رمان گلادیاتور پارت 205

5
(2)

 

 

 

 

اما گندم نظری کاملاً مخالف نظر نسرین داشت ……………. او هر کجا که نسرین را می دید امکان نداشت نتواند این دختر را بشناسد .

 

 

 

ـ اما من تونستم تو رو درجا بشناسم . برام سخت نبود .

 

 

 

نسرین سری تکان داد و فنجانی برداشت و برای خودش چایی ریخت و در همان حال گفت :

 

 

 

ـ خب آره . اون موقع که تو از اون سگ دونی فرار کردی من شونزده هفده سالم بود ………… هم دوره بلوغم و رد کرده بودم ، هم قیافم اون شکل و شمایلی که باید می گرفت و گرفته بود .

 

 

 

یزدان ابرویی درهم کشید و نگاهش را به طور نامحسوسی به این سمت و آن سو کشید …………… دلش نمی خواست کسی از گذشته نحسش بویی ببرد . او آن همه جان نکنده بود که با یک بی احتیاطی نسرین ، تمام تلاشش برای پوشاندن گذشته اش از بین رود .

 

 

 

با ندیدن نگاه خاصی بر روی خودشان ، با صدای آرامی که تنها به گوش نسرین و گندم برسد ، هشدار گونه گفت :

 

 

 

ـ نسرین اینجا هیچ جای مناسبی برای صحبت کردن از گذشته نیست .

 

 

 

نسرین که خودش هم تمایلی نداشت کسی از گذشته اش چیزی بداند ، سری به نشانه تایید تکان داد :

 

 

 

ـ درسته ………….. هر چی که بود ، خوب یا بد گذشت . دیگه صحبت دربارش نه سودی داره و نه فایده .

 

 

 

یزدان نگاه کوتاهی به گندمی انداخت که تیپ ساده اما مرتب و زیبایش با تمامی آدمان حاضر شده در این مهمانی تفاوت فاحشی داشت . نگاه زیر چشمی و پنهانی گندم که گه گاهی بر روی نسرین می نشست و رویش چرخ می خورد و یا سکوتی که اختیار کرده بود ، می گفت گندم هنوز هم نتوانسته دیدن نسرین آن هم با این پوشش برای خود هضم کند .

 

 

 

با آمدن میز چرخداری به سر میزشان و گذاشتن یک ظرف شیشه ای پر از یخ ، که داخلش یک بطری نوشیدنی الکلی بود ، لبخند بر لب نسرین آورد و او را ذوق زده کرد . از خیلی ها شنیده بود که در مهمانی های فرهاد مرغوب ترین و به روز ترین نوشیدنی ها سرو می شود . نوشیدنی هایی که یک شیشه اشان شاید به اندازه پول خون خودش می شد .

 

 

 

نسرین نگاهش را سمت گندم کشید ………… نگاه گندم ، هنوز هم همانند همان چن سال پیش ، ساده بود و بی تکلف .

 

 

 

ـ تو نمی خوای بری حاضر شی ؟

 

 

 

 

 

یزدان جدی نگاهش را بالا آورد و از بالای طاق چشمانش نگاهش را به نسرینی که این سوال را از گندم پرسیده بود ، داد .

 

 

 

گندم که منظور نسرین را واضح دریافت نکرده بود ، دست از صبحانه اش کشید و پرسید :

 

 

 

ـ حاضر شم ؟

 

 

 

نسرین خنده دلبرانه ای کرد و سری برای او تکان داد :

 

 

 

ـ آره ………. یعنی نمی خوای بری مایوت و بپوشی بیای ؟ ……… دختر پارتی دوستانه که نیومدی که با بلیز و شلوار نشستی اینجا .

 

 

 

گندم معذب شده نگاهش را سمت استخری که لحظه به لحظه بر تعداد زن و مردهای داخلش افزوده می شد ، کشید .

 

 

 

ـ نه من شنا نمی کنم .

 

 

 

نسرین اینبار نگاهش را سمت یزدان چرخاند :

 

 

 

ـ تو چی یزدان ؟ تو که اینجا نیومدی که فقط بشینی و از مناظر اینجا لذت ببری ؟

 

 

 

ـ نه ممکنه منم تنی به آب بزنم .

 

 

 

نسرین خوشحال از این موافقت یزدان ، سری تکان داد :

 

 

 

ـ خوبه . داشتم کم کم ناامید می شدم که قراره تنها تو این استخر شنا کنم …………. من و تو می تونیم با هم بریم و شنا کنیم .

 

 

 

یزدان بی توجه به درخواست نسرین ، اینبار نگاهش را مستقیماً در چشمان نسرین فرو کرد و او را مخاطب خودش قرار داد ………… بودن نسرین آن هم در مهمانی فرهاد ، اتفاق کمی نبود .

 

 

 

ـ از طرف چه کسی به این مهمونی دعوت شدی ؟

 

 

 

نسرین توقع این پرسش را از سمت یزدان داشت . به همین دلیل اصلاً خودش را نباخت و خیلی عادی در حالی که دستش را به سمت بطری مشورب دراز میکرد تا لیوانی برای خودش بریزد و تنی گرم کند ، جواب یزدان را داد :

 

 

 

ـ از طرف فرهاد ………….. بهم گفت بیام اینجا .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4 (8)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.7 (9)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…
149260 799

دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم 5 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
motahareh
motahareh
2 ماه قبل

رمانت عالیه😍😍👌

فاطمه
فاطمه
10 ماه قبل

خیلی دلم میخواد این نسرین رو جرش بدم دو پارت اخر این رمان رو خوندم توی اعلان هام بودن ولی از همه چی با خبر شدم رمان خوبیه فقط این نسرینه زیاد گوه میخوره

آخرین ویرایش 10 ماه قبل توسط فاطمه

دسته‌ها

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x