رمان گلادیاتور پارت 195

3.7
(3)

 

 

 

 

یزدان با اطمینان از بالا رفتن گندم ، دست به لبه استخر گرفت و با یک حرکت خودش را هم بالا کشید و از آب بیرون آمد .

 

 

 

با حرص و خشم نگاهی به گندم که انگار از سرما و ترس در خودش جمع شده بود و خودش را بغل گرفته بود انداخت ……….. تمام تن گندم خیس شده بود و لباس هایش به بدنش چسبیده بود .

 

 

 

ـ نگفتی اگه یکدفعه ای سرت به جایی می خورد ، چی میشد ؟

 

 

 

گندم با چهره ای شرمسار و شرمنده ، سر به سمتش بالا برد و به اویی که از سر و رویش آب می چکید و موهایش به پیشانی اش چسبیده بود ، نگاه انداخت .

 

 

 

ـ حالا که اتفاق خاصی نیفتاده .

 

 

 

یزدان دست به پیراهن در تنش برد و با حرصی مشهود از تنش درآورد و گوشه ای انداخت :

 

 

 

ـ واقعاً گاهی به اون عقلت شک می کنم .

 

 

 

گندم با نگاهش اویی که از کنارش بلند شد و به سمت اطاق راه افتاد ، دنبال کرد . از این پشت هم می توانست عضلات پیچیده درهم پشت کتفش را که آب استخر براقش کرده بود را ببیند .

 

 

 

یزدان ادامه داد :

 

 

 

ـ همینجا بمون تا برات حوله ای چیزی بیارم .

 

 

 

گندم به سرعت نگاه شرمسار و شرمنده اش را در نگاهش نشاند و به اویی که حوله در یک دست و صندل در دست دیگرش ، با نگاهی جدی به سمتش می آمد چشم دوخت ………… خوب می دانست یزدان در مقابل نگاه مظلومانه اش چگونه شمشیر قلاف می کند و آرام مز گیرد .

 

 

 

یزدان مقابلش ایستا و حوله را باز کرد و روی شانه های او انداخت و دورش پیچاند و شانه ها و بازوانش را فشرد و اندکی ماساژ داد :

 

 

 

ـ سردته ؟

 

 

 

گندم بیشتر از قبل در خودش جمع شد و چشمان عسلی رنگ درشت شده اش را با نهایت مظلومیت از او گرفت و سمت و سوی دیگری داد ……….. زمانی که به درون استخر افتاد و آب تمام جانش را در بر گرفت ، برای یک آن ترس بدی در تنش نشست ………. اما ترسش در حد این نمایشی که راه انداخته بود ، نبود .

 

 

 

 

ـ یه ذره .

 

 

 

یزدان پفی کرد و دستش را به پشت کمر او رساند و کمرش را هم ماساژی داد ………… به نظر می رسید گندم به آنچه که می خواست رسیده بود و ذهن یزدان را خوب به سمتی که قصدش را داشت منحرف نموده بود .

 

 

 

ـ برو خدات و شکر کن که آب استخر سرد نبود و گرم بود . وگرنه باید منتظر سرما خوردنتم می موندی .

 

 

 

و صندل های زنانه پاشنه تخت عروسکی را هم مقابل پایش روی زمین گذاشت و کمر صاف نمود و حوله را ذره ای بالاتر کشید و روی موهای به گردن چسبیده او انداخت و غرغر زنان ادامه داد :

 

 

 

ـ نگا تروخدا ………… تمام تنش خیس شده ………. برو سریع یه دوش آب گرم بگیر که این سرما هم از تنت بره . بخاطر ترسِ که سرما تو تنت نشسته ………. تو اطاق لباسات و در نیاری . برو تو رختکت لباسات و عوض کن .

 

 

 

گندم سر تکان داد و فرصت را غنیمت شمرد و پا درون صندل هایی که یزدان برای او آورده بود ، فرو کرد و به سمت ساکش رفت و بعد از برداشتن لباس هایی که احتیاجشان داشت ، به سمت حمام رفت ………… حتی اگر خبری از دوربین درون این اطاق نبود ، امکان نداشت ، مقابل چشمان یزدان لباس هایش را در بیاورد و یا بخواهد عوض کند .

 

 

 

آرام و بدون کوچکترین عجله ای زیر دوش ایستاد و تنش را شست ……….. قصد داشت آنقدر دوش گرفتنش را طول دهد تا یزدان بخوابد . عقل می گفت که هنوز هم باید جوانب احتیاط را می سنجید .

 

 

 

چهل دقیقه ای می شد که درون حمام خودش را زندانی کرده بود و تنش را برای بار هزارم کف مالی می کرد و آب می کشید …………. شیر آب را بست و حوله تن پوش نویی را از داخل کمد رختکن بیرون آورد و تنش کرد و در را آرام باز کرد .

 

 

 

از خاموش بودن چراغ های درون اطاق و روشن بودن تک چراغ خواب کنار تخت و سکوتی که اطاق را فرا گرفته بود ، به نظر می رسید یزدان خوابیده .

 

 

 

لباس هایش را پوشید و آرام از حمام خارج شد و نگاهش را برای پیدا کردن یزدان چرخی در دور و اطراف داد و عاقبت او را دراز کشیده بر روی تخت ، در حالی که ساق یک دستش بر روی چشمانش قرار داشت ، پیدا کرد .

 

 

 

از گوشه چشم به تابلویی که رو به روی تخت قرار داشت نگاه نمود و بعد از اندکی این پا و آن پا کردن با حسی از معذب بودن به سمت تخت راه افتاد . گوشه پتو را کنار زد و زیر پتو رفت و سرش را روی متکا گذاشت .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4 (8)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.7 (9)

2 دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…
149260 799

دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم 5 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه…
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 دیدگاه ها
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x