رمان گلادیاتور پارت 131

3.5
(2)

 

 

 

 

یزدان سمت ماشین برگشت و سوار شد و بعد از دور زد کوتاهی در حیاط ، به سمت در خروجی به راه افتاد . گندم گردن چرخانده به عقب ، با نگاهش دو مردی که در همان ماشین سفید رنگ نشستند و پشت سرشان با فاصله راه افتادند را دنبال کرد .

 

 

 

ـ مگه نگفتی فقط من و تو می ریم خرید ؟

 

 

 

ـ چرا گفتم .

 

 

 

ـ پس چرا دارن دنبالمون می یان ؟

 

 

 

 

ـ قرار نیست با ما به خرید بیان ، محافظ شخصی هستن .

 

 

 

گندم ترسیده از لفظ محافظ شخصی ، نگاه گشاد شده و ترسیده اش را از عقب گرفت و به سمت یزدان چرخاند :

 

 

 

ـ مگه قراره کسی بهمون حمله کنه ؟

 

 

 

یزدان از گوشه چشم نگاهی به چشمان گشاد شده گندم و نگاه ترسیده اش انداخت …………… لبخند نیم بندی زد و دست جلو برد و دست چپ او را در دست گرفت :

 

 

 

ـ قرار نیست کسی بهمون حمله کنه ، فقط برای اطمینان بیشتر همراهمون می یان …………. تو این مدت ، من کم دشمن پیدا نکردم که فقط منتظر یه فرصتن تا از دخل من و بیارن و عرصه رو برای خودشون باز کنن .

 

 

 

گندم نگران تر شده نسبت به قبل ، خودش را بیشتر به سمت او کشید و دستش را از دست یزدان در آورد و اینبار او دست یزدان را دو دستی میان انگشتانش گرفت و فشرد ………….. نبود یزدان همان کابوسی بود که می توانست تمام هستی اش را به آتش بکشد و نابود کند .

 

 

 

ـ یزدان ، نکنه بخوان بلایی سرت بیارن ……….. نکنه یکدفعه ای وقتی حواست نیست ………..

 

 

 

یزدان که نگاه آشفته شده او را دید و دستش را از میان دستان او بیرون کشید و به دور شانه هایش حلقه نمود و او را بیشتر به سمت خود کشید و به سینه اش فشرد ………… چقدر حس خوبی است ، وقتی یکی را داری تا نگرانت شود و غمت را بخورد .

 

 

 

میان حرفش پرید و کلام او را قطع کرد :

 

 

 

ـ نترس عزیز من ………… اگه قرار بود بلایی سر من بیارن یا سرم و زیر آب کنن ، تا الان هزار دفعه این کار و کرده بودن ……….. اما من که الکی یزدان خان نشدم . کارم و خوب بلدم ………… تا حالا که اجازه ندادم یکیشون بخواد جم بخوره یا بخواد حرکت اضافه ای بکنه ، از این به بعدم نمی ذارم .

 

 

 

 

گندم از میان بازوان او سر بالا کشید و نگاهش را به اویی داد که چشمانش اتوبان مقابلش را رصد می کرد و تنها گه گاهی نگاهی سمت چشمان او پایین می کشید و ثانیه ای بعد …….. باز نگاهش را سمت جاده پیش رویش بالا می انداخت .

 

 

 

با توقف یزدان در ابتدای خیابان طول و درازی ، گندم که چند دقیقه ای می شد از میان بازوان او بیرون آمده بود ، به خیابان های ناآشنا و پر از زرق و برق نگاه کرد . خیابانی سنگ فرش ، با چراغان پایه بلند حبابی شکل که در جدول های میانی خیابان قرار گرفته بودند . خیابانی که ماشین رو هم به نظر نمی رسید و دو سمتش را مغازه های لوکس لباس های مجلسی و اعیانی گرفته بود .

 

 

 

ـ رسیدیم . پیاده شو .

 

 

 

گندم که هنوز اندکی نگران به نظر می رسید ، نگاه از مغازه ها گرفت و باز از میان دو صندلی ، سر به عقب چرخاند و ماشین سفید رنگی که چند متر عقب تر از آنها پارک کرده بود را با نگاهش پایید . حالا که حرف های یزدان را راجب آن دو محافظ و دشمنان احتمالی اشان شنیده بود ، حس می کرد دیدن این محافظ ها ، به او حس امنیت می دهد .

 

 

 

از ماشین پیاده شد و کنار یزدان رفت و شانه به شانه او ایستاد و نگاهش را سمت ویترین پر زرق و برق مغازه ها و فروشگاه ها و بوتیک ها کشید .

 

 

 

ـ از ابتدای این خیابون تا انتهاش ، به اضافه خیابون کناریش ، هر مدل لباسی که بخوای داره .

 

 

 

ـ من اصلا نمی دونم باید چه چیزی انتخاب کنم ………. آخه من تا حالا نه خرید این مدلی رفتم نه لباسی برای خودم خریدم .

 

 

 

ابروان یزدان بدون آنکه بخواهد بهم نزدیک شد ، اما نگاهش را سمت گندم نچرخاند ………. گندم خودش هم نمی دانست که با این حرف ها چه خاری در قلب و روح او فرو می کند ………. گندم پر بود از کمبودهایی که روزگار به جبر به او تحمیل کرده بود .

 

 

 

ـ اشکال نداره ، من اولین لباس مهمونیت و برات می خرم .

 

 

 

چند قدمی بیشتر بر نداشته بودند که گندم برای اطمینان از حضور محافظان ، خواست گردن به عقب بچرخاند که یزدان زودتر ذهن او را خواند و دست دور شانه اش حلقه کرد و خودش را به او نزدیک نمود و مانع از چرخیدن سر گندم به عقب شد .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
c87425f0 578c 11ee 906a d94ab818b1a3 scaled

دانلود رمان به سلامتی یک شکوفه زیر تگرگ به صورت pdf کامل از مهدیه افشار 3 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   سرمه آقاخانی دختری که بعد از ورشکستگی پدرش با تمام توان برای بالا کشیدن دوباره‌ی خانواده‌اش تلاش می‌کنه. با پیشنهاد وسوسه‌انگیزی از طرف یک شرکت، نمی‌تونه مقاومت کنه و بعد متوجه می‌شه تو دردسر بدی افتاده… میراث قجری مرد خوشتیپی که حواس هر زنی رو…
aks darya baraye porofail 30 scaled

دانلود رمان یمنا به صورت pdf از صاحبه پور رمضانعلی 5 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     چشم‌ها دنیای عجیبی دارند، هزاران ورق را سیاه کن و هیچ… خیره شو به چشم‌هایش و تمام… حرف می‌زنند، بی‌صدا، بی‌فریاد، بی‌قلم… ولی خوانا… این خواندن هم قلب های مبتلا به هم می خواهد… من از ابتلا به تو و خواندن چشم‌هایت گذشته‌ام… حافظم تو را……
aks gol v manzare ziba baraye porofail 43

دانلود رمان بانوی رنگی به صورت pdf کامل از شیوا اسفندی 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   شایلی احتشام، جاسوس سازمانی مستقلِ که ماموریت داره خودش و به دوقلوهای شمس نزدیک کنه. اون سال ها به همراه برادرش برای این ماموریت زحمت کشیده ولی درست زمانی که دستور نزدیک شدنش، و شروع فاز دوم مأموریتش صادر میشه، جسد برادرش و کنار رودخونه فشم…
55e607e0 508d 11ee b989 cd1c8151a3cd scaled

دانلود رمان سس خردل به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:     ناز دختر فقیری که برای اینکه خرجش رو در بیاره توی ساندویچی کوچیکی کار میکنه . روزی از روزا ، این‌ دختر سر به هوا به یه بوکسور معروف ، امیرحافظ زند که هزاران کشته مرده داره ، ساندویچ پر از سس خردل تعارف میکنه…
porofayl 1402 04 2

دانلود رمان آرامش پنهان به صورت pdf کامل از سمیرا امیریان 4 (5)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:       دلارا دختری است که خانواده خود را سال ها پیش از دست داده است و به تنهایی زندگی می گذراند. روزی آگهی استخدام نیرو برای یک شرکت مهندسی کامپیوتر را در اینستا مشاهده می کند و برای مصاحبه پا به این شرکت می گذارد…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
علوی
علوی
1 سال قبل

سلام امروز پارت نداریم؟؟!

Mahsa
Mahsa
1 سال قبل

انقد ک داستان الکی کش پیدا کرده و پارتا کوتاهه کلا یادم رفته بود ک اینا میخواستن برن مهمونی

دسته‌ها

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x