رمان گلادیاتور پارت 125

4
(1)

 

 

تنها می خواست گندم را از آن حال و هوا بیرون بکشد و ذهن او را از اتفاقات تلخ زندگی اش پرت کند .

 

 

 

گندم بدون اینکه بخواهد صورت از سینه او جدا کند و یا خودش را از میان بازوان او بیرون بکشد ، از همان جا جوابش را داد .

 

 

 

ـ من فقط می خواستم تتوت و از نزدیک ببینم و دستش بکشم …………. همیشه از خودم می پرسیدم چرا یه تتو به این بزرگی روی کمرت زدی ………. تو دقیقاً مثل همین ققنوسی یزدان جون ……….. از خاکستر خودت دوباره پر کشیدی و بلند شدی .

 

 

 

یزدان دستانش را از دور تن او آزاد نمود و روی شانه هایش گذاشت و او را از سینه اش جدا کرد و در چشمانش نگاه نمود .

 

 

 

ـ بهتره دیگه بری بخوابی که برای فردا انرژی داشته باشی .

 

 

 

ـ باشه ……… شبت بخیر .

 

 

****

 

 

ساعت از چهار بعد از ظهر گذشته بود و گندم روی مبل درون سالن اصلی ، رو به در ورودی ، منتظر یزدان نشسته بود ………….. حس و حال دلش خوب بود و انرژی زیادی در تنش نشسته بود ………… حس می کرد بیشتر از هر زمان دیگری به یزدان وابسته شده ……….. حس می کرد بیشتر از هر زمان دیگری یزدان را دوست دارد .

 

 

 

از سمت دیگر هم قرار بود برای اولین بار در زندگی اش به خرید برود و لباس برای خودش بخرد …………… چیزی که هرگز در زندگی اش اتفاق نه افتاده بود ……… همیشه لباس هایی را پوشیده بود که چندین دست چرخیده بود و در آخر به او رسیده بود ………… همیشه لباس هایی را پوشیده بود که به سلیقه و انتخاب دیگران بود ………… همیشه لباس هایی را پوشیده بود که لااقل یکی دو سایز از سایز اصلی اش بزرگ تر بود .

 

 

 

با شنیدن صدای قدم های محکم و کوبنده ای که به خوبی می شناختشان ، گوش هایش به آنی تیز شد و در سر جایش سیخ نشست . دیگر صدای قدم های یزدان را خوب می شناخت .

 

 

 

با ورود یزدان به همراه جلال به سالن اصلی ، از روی مبل بلند شد و به سمتش به راه افتاد و لبخند پهنی به او زد :

 

 

 

ـ سلام خسته نباشی یزدان خان .

 

 

 

یزدان از شنیدن تیکه کلام یزدان خان آن هم برای اولین بار از زبان گندم ، ابرویی برای او بالا انداخت ………….. گندم ، یزدان خان را شیرین بیان کرده بود ………… متفاوت از تمام عالم و آدم . متفاوت از تمام افرادی که درون این عمارت برای او کار می کردند و او را یزدان خان صدا می زدند .

 

 

یزدان تک ابرویی در جواب او بالا انداخت و نگاهش را روی سر تا پا آماده شده او چرخی داد .

 

 

 

ـ سلام .

 

 

 

گندم لب زیرینش را به دهان کشید و چشمانش چراغاتی تر از ثانیه پیش شد …………… ابروی بالا رفته یزدان به وضوح می گفت که از بیان و صدا زدن متفاوت او خوشش آمده و احتمالا لذت هم برده .

 

 

 

ـ من آمادم یزدان خان ………… هر وقت دستور بفرمایید آماده حرکت میشم .

 

 

 

لبخند یکطرفه یزدان از این شیطنتت محسوسانه گندم عمیق تر از قبل شد ……….. نگفته حرف قلبی او را می خواند و ذوق زیر پوستی او را حس می کرد …………. گندم هیچ وقت تجربه خرید شخصی نداشت .

 

 

 

ـ یه ذره استراحت کنم ، میریم .

 

 

 

گندم سری تکان داد و یزدان بعد از چند کلمه ای که با جلال رد و بدل کرد به سمت پله ها و اطاقش به راه افتاد و گندم همانطور ایستاده میان سالن او را با چشمانش بدرقه کرد .

 

 

 

با افتادن فکری به سرش ، با قدم های بلند خودش را به سالن غذاخوری و بعد از آن آشپزخانه عمارت رساند ………… در طول این حدودا یک ماه و خورده ای که در این عمارت ساکن شده بود ، نه توانسته بود با خدمتکاران این عمارت ارتباطی برقرار کند و نه گذرش به آشپزخانه خورده بود .

 

 

 

با ورودش به آشپزخانه سر چند نفر ، به خصوص حمیرا به سمت او چرخید و همگی دست از کار کشیدند ………… نگاهشان به گندم سوالی بود . انگار گندم عملی را مرتکب شده بود که انجامش اشتباه به نظر می رسید .

 

 

 

حمیرا کاملا به سمت او چرخید :

 

 

 

ـ چیزی می خوای ؟

 

 

 

گندم با حس معذبی از نگاه های در سکوت و سوالی خدمتکاران ، انگشتانش را درهم پیچاند و نگاهش را دور تا دور آشپزخانه چرخی داد :

 

 

 

ـ اووووم ……… نون و پنیر و خیار و گوجه می خواستم .

 

 

 

ابروان حمیرا بالا رفت ……….. هیچ کدام از پارتنرهای قبلی یزدان چنین درخواستی از او نکرده بودند .

 

 

 

ـ از غذای ظهر مونده ، اگه گشنته به دخترا میگم برات بکشن بیارن …………. لازم نیست خودت و با نون و پنیر سیر کنی .

 

 

 

ـ نه نه ………… من گشنم نیست ، یعنی برای خودم نمی خوام .

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
c87425f0 578c 11ee 906a d94ab818b1a3 scaled

دانلود رمان به سلامتی یک شکوفه زیر تگرگ به صورت pdf کامل از مهدیه افشار 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   سرمه آقاخانی دختری که بعد از ورشکستگی پدرش با تمام توان برای بالا کشیدن دوباره‌ی خانواده‌اش تلاش می‌کنه. با پیشنهاد وسوسه‌انگیزی از طرف یک شرکت، نمی‌تونه مقاومت کنه و بعد متوجه می‌شه تو دردسر بدی افتاده… میراث قجری مرد خوشتیپی که حواس هر زنی رو…
aks darya baraye porofail 30 scaled

دانلود رمان یمنا به صورت pdf از صاحبه پور رمضانعلی 3 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     چشم‌ها دنیای عجیبی دارند، هزاران ورق را سیاه کن و هیچ… خیره شو به چشم‌هایش و تمام… حرف می‌زنند، بی‌صدا، بی‌فریاد، بی‌قلم… ولی خوانا… این خواندن هم قلب های مبتلا به هم می خواهد… من از ابتلا به تو و خواندن چشم‌هایت گذشته‌ام… حافظم تو را……
aks gol v manzare ziba baraye porofail 43

دانلود رمان بانوی رنگی به صورت pdf کامل از شیوا اسفندی 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   شایلی احتشام، جاسوس سازمانی مستقلِ که ماموریت داره خودش و به دوقلوهای شمس نزدیک کنه. اون سال ها به همراه برادرش برای این ماموریت زحمت کشیده ولی درست زمانی که دستور نزدیک شدنش، و شروع فاز دوم مأموریتش صادر میشه، جسد برادرش و کنار رودخونه فشم…
55e607e0 508d 11ee b989 cd1c8151a3cd scaled

دانلود رمان سس خردل به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:     ناز دختر فقیری که برای اینکه خرجش رو در بیاره توی ساندویچی کوچیکی کار میکنه . روزی از روزا ، این‌ دختر سر به هوا به یه بوکسور معروف ، امیرحافظ زند که هزاران کشته مرده داره ، ساندویچ پر از سس خردل تعارف میکنه…
porofayl 1402 04 2

دانلود رمان آرامش پنهان به صورت pdf کامل از سمیرا امیریان 4 (5)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:       دلارا دختری است که خانواده خود را سال ها پیش از دست داده است و به تنهایی زندگی می گذراند. روزی آگهی استخدام نیرو برای یک شرکت مهندسی کامپیوتر را در اینستا مشاهده می کند و برای مصاحبه پا به این شرکت می گذارد…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Mahsa
Mahsa
1 سال قبل

فهمیدیم حسش داره عوض میشه کافیه🙄

دسته‌ها

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x