روزه کاری میخام برم

_اهان باشه خدا به همراهت

سری تکون دادم و به ماهگل خانم گفتم برام چای بیاره

زهره متعجب از اینکه صبح چای میخورم پرسید

_چرا قهوه نمیخوری

_چای سر حال تر میکنه ادمو تا اینکه اول صبحی کامم با قهوه تلخ بشه

سری تکون داد و حرفی نزد بعد از خدافظی و سپردن کارا به رضا حرکت کردم سمت مائدم

تا برسم اونجا غروب بود خیلی خسته شده بودم ولی می ارزید درو که زدم تا در باز شد مائده پرید بغلم، جا خوردم این دختر همیشه از لمس کردنم فرار میکرد و حالا خودش پریده تو بغلم؟

از حرکتش جلوی بی بی حتی خودشم جا خورد و زود عقب کشید خندم گرفت از این سرعت عمل

_سلام بی بی خوبین

_سلام مادر خوبی

_ممنون تسلیت میگن ایشالاه غم اخرتون باشه

_ایشالا مادر هر چی خاک پسرم حسن هست بقای عمر عشق تو و مائدم بشه، مائده مادر شوهرتو ببر استراحت کنه غذا هم ببر

با اجازه ای گفتم و مائده که عین چوب خشک وایستاده بود رو کشوندم تو اتاق

درو که بستم خاست فرار کنه که کمرشو چسبیدم

_وایسا ببینم، کیو داشتی می چلوندیش تو هال هوم؟

سرشو انداخت پایین لپای قرمز شدش که عجیب میل به گاز گرفتنش داشتم در معرض چشمم قرار گرفتن

_ببخشید حواسم نبود

_اونجا جلو بی بی نتونستم از خجالتت در بیام ولی حالا افتادی تو دستم

محمم بغلش گرفتم و به خودم فشردمش جوری که مهره هاش جابه جا شد

فکر نمیکرد با دو سه هفته نبودش اینقدر پریشون بشم بخدا قسم این حس نه هوسه نه وابستگی

من هیچکدوم از این حس ها رو نسبت به زهره نداشتم ولی تازه دارم ابن حسای شیرینو کنار این دختر تجریه میکنم و بد به مزاجم داره خوش میاد

اما نمیشد، نمیتونستم ایندشو با خوش بینی های الکیم خراب کنم

از بغلم بیرون اومد ولی سرش همچنان پایین بود

_اتیش پاره از بقیه خجالت از منم خجالت؟

خندیدم و دستشو گرفتم و نشوندمش

_برم براتون غذا بیارم

_گشنم نیست بعدشم شامم اینجاس

با خجالت خندید

_پس میرم بیرون شما استراحت کنین

_الان فقد میخام بغلم باشی تا اروم بخابم

_اخه….

_اخه بی اخه در ضمن شالتم در بیار اینجا کسی نیس

دیدم خشکش زده خودم دست بکار شدو و روسریشو در اوردم و خوابوندمش بغلم اولین بار بود موهاشو میدیدم

چقدر بوی خوبی میداد و بلند بود

_موهات چه خوشبوعه

لپاش بازم گل انداخت

_کجا؟

_برم اونور شما راحت بخابی

_نه من اینطوری راحت ترم

بعدم چشامو بستم تا حرف نزنه و کم کم خابم برد

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4 (8)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.7 (9)

2 دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…
149260 799

دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم 5 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه…
اشتراک در
اطلاع از
guest

24 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
بانو
بانو
11 ماه قبل

چرا پارت جدید نمیدی 😭😭😭😭

F.z
F.z
11 ماه قبل

چرا پارت جدید رو نمی زاری؟

F.z
F.z
11 ماه قبل

پارت جدید رو نمی زاری؟

بانو
بانو
11 ماه قبل

پارت جدید لطفااااا

Maedeh
Maedeh
11 ماه قبل

این مننم؟🤣

𝕾𝖚𝖌𝖆𝖗 𝕲𝖊𝖓𝖎𝖚𝖘
𝕾𝖚𝖌𝖆𝖗 𝕲𝖊𝖓𝖎𝖚𝖘
پاسخ به  Eda
11 ماه قبل

ادااااااا چرا پارت نمیدی؟😐🔪

Maedeh
Maedeh
پاسخ به  Eda
11 ماه قبل

مننننننن خیلیم مظلوممممم

Maedeh
Maedeh
پاسخ به  Eda
11 ماه قبل

ب کی بگم؟😂

Maedeh
پاسخ به  Eda
11 ماه قبل

خیلی خری 😐

Yas
Yas
پاسخ به  Maedeh
11 ماه قبل

🤣🤣🤣🤣🤣 تازه داره شبیه تو میشه البته فکر نکنم به پای تو برسه بی معرفتتتتت🤣🤣🤣🤣

Maedeh
پاسخ به  Yas
11 ماه قبل

نگا چطوری تیم شدن😐

Yas
Yas
11 ماه قبل

یاد روز عقد خودم افتادم🙃🥲
هعی روزگار
آجی عالی مثل همیشه موچ به کله ات😘😘😘

فاطمه
فاطمه
11 ماه قبل

منظور علی چی بود که آیندشو نمیخواد خراب کنه؟ یعنی واقعا بعد ۶ماه تموم میخواد بکنه؟ یارابطه منظورش بود

آخرین ویرایش 11 ماه قبل توسط رشیدی
Yas
Yas
پاسخ به  Eda
11 ماه قبل

کجا کوووووو کدوم پارت ؟؟؟؟

Yas
Yas
پاسخ به  فاطمه
11 ماه قبل

آقا کدوم پارتو میگی ؟؟؟

Maedeh
Maedeh
پاسخ به  فاطمه
11 ماه قبل

تموم نمیکنه مگر اینکه مجبور بشع

F.z
F.z
11 ماه قبل

خیلی عالی موفق باشی ❤️

.......Hasti@....
.......Hasti@....
11 ماه قبل

عالیه همین طوری پیش برو موفق باشی عالیه گلم 😘❤

دسته‌ها

24
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x