رمان گلادیاتور پارت 173 - رمان دونی

 

 

 

 

فرهاد جام آب میوه اش را بالا آورد و نگاهی به مایه نارنجی رنگ داخلش انداخت و در همان حال گفت :

 

 

 

ـ نگران دوست دختر اون مرد نباش ……….. تویِ کار بلد و هفت خط می تونی از پس اون بچه بر بیای و با یک حرکت اون دختر و از میدون خارج کنی .

 

 

 

و نگاهش را جام درون دستش گرفت و در چشمان نسرین انداخت و ادامه داد :

 

 

 

ـ البته اگه تعریفاتی که ازت شنیدم واقعاً درست و صادق باشن .

 

 

 

ـ تمام تلاشم و برای انجام دادن چیزی که ازم خواستید به کار می برم .

 

 

 

ـ خوبه …………. پس بجای اینکه خودت و درگیر دوست دختر اون مرد کنی ، تمام تمرکز و بذار روی یزدان ……… می خوام اون و سمت خودت بکشیش .

 

 

 

ـ چشم .

 

 

 

ـ خوبه . پس بهتره دیگه بریم داخل .

 

 

 

ـ فقط قبل از اینکه بریم داخل ، میشه به یکی از خدمتکاراتون بگید یزدان و از دور به من نشون بدن . شناختن چنین آدمی از بین این همه مهمون کار ساده ای نیست .

 

 

 

ـ باشه . به یکی می سپرم که یزدان و بهت نشون بده .

 

 

 

از پشت میز بلند شدند و به سمت ساختمان به راه افتادند . اما قبل از ورود به ساختمان نسرین از فرهاد جدا شد و همراه زنی که مسئول نشان دادن یزدان به او شده بود ، وارد ساختمان شدند .

 

 

 

از میان مهمان ها گذر می کردند و نسرین توجهی به نگاه مردانی که چشمانشان روی تن و بدنش چرخ می خورد نکرد . تنها به دنبال مردی چشم می چرخاند که فرهاد از او حرف زده بود .

 

 

 

با رسیدن به ستونی ، زن مچ دست نسرین را گرفت و او را آرام به پشت ستون کشاند . فرهاد به آنها تاکید کرده بود که به هیچ وجه جلب توجه نکنند و یا توجه دیگران را به خودشان جلب نکند .

 

 

 

ـ از سمت چپت به ردیف مبلمان های سلطنتی نگاه کن ……….. اونی که روی مبل دو نفره با یه دختر نشسته یزدان خانِ .

 

 

 

 

 

نسرین نگاهش را چرخی در اطراف داد ……….. توجه کسی سمت آنها نبود . آرام نگاهش را به سمت جایی که زن اشاره کرده بود کشید :

 

 

 

ـ اونی که پشتش به ماست و میگی ؟

 

 

 

ـ آره ……………. همونی که موهاش خیلی کوتاهه …………. دوست دخترشم کنارش نشسته . اصلاً بذاری یه نشونه راحت تر بهت بدم . به اولین مرد جذاب و خوشتیپی که رسیدی بدون حتماً اون یزدان خانِ .

 

 

 

ـ دوست دخترش همونیه که یه چیز به سرش بسته ؟

 

 

 

ـ آره ……….. به نظر من که حربه جدیدِ . مثلاً می خواد خودش و با دین و ایمون نشون بده . که مثلاً من با تمام دوست دخترای قبلیت فرق می کنن …………. دختری که با دین و ایمونه هیچ وقت خودش و در اختیار یه مرد غریبه نمیذاره یا روز و شب بهش سرویس نمیده . به نظر من که این کارش یه تظاهر ، برای جلب نظر یزدان خان بیشتر نیست .

 

 

 

ـ من کم ندیدم دخترایی که خودشون و صیغه این و اون می کنن ………….. شاید این دختره از این صیغه ای هاست .

 

 

 

ـ این دختره انقدر کم سن و سال میزنه که فکر نکنم حتی اسم صیغه و این چیزا به گوشش رسیده باشه .

 

 

 

نگاه نسرین هنوز هم به دختر پسر نشسته بر روی مبل دو نفره ای بود که پشتشان به آنها بود .

 

 

 

ـ صیغه ربطی به سن و سال نداره .

 

 

 

و بدون اینکه منتظر حرف اضافه تری از سمت او بماند ، دستی به لباس در تنش کشید و گام های آرام و مصممش را به سمت آنها برداشت .

 

 

 

بدون آنکه به آنها نگاهی بی اندازد ، گام هایش را به سمت جلوی مبل هدایت کرد و وقتی به یزدان رسید ، انگار که پایش برای لحظه ای لغزیده باشد ، جیغ آهسته ای کشید و در حالی که یک دستش را مثلاً برای نیفتادن و پهن نشدن بر روی زمین ، بر روی ران یزدان می گذاشت ، خودش را روی زمین انداخت .

 

 

 

گندم و یزدان که از این حرکت یکدفعه ای نسرین شوکه و متعجب شده بودند ، نگاهشان را سمت او کشیدند . موهای نسرین از دو طرف شانه هایش رو به جلو ریخته شده بود و چهره اش را از آنها پوشانده بود .

 

 

 

گندم از جایش بلند شد و دستش را روی بازوی نسرین گذاشت و سعی کرد کمکش کند .

 

 

 

ـ کمک می خواین ؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان ریکاوری
دانلود رمان ریکاوری به صورت pdf کامل از سامان شکیبا

      خلاصه  رمان ریکاوری :   ‍ شاهو یه مرد کورد غیرتیه، که به جز یه نفر خاص، چشماشو رو بقیه دخترا بسته و فقط اونو میبینه. اما اون دختر قبل از رسمی شدن رابطشون میزنه زیر همه چیز و با برادر شاهو ازدواج میکنه و این اتفاق باعث میشه که اون از همه دخترا متنفر بشه تا

جهت دانلود کلیک کنید
رمان اشرافی شیطون بلا

  دانلود رمان اشرافی شیطون بلا خلاصه : داستان درباره ی دختریه که خیلی شیطونه.اما خانواده ی اشرافی داره.توی خونه باید مثل اشرافیا رفتار کنه.اما بیرون از خونه میشه همون دختر شیطون.سعی میکنه سوتی نده تا عمش متوجه نشه که نمیتونه اشرافی رفتارکنه.همیشه از مهمونیای خانوادگی فرار میکنه.اما توی یکی از مهمونی ها مجبور به شرکت کردن میشه و سوتی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نیلوفر آبی

    خلاصه رمان:     از اغوش یه هیولابه اغوش یه قاتل افتادم..قاتلی که فقط با خشونت اشناست وقتی الوده به دست های یه قاتل بشی،فقط بخوای تو دستای اون و توسط لب های اون لمس بشی،قاتل بی رحمی که جذابیت ازش منعکس بشه،زیبایی و قدرتش دهانت رو بدوزه و اون یا گردنت رو می شکنه یا تورو به

جهت دانلود کلیک کنید
رمان تابو
رمان تابو

دانلود رمان تابو خلاصه : من نه اسم دارم نه خانواده، تنها کسی که دارم، پدرمه. یک پدر که برام همه کار کرده، مهربونه، دلرحمه، دوست داشتنیه، من این پدر رو دوست دارم، اون بهم اسم داد، بهم شخصیت داد، اون بهم حس انتقام داد. من این پدر رو می‌خوام بکشم، من پاییز عزیزنظامم که قصد قتل پدر کردم. این

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان چشم های وحشی روژکا به صورت pdf کامل از گیلدا تک

      خلاصه رمان:   دختری به نام روژکا و پسری به نام فرهمند پارسا… دخترمون بسکتبالیسته، همزمان کتاب ترجمه میکنه و دانشگاه هم میره پسرمون استاد دانشگاهه     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 3 تا الان رای نیامده!

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی

            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر برنامه هاش سر یه هفته فرار می کنن و خودشونو

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
بی نام
بی نام
1 سال قبل

من خیلی نگران انگشت های این نویسنده هستم.. نکن آرتروزی چیزی دارن. اخه این حجم نوشتن. خیلی سخت واقعا

Ebrahim Talbi
Ebrahim Talbi
پاسخ به  بی نام
1 سال قبل

کفاثت 😂 😂

رهااا
رهااا
پاسخ به  بی نام
1 سال قبل

خخخخخ

رضا
رضا
پاسخ به  بی نام
1 سال قبل

راست میگ بخدا

زری
زری
پاسخ به  بی نام
1 سال قبل

وای حقققققق🤣

دسته‌ها
5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x