رمان گلادیاتور پارت 155 - رمان دونی

 

 

 

 

فرهاد که در حال صحبت و خوش و بش با یکی از مهمان های دعوتی اش بود ، با افتادن چشمانش به یزدان و گندم ، حرفش را کوتاه کرد و به سمت آنها راه افتاد .

 

 

 

با رسیدن به فاصله سه چهار متری اشان ، بلند و با صدایی بشاش گفت :

 

 

 

ـ باورم نمیشه که دعوتم و قبول کرده باشی پسر …….

 

 

 

و در حالی که نگاهش را به سمت صورت ترسیده گندم می کشاند ، ادامه داد :

 

 

 

ـ مخصوصاً با این سوگلی خوشگلت .

 

 

 

یزدان با شنیدن صدای فرهاد ، نگاهش را به سمت او برگرداند و نگهبانی که قصد گشتن تن و بدن گندم را داشت ، خودش را عقب کشید و با بالا گرفتن سر و جفت کردن پاهایش کنارهم و جلو دادن سینه ، به فرهاد ادای احترام نمود .

 

 

 

یزدان نفس عمیقی کشید ……….. باید به سرعت بر موقعیتی که پیش آمده بود ، تسلط پیدا می کرد . اما حتی زمان کوتاهی که بتواند به خودش بیاید و بر اعصابش تسلط پیدا کند را هم نداشت .

 

 

 

گندم هم نگاهش را میان یزدان و فرهاد تابی داد و چرخاند . نگاه یزدان به فرهاد به گونه ای بود که انگار برای جنگی تمام عیار و تن به تن ، آمده است .

 

 

 

یزدان با همان غرور و تکبری که در ذره ذره کلماتش موج می زد ، جوابش را داد :

 

 

 

ـ وقتی دعوتم می کنید ، ادب حکم می کنه که بیام ……. مگر اینکه دعوتتون یه تعارف خشک و خالی و پیش و پا افتاده ای بیش نبوده باشه .

 

 

 

ـ این چه حرفیه پسر …………. تو و این سوگلیت یکی از مهمونای خاص من هستید ………… ببینم ، حس می کنم این دختر خوشگل ما از چیزی ترسیده ……….. درسته ؟

 

 

 

یزدان نفسش را هف مانند بیرون فرستاد :

 

 

 

ـ این نگهبانت اصلا آدم شناس خوبی نیست .

 

 

 

ـ چطور ؟

 

 

 

ـ هر کسی این بچه رو از صد فرسخی ببینه متوجه میشه که چیزی با خودش همراه نداره ………… این مرتیکه هم گیر داد بهش و با کاراش فقط باعث ترسش شد .

 

 

 

 

 

فرهاد تصنعی ، پیشانی چین داد و لبانش را جمع و جور نمود و سری در جواب یزدان تکان داد و نگاهش را در چشمان گندم انداخت :

 

 

 

ـ اگه نگهبانم باعث ترست شده ، من ازت معذرت می خوام بانوی زیبا ………… می تونید داخل بشید .

 

 

 

گندم که انگار هنوز هم هشدارهای یزدان میان سرش چرخ می خورد ، به یک خواهش می کنم کوتاهی اکتفا کرد و دیگر هیچ نگفت ……. اگر می دانست در این مهمانی چنین چیزهایی انتظارش را می کشد ، هرگز برای آمدن و شرکت در این جشن کذایی پافشاری نمی کرد .

 

 

 

فرهاد ادامه داد :

 

 

 

ـ برای جبران این اتفاق ناخوشایند که همین بدو ورود برای این دختر عزیزِ من افتاده ، من بهترین اطاق این عمارت و به شما میدم ……….. خیلی از مهمان ها هنوز نیومدن ، می تونید تا زمان ناهار استراحت کنید .

 

 

 

و با سر به دو خدمه ای که به همراه ساک ها پشت سرشان ایستاده بودند ، اشاره کرد و ادامه داد :

 

 

 

ـ خانم و آقا رو به اطاق رویال رو به باغ هدایت کنید ……….. ببینید اگه چیزی احتیاج دارن یا می خوان براشون فراهم کنید .

 

 

 

ـ حتما آقا .

 

 

 

با راه افتادن خدمه ها ، یزدان سر کوتاهی برای فرهاد تکان داد و دست پشت شانه گندم گذاشت و او را با خودش همراه کرد و پشت سر خدمه ها راه افتادند .

 

 

 

گندم نگاه متحیرش را پی در پی در سالن بزرگی که از میانش رد می شدند می چرخاند ………. این عمارت کم از کاخ های اشرافی نداشت . مخصوصا با سقف بلند و آینه کاری شده مدرنی که تلالو نور لوسترهای عظیم الجثه کریستالی که از سقف آویزان بود را چندین برابر می کرد ………… و یا مبلمان های سلطنتی باشکوهی که انگار تنها برازنده چنین کاخ هایی بود و فرش های بسیار بزرگ ابریشمی گل دار اعلایی که نمی دانست چگونه در این سایز بافته شده اند .

 

 

 

از پله ها بالا رفتند و یکی از خدمه ها با کارت در دستش ، در اطاقی را گشود و کنار ایستاد تا ابتدا یزدان و گندم وارد اطاق شوند و بعد خودشان داخل شدند و ساک ها را گوشه دیوار گذاشتند .

 

 

 

ـ چیزی احتیاج دارید تا براتون مهیا کنیم ؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 6

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان میراث هوس به صورت pdf کامل از مهین عبدی

          خلاصه رمان:     تصمیمم را گرفته بودم! پشتش ایستادم و دستانم دور سینه‌های برجسته و عضلانیِ مردانه‌اش قلاب شد. انگشتانم سینه‌هایش را لمس کردند و یک طرف صورتم را میان دو کتفش گذاشتم! بازی را شروع کرده بودم! خیلی وقت پیش! از همان موقع که فهمیدم این پسر با کسی رابطه داشته که…! باورش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شفق قطبی به صورت pdf کامل از محدثه نوری

    خلاصه رمان:   دختری ساده و خوش قلب،که فقط فکر درس و کنکورشه… آرومه و دختر خوب خانواده یه رفیق داره شررررر و شیطون که تحریکش میکنه که به کسی که نباید زنگ بزنه مثلا مخ بزنن ولی خب فکر اینو نمیکردن با زرنگ تر از خودشون طرف باشن حالا بماند که دخترمون تا به خودش میاد عاشق

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تاونهان pdf از مریم روح پرور

    خلاصه رمان :           پندار فروتن، مردی سیو سه ساله که رو پای خودش ایستاد قدرتمند شد، اما پندار به خاطر بلاهایی که خانوادش سرش اوردن نسبت به همه بی اعتماده، و فقط بعضی وقتا برای نیاز های… اونم خیلی کوتاه با کسی کنار میاد. گلبرگ صالحی، بهتره بگیم سونامی جوری سونامی وار وارد

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ماهی دو اقیانوس
دانلود رمان ماهی دو اقیانوس به صورت pdf کامل از مهسا زهیری

    خلاصه رمان ماهی دو اقیانوس :   یک ماه از وقایع جلد اول گذشته و عمران که با حقایق تلخ و کوبنده‌ای در مورد تولد و هویت و گذشته‌اش مواجه شده، با خشم غیرقابل کنترل، خودش رو گوشه‌ای پنهان کرده و «عشق» رو مقصر همه‌ی مصیبت‌های خودش و بقیه می‌بینه. با سر رسیدن مردی که مرکز همه‌ی اتفاقاته،

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان حصاری به‌خاطر گذشته ام به صورت pdf کامل از ن مهرگان

  خلاصه رمان:       زندگی که سال هاست دست های خوش بختی را در دست های زمستانی دخترکی نگذاشته است. دخترکی که سال هاست سر شار از غم،نا امیدی،تنهایی شده است.دخترکی با داغ بازیچه شدن.عاشقی شکست خورده. مردی از جنس عدالت،عاشق و عشق باخته. نامردی از جنس شیطانی،نامردی بی همتا. و مردی غرق در خطا،در عین حال پاک

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان همیشگی pdf از ستایش راد

  خلاصه رمان :       در خیالم درد کشیدم و درد را تا جان و تنم چشیدم؛ درد خیانت، درد تنهایی، درد نبودنت. مرغ خیالم را به روزهای خوش فرستادم؛ آنجا که دختری جوان بودم؛ پر از ناز و پر از احساس. آنجایی که با هم عشق را تجربه کردیم و قول ماندن دادیم. من خیالم؛ دختری که

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Same
Same
1 سال قبل

چرا پارت نمی ذارین

دسته‌ها
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x