79 دیدگاه

رمان گریز از تو پارت 121

3.5
(2)

 

چهره ارسلان تغییری نکرد و حتی برنگشت نگاهش کند.

_پررو نشو یاسمین. برو…

یاسمین خندید و مقابلش ایستاد و به پنجره تکیه کرد. چشم های ارسلان ماند به نگاه بازیگوشش و پوک عمیق تری به سیگارش زد. شیطنت چشم های او و لبخندش به تنهایی برای دزدیدن دل و دینش کافی بود. از کی اینطور بی قرار شده بود! باز هم انعطافی خرجش نکرد اما ضربان قلبش بالا رفت…

_میشه یدونه به من بدی؟

ابروهای ارسلان بالا رفت و وقتی بی اعتنا به او سیگارش را توی ظرف خاموش کرد، یاسمین با پررویی خودش پاکتش را برداشت و یک نخ از آن بیرون کشید.

ارسلان پوزخندی زد و فقط نگاهش کرد… دخترک سیگار را کنار لبش گذاشت و با فندک مارک او فیلترش را آتش زد.
پوک عمیقی زد و وقتی با مکث دودش را بیرون فرستاد، ارسلان اول با تعجب نگاهش کرد و بعد از چند ثانیه اخم هایش را درهم کشید.

_چند بار کشیدی که انقدر حرفه ای هستی؟

یاسمین خندید:

_چیه فکر کردی اولین بارمه و به سرفه میفتم؟

نگاه عصبی ارسلان توی صورتش چرخید:

_چند بار؟

_نمیدونم، حسابش از دستم در رفته.

ارسلان خواست سیگار را از دهانش بیرون بکشد که یاسمین با طنازی لب هایش را غنچه کرد و دود را از بیرون فرستاد که نفس او بند رفت و تنش لرزید.

دیگر نفهمید چه شد، سیگار را با خشم از دهانش بیرون کشید و چنان لب به لبش چسباند که جیغ دخترک توی گلویش با آن دود خفه شد. دست هایش در هوا ماند و سرش چسبید به شیشه ی سرد پنجره!

ارسلان سیگار را میان دستش مچاله کرد. کف دستش آتش گرفت اما به پای آتشی که در تنش بود نمی‌رسید.
یاسمین با مکث دست دور گردنش حلقه کرد و چنگ انداخت به موهای  سیاه و پرپشتش… نفس جفتشان طعم تلخ سیگار میداد اما قلبشان داشت از سینه هایشان بیرون می‌پرید.

یاسمین بی پروا شده بود. داشت جان میکند اما نمیشد عقب بکشد…حسی توی وجودش مثل آهنربا او را فقط میطلبید. بس بود دیگر! این همه سرکوب و خودداری برای رابطه ای که میان یک مشت احساسات بی پدر غل غل میزد، بس بود. آسمان که به زمین نمی آمد‌. یک بار هم باید به صدای قلبش گوش‌ میداد.

شیطنت کرد و میان بازوهای او تاب خورد و وقتی دست رساند به کمر او و پایین تیشرتش را چنگ زد، ماهیچه های ارسلان منقبض شد. دست هایش دو طرف صورت او روی شیشه مشت شد و پلک باز کرد… یاسمین زل زده به چشم های او لبخند زد و تیشرتش را بالا کشید. همان نگاه یک دنیا حرف را میانشان رد و بدل کرد!

ارسلان کنار لب او نفس زد و دخترک از عمد انگشتانش را روی عضله های بهم پیچیده ی شکم او کشید. قصد داشت با همین سکوت وادارش کند به تسلیم شدن. ارسلان سرگردان میان غریزه و قلب و احساسش، چشمهایش را محکم بست و وقتی نام او را زیر لب صدا زد یاسمین با حرصی وافر و بی هوا پیراهن را از تن او بیرون کشید.

ارسلان جا خورد و نگاهش گره خورد به چشم های براق او که میان تاریکی نسبی اتاق، خواستن را فریاد میزد. طاقت نیاورد و وقتی یاسمین خودش برای بوسیدنش روی پنجه پا ایستاد، با عطش لب زیرینش را به دندان گرفت و تنش را از روی زمین بلند کرد.

دخترک با هیجان جیغ خفیفی کشید و خندید و طولی نکشید و پرت شد روی تشک و تن او رویش حصار کشید. لبخندش داشت جان ارسلان را میگرفت. فکش را بهم سایید و با پنجه هایش روتختی را مشت کرد.
عطر تن او و چشمهایش تب دارش معجون خوبی بود تا تمام اراده اش را ببازد به قلب و غریزه ی مردانه اش!
یک امشب، رحم کردن به دل خودش حقش نبود؟!

یاسمین دست هایش را دور کمر سفت او حلقه کرد و ارسلان می نخورده مست شد. بوسیدش… با جان و دل! بوسه هایش میان درد و نیاز جان گرفت و سر و صورت دخترک را وجب زد. لب هایش که به گردن او چسبید، نفس یاسمین بند آمد. ارسلان سرش را پایین تر برد و لبخند از لب دخترک پرکشید. دست هایش از دور کمر او شل شد… شیطنش بالاخره کار دستش داده بود.

ارسلان عمیق تنش را بویید و لبه ی تی شرت عروسکی او را گرفت و یک آن نفهمید چه شد… چشم باز کرد و تصویر یاسمین تار شد. پلک زد و چهره ی کامران مقابلش جان گرفت. پلک زد و… مثل برق گرفته ها رهایش کرد و روی تخت نشست.

دانه های درشت عرق از پیشانی اش پایین میچکید. بزور دست و پایش را مهار کرد تا سمت یاسمین کشیده نشود. نفسش بند آمده بود که دست دخترک روی بازویش نشست…

_ارسلان؟

صدایش گرفته بود‌. از بغض و حیرت… ارسلان دندان بهم فشرد و بی ملاحظه پسش زد. از روی تخت بلند شد و سمت حمام رفت.

_برو بیرون…

یاسمین هاج و واج نگاهش کرد: چی؟

_گفتم برو بیرون.

تن دخترک از بلندی صدای او لرزید. رنگ از رخش رفت و تمام بدنش نبض گرفت. ارسلان پسش زده بود؟! به همین سادگی؟ حس کرد چیزی به عظمت روی سر غرورش فرود آمد. چیزی توی وجودش شکست و…

با صدای بسته شدن در حمام به خودش آمد. یک آن غرورش را زیر پاهایش دید که سریع بلند شد و هجوم برد سمتش. در را باز کرد و خودش را داخل انداخت…

ارسلان با تعجب سر چرخاند:‌ دیوونه شدی؟

یاسمین با خشم دستش را بلند کرد تا به صورت او بکوبد که ارسلان سریع مچش را گرفت و فریادش به هوا رفت.

_چه مرگته یاسمین؟

یاسمین از شدت حرص نفس نفس میزد:

_مگه من عروسکتم بیشعور؟ فکر کردی کی هستی که باهام بازی میکنی و تا لب چشمه می‌بریم… مگه من بازیچه تم؟

دستش را محکم پس کشید و مشتش را به سینه ی ارسلان کوباند. بغضش ترکید اما اشک به چشمش نیامد…

_تو بیخود میکنی با احساسات من بازی می‌کنی عوضی. تو…

نفس کم آورد. سینه اش با درد تکان خورد و مقابل چشم های به تب نشسته و صورت قرمزش انگشت اشاره اش را تکان داد.

_حالم ازت بهم میخوره ارسلان.

بغض داشت سلاخی اش میکرد که عقب رفت و دهان ارسلان به گفتن هیچ کلمه ای باز نشد. فقط چشم بست و دخترک رفت…

ارسلان به سختی روی پا ایستاد و دستش را بند روشویی کرد. صدای کوبیدن در اتاق توی گوشش پیچید و چیزی از وجودش کم شد. عطر خوش او هنوز توی بینی اش بود. طعم شیرین لب هایش و…

باید یک مشت خاک میریخت روی مردانگی اش!
همانجا کف حمام نشست و اهرم را فشرد. آب سرد ریخت روی تن گر گرفته اش و شوک لرزاندش.  یاسمین مثل هیچ دختری نبود که در لحظه مقایسه‌ اش کند. یاسمین فقط یاسمین بود!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
c87425f0 578c 11ee 906a d94ab818b1a3 scaled

دانلود رمان به سلامتی یک شکوفه زیر تگرگ به صورت pdf کامل از مهدیه افشار 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   سرمه آقاخانی دختری که بعد از ورشکستگی پدرش با تمام توان برای بالا کشیدن دوباره‌ی خانواده‌اش تلاش می‌کنه. با پیشنهاد وسوسه‌انگیزی از طرف یک شرکت، نمی‌تونه مقاومت کنه و بعد متوجه می‌شه تو دردسر بدی افتاده… میراث قجری مرد خوشتیپی که حواس هر زنی رو…
aks darya baraye porofail 30 scaled

دانلود رمان یمنا به صورت pdf از صاحبه پور رمضانعلی 2.6 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     چشم‌ها دنیای عجیبی دارند، هزاران ورق را سیاه کن و هیچ… خیره شو به چشم‌هایش و تمام… حرف می‌زنند، بی‌صدا، بی‌فریاد، بی‌قلم… ولی خوانا… این خواندن هم قلب های مبتلا به هم می خواهد… من از ابتلا به تو و خواندن چشم‌هایت گذشته‌ام… حافظم تو را……
aks gol v manzare ziba baraye porofail 43

دانلود رمان بانوی رنگی به صورت pdf کامل از شیوا اسفندی 3.7 (3)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   شایلی احتشام، جاسوس سازمانی مستقلِ که ماموریت داره خودش و به دوقلوهای شمس نزدیک کنه. اون سال ها به همراه برادرش برای این ماموریت زحمت کشیده ولی درست زمانی که دستور نزدیک شدنش، و شروع فاز دوم مأموریتش صادر میشه، جسد برادرش و کنار رودخونه فشم…
55e607e0 508d 11ee b989 cd1c8151a3cd scaled

دانلود رمان سس خردل به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 3.7 (3)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:     ناز دختر فقیری که برای اینکه خرجش رو در بیاره توی ساندویچی کوچیکی کار میکنه . روزی از روزا ، این‌ دختر سر به هوا به یه بوکسور معروف ، امیرحافظ زند که هزاران کشته مرده داره ، ساندویچ پر از سس خردل تعارف میکنه…
porofayl 1402 04 2

دانلود رمان آرامش پنهان به صورت pdf کامل از سمیرا امیریان 3.5 (6)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:       دلارا دختری است که خانواده خود را سال ها پیش از دست داده است و به تنهایی زندگی می گذراند. روزی آگهی استخدام نیرو برای یک شرکت مهندسی کامپیوتر را در اینستا مشاهده می کند و برای مصاحبه پا به این شرکت می گذارد…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

79 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
شقایق
شقایق
1 سال قبل

پشت دستمو داغ میزارم یبار دیگه سراغ رمان انلاین نیام

Mobi
Mobi
پاسخ به  شقایق
1 سال قبل

دقیقااا

شقایق
شقایق
1 سال قبل

بعد از گذشت چهار روز نویسنده هنوز پارت نداده؟

خطاب به نویسنده کرمالو
خطاب به نویسنده کرمالو
1 سال قبل

واقعا هم چس گذاشتی تو تایم رمانت
هم ریدی وسط هیجان رمانت
نمیتونم بگم نرین که قشنگ ریدی به سر تا پاش

Zahra
Zahra
پاسخ به  خطاب به نویسنده کرمالو
1 سال قبل

اره واقعا الان دیگه یادمون رفت چی بود چی شد

خطاب به نویسنده کرمالو
خطاب به نویسنده کرمالو
1 سال قبل

با عرض سلام
جناب نویسنده
خواهش میکنم دیگه ننویس این جور که معلومه یا به خودت مغرور شدی
یا میخوای رمان رو بفروشید سالی یک پارت بدی به ما مثل عشق صوری
نمی‌خوای بنویسی اعلام کن هر شب مارو سر کار نزار دو خط چس این قدر چس کلاس نداره
که مارو چس کنی براش

...
...
1 سال قبل

امشب هم نیستتتتتتتتت

Roya
Roya
1 سال قبل

نگو که امشب هم خبری نیست  🤐 

پارتی که گذاشته نشده
پارتی که گذاشته نشده
1 سال قبل

من احساس میکنم این جدیدا که تو سایته برای اینا هست و اینا تمرکز شون رو گذاشتن رو اون 😑 

اتاق فرمان
اتاق فرمان
1 سال قبل

بنده از اتاق فرمان به نشانه اعتراض دیگر این رمان را دنبال نمیکنم
کامنت نمی گذارم
و کمترین ستاره را میدهم

#رمان_هیجان_نرین_توش

Tamana
1 سال قبل

فکر میکردم امشب پارت باشه🚶‍♀️🚶‍♀️🚶‍♀️

...
...
1 سال قبل

اونقدری از دست چند تا نویسنده عصبانی و حرصیم فک کنم اگه جلوم باشن تیکه پارشون میکنم

Mobi
Mobi
1 سال قبل

آقا ینی چی خب حداقل یه زمان بگو که پارت میزاری چن تا از رمان هایی که میخونم اینطور دیگه قیدشو زدم

دکتر ماما دلی
دکتر ماما دلی
1 سال قبل

نحو پارت نیست

خطاب به نویسنده کرمالو
خطاب به نویسنده کرمالو
1 سال قبل

اومدم
تا برات از چس نویسیت بگم
نویسنده کرمالو
کرم ریزون داری زیادددددبابا لامصب پارتتتتتتت بزار مرض داری آره داری دست چستو حرکت بده چس خط
رمان مورد علاقه ملتو بنویس

Zahra
Zahra
1 سال قبل

یعنی دم نویسنده .ابهام مهناز گرم ی روز بی نظمی نمیکرد خدایی چ رمانایی گرگها در پناه اهیر دل شکسته خلسه و چندتایی دیگع ک حضور ذهن ندارم یعنی من عاشقم .
کسی در جریان هست ایا رمان دیدی ازین نویسنده نیست؟

خطاب به نویسنده کرمالو
خطاب به نویسنده کرمالو
پاسخ به  Zahra
1 سال قبل

جاوید در نمی‌دونم چی هم رمانشه

Zahra
Zahra
1 سال قبل

شوخی نکن تورو خدا نگو ک امشبم پارت نداریم😭
اخه این چ وضعیه
ببین طرفداری این رمان با این بی نظمی ریزش پیدا میکنن ها از ما گفتن بود.

دلوین
دلوین
1 سال قبل

من چند روزی هست که خوندن این رمان شروع کردم و تازه دیروز تونستم تا اینجا کامل بخونش خداروشکر به نویسنده رسیدم😁😁
رمانت خیلی قشنگه ها اما کامنت هارو که خوندم
فهمیدم که خیلییی بد قولی خواهشا بدقول نباش دیگه
آدم با کلی شوق و ذوق میاد اینجا بعد میبینه پارت نیست میخوره تو ذوقش

یلدا
یلدا
1 سال قبل

امشبم پارت نداریمممم؟😳😳😳🙄🙄

setayesh
setayesh
1 سال قبل

بابا مسخره کردی
دو روزی یبار کردی حالا دوروزی یبار نمیزاری هیچی دیگ کنش هفته ای یبار حوصلمونو سر بردی یا بزار یا کلا نزار

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط setayesh
دنیا
دنیا
1 سال قبل

پارت کوووووووو😲

...
...
1 سال قبل

باز پارت نیستتتت

دسته‌ها

79
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x