یزدان میان حرفش پرید ………… گوش های داغ کرده و سینه برهنه ای که عمیق بالا و پایین می رفت ، می توانست حجم بالای عصبانیتش را نشان دهد .
ـ بهت گفتم از روی اون مبل لعنتی بلند نشو تا من برگردم …………… اما گوش نکردی ………… اما بلند شدی و رفتی . چرا ؟ مگه من بهت هشدار نداده بودم که یه دختر تنها تو این مهمونی امنیتی نداره .
چشمان گندم لبریز شد و قطره اشک روی گونه اش چکید و رد انداخت …………. چهره درهم کشید . یزدان ناعادلانه قضاوتش می کرد . او آنقدر بی عقل و بی منطق نبود که بخواهد با لجبازی بچگانه ای زندگی اش را به خطر بی اندازد .
صدایش بالا گرفت ……….. فشار زیادی را متحمل شده بود . حس می کرد همچون فنری شده که تا جا داشته جمعش کردند و حالا به یک آن تمام پتانسیلش خالی شده و فنر به هوا پریده .
ـ مگه من چاره ای جز فرار داشتم ؟ ………. اصلا می موندم که چی بشه ؟ مگه تو بودی ؟ مگه بودی که ازم حفاظت کنی ؟ جلالم که معلوم نبود کجا رفته بود ……….. وقتی مرده کنارم نشست و به زور من و به خودش چسبوند و خواست اذیتم کنه تو کجا بودی که الان بازخواستم می کنی که چرا حرفت و گوش نکردم ؟؟؟ …………… من نمی دونستم اینجا چه جور جائیه …………
و انگشت اشاره اش را سمت یزدان ابرو درهم کشیده گرفت و تکانش داد و ادامه داد :
ـ اما تو می دونستی اینجا چه جور جائیه ، اما با این حال بازم ولم کردی و رفتی . تو بودی که رفتی …………. اگه برام اتفاقی می افتاد ، این تقصیر تو بود که من و گذاشتی و دنبال یکی دیگه رفتی . تو بودی که با رفتنت به اون مرتیکه فرصت دادی تا جلو بیاد و بهم دست بزنه …………
یزدان عصبی جلو رفت و پنجه هایش را پشت گردن گندم انداخت و او را به سمت خودش کشید و عصبی و خشمگین از لا به لای دندان هایش غرید …………. طاقت شنیدن ادامه حرف گندم را نداشت . معترض صدایش زد :
ـ گندم ………..
گندم ترسیده از صدای بلند او خودش را جمع کرد :
ـ سر من داد نزن .
یزدان پلک برهم فشرد و گردن پایین انداخت …………… حالا که تمام ماجرا را فهمیده بود ، می دید که گندم هیچ راهی جز فرار و رفتن از آنجا نداشته .
فاصله باقی مانده میانشان را خودش آرام جلو رفت و دست آزادش را از پشت شانه گندم رد کرد و او را به سینه اش چسباند و اجازه داد گندم صدای سر به فلک کشیده قلبش را بشنود و حس کند .
گندم بی طاقت هق هقش را شکاند و یزدان پشیمان از صدایی که سر او بلند کرده بود ، سر پایین تر کشید و لبانش را به گوش گندم چسباند و آرام ، با همان صدای بمش زمزمه کرد :
ـ دیگه سرت داد نمی زنم ……… گریه نکن .
ـ من وقتی از همه عالم و آدم می ترسم ، به تو پناه می یارم …………. اما وقتی از خودت بترسم ……….. بی کی پناه ببرم ؟ ها ؟ پیش کی برم که آرومم کنه ؟
یزدان بیشتر از قبل درهم فرو ریخت ………… ناخواسته گندم را ترسانده بود .
حلقه دستانش را تنگ تر کرد و گندم را بیشتر به سینه اش فشرد :
ـ وقتی صدای جیغ و زجه های از ته دلت و شنیدم روح از تنم رفت ………… وقتی دیدم اون حروم زاده تو رو گرفته و داره اذیتت می کنه ، قلبم ایستاد …………. تنها چیزی که می دونستم اینه که باید تو رو از چنگال اون پست فطرت آزاد کنم . دیگه چیزی نفهمیدم …………. برای یک آن خون جلو چشمام و گرفت .
و با مکثی حلقه دستانش را اندکی شل کرد و دست روی بازوی او گذاشت و گندم را از سینه اش جدا کرد و دست به زیر چانه اش انداخت تا نگاه گندم را به سمت چشمان خودش بالا بکشد ………….. ادامه داد :
ـ اما این باعث نمیشه که تو برای اومدن سمت من به شک و شبهه بیفتی ………… تو باید در هر صورت من و انتخاب کنی ………… باید در هر حالتی سمت من بیای ………. یعنی جز این انتخاب دیگه ای نداری . تو محکومی به بودن با من . چون منم جز تو ………… کس دیگه ای رو ندارم . چون منم بجز گندمم کس دیگه ای رو دوست ندارم .
گندم با بغضی تلنبار شده انتهای حلقش ، در حالی که توانی برای مهار کردن لرزش چانه اش نداشت ، در چشمان جدی یزدان نگاه کرد و اشک روی گونه های خیسش لیز خوردند و پایین رفتند …………. او شکایتی از این محکومیت نداشت ……….. از این اجبار هم شکایتی نداشت . زیرا به نظرش این جبر و اجبار شیرین ترین محکومیتی بود که می توانستند برای یک نفر اتفاق بی افتد …………. یزدان بعد از خدای در آسمان ها ، معبود روی زمینش بود .
ـ وقتی اون پایین با اون عصبانیت دیدمت ……….. وقتی هولم دادی ………….. برای یک آن حس کردم نمی شناسمت . چشمات ترسناک شده بودن ………… خودت ترسناک شده بودی ………….. انگار یزدانی که می شناختم ، نبودی ………..
یزدان نفس عمیقی کشید ……….. گندم آنچه را که نباید می دید را دیده بود .
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 4
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
مگ تو اتاقشون دوربین نیست😐؟ مکه قرار نبود فرهاد نفهمه گندم بر یزدان مهمه دارن حرف می زنن که 😐
نه دیگه
تو اتاق دوربین بود ولی شنود نبود اابته که با دوربین هم میشه فهمید که یزدان چقدر به گندم اهمیت میده