رمان گرداب پارت 159

5
(2)

 

 

سرم رو تکون دادم و دوباره نیم نگاهی به سورن انداختم..شدت اخم هاش هرلحظه بیشتر میشد و غضبناک به اتش کم جون شده امون نگاه می کرد…

 

رو به کیان با علامت پرسیدم “چشه” که سرش رو به نشونه “مهم نیست” تکون داد و دیگه حرفی نزد….

 

فضا انقدر سنگین شده بود که البرز و دنیز هم سکوت کرده بودن…

 

با استرس اسپری تو دستم رو فشردم که کیان متوجهش شد و با نگرانی گفت:

-اون چرا دستته؟..خوبی؟..

 

دوباره از گوشه ی چشم به سورن نگاه کردم که حالا توجه ش جلب شده بود و با اخم به اسپری ام نگاه می کرد….

 

سریع پرتش کردم تو کیفم و گفتم:

-چیزی نیست..حالم خوبه..

 

با نگرانی دوباره به سورن نگاه کردم که همچنان از نگاه کردن به صورتم پرهیز می کرد…

 

نمی دونستم چه اتفاقی تو مدتی که رفتن افتاده بود و چه حرف هایی زده بودن که اینجوری شده بود….

 

انگار از چیزی دلخور بود که به من نگاه نمی کرد و منم تحمل این رفتارش رو نداشتم…

 

گوشه ی لبم رو گزیدم و بی طاقت صداش کردم:

-سورن..

 

نگاهش گرفته و با همون اخم چرخید سمتم و منتظر نگاهم کرد…

 

اشتباه نمی کردم..دلخوری از تمام وجناتش معلوم بود..اما من که کاری نکرده بودم…

 

سردرگم سرم رو تکون دادم و لب زدم:

-چیزی شده؟..

 

-نه..

 

انقدر اهسته جواب داد که به زور شنیدم و بق کرده سرم رو پایین انداختم…

 

البرز و دنیز که متوجه ی همه چیز بودن،.شروع کردن به بلند بلند حرف زدن و شوخی کردن تا کمی جو رو عوض کنن….

 

 

***************************************

 

داشتم میز ناهار رو جمع می کردم و درهمون حال به سورن نگاه کردم…

 

بی تاب و بی قرار از این طرف سالن میرفت اونطرف و برعکس…

 

سری به تاسف تکون دادم و صداش کردم:

-سورن..بگیر بشین..چرا خودتو عذاب میدی..

 

نگاهم نکرد و با اخم های توهم گفت:

-راحتم..

 

پوفی کردم و سرگرم جمع کردن میز شدم..با این اخلاق خوشگلی که از دیشب پیدا کرده بود من جرات حرف زدن باهاش رو نداشتم….

 

تا مجبور نمیشد نگاهم نمیکرد و اخم هاش دائم توهم بود…

 

مامان داشت باقی مونده غذا رو تو ظرف میریخت تا داخل یخچال بذاره…

 

رفتم کنارش و اروم گفتم:

-مامام یه چیزی به این لجباز بگو..تا خواهرش اینا برسن خودشو سکته میده…

 

-اِ خدانکنه دختر..زبونتو گاز بگیر..

 

-گاز میگیرم..اینارم جمع میکنم..بیا برو ببین میتونی ارومش کنی..به حرف تو گوش میده…

 

ظرف هارو به دستم داد و نفسی کشید و رفت سمت سالنی که سورن داشت مترش می کرد…

 

مشغول کار شدم و درهمون حال یک نگاهم به اونور بود که ببینم چکار میکنن و چی میگن…

 

مامان دست سورن رو کشید و نشوندش روی مبل و خودش هم کنارش نشست…

 

صداشون انقدر اروم بود که چیزی نمی شنیدم اما مطمئن بودم سورن روی مامان رو زمین نمی اندازه و به حرفش گوش میده….

 

 

نگاه ازشون گرفتم و ظرف های غذارو داخل یخچال گذاشتم و پای سینک ایستادم و مشغول شستن ظرف ها شدم….

 

انقدر فکر و خیال تو سرم بود که نفهمیدم ظرف ها کی تموم شد…

 

دست هام رو شستم و شیر اب رو بستم و چرخیدم سمت هال…

 

مامان داشت تلویزیون میدید و خبری از سورن نبود..

 

دست هام رو خشک و پیشبندم رو باز کردم و راه افتادم سمت مامان و گفتم:

-مامان..سورن کو؟..

 

سرش رو چرخوند و با لبخند نگاهم کرد:

-خسته نباشی عزیزم..فرستادمش یکم بخوابه..

 

با ابروهای بالا رفته نگاهی به در اتاقش انداختم..انقدری می شناختمش که بدونم الان راه رفتن رو توی اتاقش شروع کرده و حالا نوبت اتاقشِ که مترش کنه…..

 

لبخندی به مامان زدم و گفتم:

-یه سری بهش بزنم..

 

مامان دوباره چرخید سمت تلویزیون و منم راه افتادم سمت اتاق سورن…

 

اما هنوز دو قدم هم برنداشته بودم که صدای ایفون بلند شد…

 

انگار قلبم زودتر فهمید چه خبره که اون جوری تیر کشید و نفسم بند اومد…

 

وسط خونه خشکم زد و نگاهم مات موند به گوشی ایفون که با فاصله ی کمی ازم قرار داشت…

 

اب دهنم رو قورت دادم و صدای مامان رو شنیدم:

-چرا خشکت زده مامان..برو درو باز کن..

 

به پاهای بی جونم به سختی حرکت دادم و رفتم سمت ایفون و با دستی که می لرزید گوشی رو برداشتم:

-کیه؟..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 1 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 4 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.7 (10)

2 دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…
اشتراک در
اطلاع از
guest

3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Aram
Aram
11 ماه قبل

چراااآخههه
تازه سوگل رسیده بود ک😩💔

Sogol
Sogol
پاسخ به  Aram
11 ماه قبل

الان سامیار میگه سلطانی ام بعد میان تو سوگل حالش بد میشه😁

Aram
Aram
پاسخ به  Sogol
11 ماه قبل

اهوم منتظر پارت احساسی و اشک اور…

دسته‌ها

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x