رمان گرداب پارت 234 - رمان دونی

 

 

 

 

نگاهش رو بینشون چرخوند و با فکی منقبض شده گفت:

-فکر دیگه ای نمی تونم بکنم..خودتونم می دونین پرند دختری نیست که همینطور بی خبر گم بشه..جز ما هم کسی رو نداره که بره پیشش..تمام بیمارستان هارو هم گشتیم…..

 

دنیز به کیان و البرز نگاه کرد و با ترس گفت:

-درست میگه..چرا زوتر به فکرمون نرسید..همون سر شب باید می رفتیم سراغ اون اشغال..فقط اونه که با پرند مشکل داره…..

 

دوباره به سورن نگاه کرد و با گریه ادامه داد:

-اگه بلایی سرش اورده باشه چی؟..

 

سورن دندون هاش رو محکم روی هم فشرد و بی اختیار غرید:

-گوه خورده مرتیکه ی لاشی..شیری که از مادرش خورده رو از دماغش میکشم بیرون…

 

کیان دستش رو بلند کرد و با نگرانی گفت:

-ارومتر..اروم باش سورن..نباید بذاریم فعلا خاله چیزی بفهمه..هوا که روشن شد میریم سراغش…

 

سورن دستی به صورت عرق کرده ش کشید و به ساعت نگاه کرد…

 

هنوز ساعت سه هم نشده بود و نمی دونست چطوری باید تا روشن شدن هوا طاقت بیاره…

 

فکر خیال های ترسناک توی سرش می رفت و اومد و داشت دیوونه ش می کرد…

 

اگه واقعا پرند الان دست اون روانی بود چی؟..اگه تا صبح بلایی سرش می اورد چی؟…

 

از جا پرید و خودش رو به دیوار رسوند و تا بقیه به خودشون بیان، مشتش رو با تمام قدرت توی دیوار کوبید….

 

#پارت1357

 

کیان و البرز دویدن سمتش و دنیز با چشم های گرد شده، نگاهش کرد…

 

مشتش رو برای ضربه ی بعدی دوباره عقب برد که البرز و کیان دوتایی دستش رو توی هوا گرفتن…

 

زیر لب غرید و تقلا کرد تا خودش رو از دستشون خلاص کنه اما محکم گرفته بودنش و نمی تونست…

 

کیان و البرز دوتایی کشیدنش عقب که با حرص گفت:

-ولم کنین..ارومم..برین عقب..

 

کیان با نگرانی گفت:

-نکن سورن..اروم باش لامصب..بذار دو دقیقه فکر کنیم ببینیم چه گوهی باید بخوریم…

 

درحالی که از دو طرف بازوهاش رو گرفته بودن، دوتا دستش رو به حالت تسلیم بالا برد و اهسته گفت:

-خیلی خب..ولم کنین..میگم ارومم..

 

کیان و البرز با تردید ولش کردن که چرخید و کمی عقب رفت و پشتش رو به دیوار چسبوند…

 

با چشم هایی که از اشک برق میزد، به کیان نگاه کرد و با بغضی مردونه لب زد:

-اگه بلایی سرش بیاره چی؟..

 

البرز موهاش رو چنگ زد و چرخید و پشتش رو بهشون کرد…

 

کیان هم بی حرف سرش رو پایین انداخت و جوابی نداشت تا بهش بده…

 

صدای گریه ی دنیز دوباره بلند شد و شروع کرد خدا رو صدا کردن…

 

سورن وقتی جوابی نشنید، چشم هاش رو بست و بغضش رو قورت داد و اروم سر خورد و همون کنار دیوار روی زمین نشست….

 

مشتش رو روی قبلش کوبید و زیرلب بی صدا نالید:

-کجایی عشقم..

 

#پارت1358

 

================================

 

سورن و کیان نگاهی به همدیگه انداختن و از ماشین پیاده شدن…

 

جلوی در اهنی بزرگ و قهوه ای رنگ ایستادن و سورن دستش رو سمت ایفون دراز کرد…

 

قبل از اینکه دکمه رو فشار بده، البرز دستش رو گرفت و کشید عقب…

 

سورن سوالی نگاهش کرد و کیان اروم گفت:

-شر درست نکنی سورن..اول حرف میزنیم ببینیم چی میگه…

 

سورن اخم هاش رو توی هم کشید و بدون اینکه جواب بده، دوباره دستش رو بلند کرد و دکمه ی ایفون رو فشرد….

 

کمی منتظر شدن تا ایفون برداشته شد و صدای زنونه ای توی کوچه پیچید:

-بفرمایید..

 

کیان رفت جلوی دوربین ایفون تا دیده بشه و گفت:

-سلام خوب هستین..کیانم..

 

صدای زن که مادر کاوه و زن عموی پرند بود، با تعجب بلند شد:

-سلام اقا کیان..بفرمایید..

 

کیان گلویی صاف کرد و گفت:

-با کاوه کار دارم..خونه اس؟..

 

-بله ولی خوابه..اتفاقی افتاده؟!..

 

-نه چیزی نشده..درمورد یه موضوعی میخوام باهاش صحبت کنم..اگه ممکنه بگین تا دم در بیاد…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان انار از الناز پاکپور

    خلاصه رمان :       خزان عکاس جوانی است در استانه سی و یک سالگی که گذشته سختی رو پشت سر گذاشته دختری که در نوجوانی به دلیل جدایی پدر و مادر ماندن و مراقبت از پدرش که جانباز روحی جنگ بوده رو انتخاب کرده و شاهد انتحار پدرش بوده و از پسر عمویی که عاشقانه دوستش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دارکوب به صورت pdf کامل از پاییز

    خلاصه رمان:   رامین مهندس قابل و باسواد که به سوزان دخترهمسایه علاقه منده. با گرفتن پیشنهاد کاری از شرکتی در استرالیا، با سوزان ازدواج می کنه، و عازم غربت میشن. ولی زندگی همیشه طبق محاسبات اولیه، پیش نمیره و….     نویسنده رمان #ستی و #شاه_خشت     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ماهی زلال پرست pdf از آزیتا خیری

  خلاصه رمان :     جناب آقای سید یاسین میرمعزی، فرزند رضا ” پس از جلسات متعدد بازپرسی، استماع دفاعیات جنابعالی، بررسی اسناد و ادلهی موجود در پرونده، و پس از صدور کیفرخواست دادستان دادگاه ویژۀ روحانیت و همچنین بعد از تایید صحت شهادت شاهدان و همه پرسی اعضای محترم هیئت منصفه، این دادگاه در باب اتهامات موجود در

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان

      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ شده بود. مرد تلخ و گزنده پوزخند زده و کمرِ

جهت دانلود کلیک کنید
رمان کویر عشق

  دانلود رمان کویر عشق خلاصه رمان کویر عشق : بهار که به تازگی پروانه‌ی وکالتشو بعد از چند سال کار آموزی کنار وکیل بنامی گرفته و دفتری برای خودش تهیه کرده خیلی مشتاقه آقای نوید رو که شُهره‌ی خاصی در بین وکلا داره رو از نزدیک ببینه و از تجربیاتش استفاده کنه … بالاخره میبینه ولی نه اونطورکه میخواسته

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آتشم بزن ( جلد سوم ) به صورت pdf کامل از طاهره مافی

  خلاصه رمان:   « جلد اول :: خردم کن »   من یه ساعت شنیام. هفده سال از سالهای زندگیام فرو ریخته و من رو تمام و کمال زیر خودش دفن کرده. احساس میکنم پاهام پر از شن و میخ شده است، و همانطور که زمان پایان جسمم سر میرسه، ذهنم مملو از دونه های بالتکلیفی، انتخاب های انجام

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Mahsa
Mahsa
1 سال قبل

حتما یه جایی زندانیش کرده ک خودشم تو خونشونه

دسته‌ها
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x