رمان گلادیاتور پارت 140

5
(2)

 

 

 

 

یزدان ابرو درهم کشید و بازوی گندم را گرفت و آرام فشرد و حواس او را از عکس افتاده اش درون ویترین پرت کرد و متوجه خودش نمود .

 

 

 

ـ این چه چرت و پرت هایی هست که برای خودت سرهم بندی می کنی ؟؟؟

 

 

 

گندم نگاهش نمود :

 

 

 

ـ مگه دروغ میگم . همه اش واقعیته .

 

 

 

یزدان بازوی او را تکان آرامی داد :

 

 

 

ـ به من نگاه کن گندم ……….. تمام خانواده تو من هستم . مادرت منم ، پدرت منم ، برادرت منم  ،خواهرت منم . همه کس و کارت منم . منی که جونمم پای تو میدم . منی که تا آخرین نفسم مثل یه کوه پشت سرت ایستادم …….. این و هیچ وقت فراموش نکن .

 

 

 

گندم گونه هایش بالا رفت و طرحی از لبخند به خود گرفت . لبانش را برهم فشرد و چشمان چراغانی شده اش را به چشمان جدی او داد ……… چرا با وجود یزدان ، به خودش لقب بی کس و کار را داده بود ؟؟؟

 

 

 

چقدر الان دلش می خواست دستش باز بود و یا در مکان مناسبی بودند تا می توانست با تمام قوا خودش را درون آغوش او بی اندازد و دست به دور گردندش حلقه نماید و سر به سینه اش بفشارد .

 

 

 

هر کسی این شانس را در زندگی اش ندارد تا یک ناجی داشته باشد …………. اما او داشت . بی شک یزدان همان ناجی تمام زندگی اش بود . خدا خیلی دوستش داشت که زندگی پر از فراز و نشیبش را با زندگی یزدان گره زده بود .

 

 

 

ـ متاسفم که با وجود تو ، گفتم بی کس و کارم . تو درست میگی ، من بی کس و کار نیستم ، تو تمام کس و کار منی . تو پشت پناه منی ………… من اگه پدر مادر هم داشتم ، هیچ وقت نمی تونستن ، حمایتی که هر لحظه تو از من می کنی رو ، بکنن . تا قبل از اینکه پیشت برگردم ، همش به خدا شکایت می کردم که چرا من اینقدر تنهام ، چرا انقدر بی کس و کارم . چرا یکی رو ندارم که تو روزای سخت بهم دلداری بده و بگه نگران هیچی نباش من هستم . اما می دونی ……… الان خوشحالم که هیچ کدوم از این افراد تو زندگیم وجود ندارن …………. چون به جای تمام کمبودهام ، تو رو دارم .

 

 

 

یزدان هم نگاهش کرد ……….. بدون آنکه همچون گندم لبخندی بر لب بنشاند و یا نگاهش را برای ثانیه ای از چشمان او بگیرد ……….. خودش پر بود از کمبود های ریز و درشتی که انگار قرار نبود هیچ وقت پر شود ……. تمام تنش پر بود از زخم شمشیرهایی که دیگران بی رحمانه بر تنش نشانده بودند .

 

 

 

 

 

 

حمایتش از گندم ، نشات گرفته از همان خلا های روحی بود که در پیکر خودش وجود داشت …………. خلا هایی که دلش می خواست یکی پیدا شود تا ذره ذره آنها را پر کند و مرهمی باشد بر دل زخم خورده اش .

 

 

 

اما انگار قرار نبود همه چیز بر وفق مرادش پیش رود ……….. هیچ کدام از خلا های درونی اش که پر نشد هیچ ، تنها زخم بر روی زخم آمد و کمرش را خمیده تر کرد .

 

 

 

حرف را عوض کرد :

 

 

 

ـ لباسای دیگت مونده که هنوز نخریدیم .

 

 

 

گندم با همان لبخند بر روی لبانش سری برای او تکان داد و شانه به شانه او راه افتاد تا ماباقی خریدهایش را انجام دهد .

 

 

 

در حالی به عمارت بر می گشتند که دستان هر دویشان ، پر بود از کیسه های خرید لباس هایی که یزدان برای او خریده بود .‌ از لباس زیرهای رنگ و وارنگی که گندم با هزار سرخ و سفید شدن ، تنها به داخل مغازه لباس زیر فروشی رفته بود و لحظه بعد با چندین کیسه خرید از مغازه خارج شده بود ، گرفته ، تا چندین دست تیشرت اسپرت خانگی و مهمانی ، و شلوارهای کتان و لی و خانگی و صندل های لا انگشتی دخترانه خز دار در چندین رنگ و لباس مهمانی جداگانه دیگری که تنها به سلیقه یزدان خریداری اش کرده بود ……….. به عمرش تا به حال یکجا این همه خرید نکرده بود ‌.

 

 

 

با ورودشان به عمارت و پارک کردن ماشین در پارکینگ ، گندم به سرعت از ماشین پیاده شد و از صندلی عقب ، تمام خریدهایش را بلند کرد ……….. خریدهایش آنقدر زیاد بود که انگار برای برداشتن آن همه کیسه های خرید بزرگ و کوچک ، دست کم آورده بود .

 

 

 

یزدان هم پیاده شد و آن یکی در را باز نمود و سعی کرد به گندم کمک کند :

 

 

 

ـ بذار به یکی از خدمتکارا بگم بیاد کمکت . خریدا زیاده خودت نمی تونی همه رو تکی بالا ببری .

 

 

 

اما گندم آنقدر از آن همه خریدی که کرده بود هیجان زده بود که بی توجه به حرف یزدان سری به معنای نفی برای او تکان داد و در حالی که با هر دستش لااقل ده کیسه را بلند می کرد گفت :

 

 

 

ـ لازم نیست . خودم می تونم همشو و بالا ببرم .

 

 

 

و هن هن کنان تمام کیسه ها و کاور بزرگ لباس ها را بلند کرد و به سمت ساختمان راه افتاد و از پله ها بالا رفت و لبخند تلخی که بر لبان یزدان نشست را ندید . هیجان و حس خوبی که گندم از این خرید پیدا کرده بود را به خوبی حس می کرد . خوشحال بود که توانسته گندم را هر چند با یک خرید کوچک خوشحال کند .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
c87425f0 578c 11ee 906a d94ab818b1a3 scaled

دانلود رمان به سلامتی یک شکوفه زیر تگرگ به صورت pdf کامل از مهدیه افشار 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   سرمه آقاخانی دختری که بعد از ورشکستگی پدرش با تمام توان برای بالا کشیدن دوباره‌ی خانواده‌اش تلاش می‌کنه. با پیشنهاد وسوسه‌انگیزی از طرف یک شرکت، نمی‌تونه مقاومت کنه و بعد متوجه می‌شه تو دردسر بدی افتاده… میراث قجری مرد خوشتیپی که حواس هر زنی رو…
aks darya baraye porofail 30 scaled

دانلود رمان یمنا به صورت pdf از صاحبه پور رمضانعلی 3 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     چشم‌ها دنیای عجیبی دارند، هزاران ورق را سیاه کن و هیچ… خیره شو به چشم‌هایش و تمام… حرف می‌زنند، بی‌صدا، بی‌فریاد، بی‌قلم… ولی خوانا… این خواندن هم قلب های مبتلا به هم می خواهد… من از ابتلا به تو و خواندن چشم‌هایت گذشته‌ام… حافظم تو را……
aks gol v manzare ziba baraye porofail 43

دانلود رمان بانوی رنگی به صورت pdf کامل از شیوا اسفندی 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   شایلی احتشام، جاسوس سازمانی مستقلِ که ماموریت داره خودش و به دوقلوهای شمس نزدیک کنه. اون سال ها به همراه برادرش برای این ماموریت زحمت کشیده ولی درست زمانی که دستور نزدیک شدنش، و شروع فاز دوم مأموریتش صادر میشه، جسد برادرش و کنار رودخونه فشم…
55e607e0 508d 11ee b989 cd1c8151a3cd scaled

دانلود رمان سس خردل به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:     ناز دختر فقیری که برای اینکه خرجش رو در بیاره توی ساندویچی کوچیکی کار میکنه . روزی از روزا ، این‌ دختر سر به هوا به یه بوکسور معروف ، امیرحافظ زند که هزاران کشته مرده داره ، ساندویچ پر از سس خردل تعارف میکنه…
porofayl 1402 04 2

دانلود رمان آرامش پنهان به صورت pdf کامل از سمیرا امیریان 4 (5)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:       دلارا دختری است که خانواده خود را سال ها پیش از دست داده است و به تنهایی زندگی می گذراند. روزی آگهی استخدام نیرو برای یک شرکت مهندسی کامپیوتر را در اینستا مشاهده می کند و برای مصاحبه پا به این شرکت می گذارد…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

0 دیدگاه ها
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x