رفتم پایین که دیدم عماد ازماشین پیاده شده و به در ماشینش تکیه داده!
با دیدن من اومد طرفم
_سلام!
_علیک سلام.. افتاب بدم خدمتتون؟
_وای عماد چشمام چیز مرغی شده بخاطر گریه های دیشبم!
خندید گونه ام رو بوسید و چمدونم رو گذاشت توی صندوق و رفتیم سوار شدیم!
ماشین رو حرکت داد و با آرامش گفت:
_چه خبر؟ خوب خوابیدی؟
_سلامتی دیشب تا لباس هامو جمع کردم پنج صبح شد و نزدیک صبح خوابیدم!
_اشکال نداره عشقم، الان بگیر راحت بخواب رسیدیم یه جایی واسه صبحونه بیدارت میکنم!
_صبحونه که دیگه دیر شده اگه گرسنه نیستی بذاریم واسه ناهار!
_هرچی گلاویژ خانوم بگه!
_عاشقتم خب!
_ما بیشتر! در بیار اون عینک رو چشماتو ببینم بابا.. بیخیال ورم مرم!
دلم نمیخواست چشم هامو مخصوصا حالا که چشم های خودم هست رو توی اون وضعیت ببینه اما عینکم رو درآوردم…
با تحسین نگاهم کرد وگفت:
چیه اون لنزهای مشکی.. چشم آبی به این خوش رنگی داری دیونه!
_الکی ازم تعریف نکن خودم که میدونم الان تو وضعیتیم!
جدی و بالحنی که براش میمیردم گفت:
_جدی میگم! من بدون آرایشتو خیلی بیشتر دوست دارم.. معصومیت چهره ات توهمین سادگی ها مشخص میشه!
_میشه من قربون شما بشم؟
_خدانکنه عشقم..
میتونم یه سوالی رو ازت بپرسم؟
_البته.. شما جون بخواه..
_جونت سلامت.. دلیل خاصی داره که لنز مشکی میذاری؟
لبخندم محو شد و نگاهمو ازش گرفتم…
_اوهوم!
_چه دلیلی؟ چشمات که ضعیف نیست پس چرا از رنگ به این قشنگی میگذری؟
_باحسرت آهی کشیدم و گفتم:
_چون رنگ چشم های بابامه.. ازش فرار میکنم.. نمیخوام شبیه اون باشم!
دستم رو گرفت و روی دستمو بوسه زد وگفت:
_ببخشید نمیخواستم ناراحتت کنم!
_نه بابا.. ناراحت نشدم که!
_بخاطر من یه کاری رو میکنی؟
_چه کاری؟
_دوستشون دارم.. میشه از خودت فرار نکنی؟ همینی که هستی باهر شباهتی به هرکس که دوستش نداری خودتو دوست داشته باشی؟
بامکث طولانی گفتم:
_من بخاطر تو جونمم میدم.. لنز که چیزی نیست!
_نه دیگه نداشتیما! قرار شد خودتو دوست داشته باشی.. باهمین چشم های خوشگل!
سخت بود اما من همین بودم! یه دختر بور با چشم های آبی روشن!
_چشم
کم کم چشم هام گرم خواب شد و نفهمیدم کی خوابم برد..
باتابش نور مستقیم آفتاب توی چشمم، چشم هامو باز کردم و با بدخلقی خطاب به خورشید گفتم:
_ای بابا چه خبرته این همه نور؟ خودتم هلاک نکنی همه میفهمن خورشیدی والا!
یه دفعه یادم اومد کنار عمادم وتوی ماشین تشریف دارم!
دستمو جلوی دهنم گذاشتم و باخجالت نگاهش کردم!
خندید و باحالت بامزه ای گفت:
_چه خبره دختر با خورشیدم دعوا داری؟
خجالت زده خندیدم وگفتم:
_نمیدونم چرا توخواب بد اخلاق میشم!
_همه توخواب بد اخلاق میشن…
_ واسه من بداخلاق نشی ها!
دستشو با نواز کشید روی گونه ام و گفت:
_اگه قول بدی همیشه موقع بازشدن چشم هام تورو ببینم منم قول میدم تموم روزو خوش اخلاق باشم!
لبخندی زدم به رو به رو خیره شدم واومدم چیزی بگم که نگاهم به تابلوی کنار جاده و اسم بابل افتاد..
_وا؟ این چرا نوشته بابل ۲۵کیلو متر؟ مگه ما تبریز نمیرفتیم؟
چرا ولی اول میریم شمال یه کاری دارم باید انجامش بدم
بدون اینکه نگاهشو از جاده بگیره گفت:
_ای وای.. الان بهار با خودش فکرمیکنه بهش دروغ گفتیم!
_بعداز اینکه اون انگشتر رو توی دستت کردم تصمیم گیرتو منم، فقط من، نه بهارو نه هیچکس دیگه!
_میدونم.. خب.. خب.. اونم خواهرمه تنها کسی که تودنیا دارم!
_پس من کیم؟
دیدم داره بداخلاق میشه خودمو به سمتش کشیدم وگونه شو بوسیدم وگفتم:
_تو خود همون دنیایی! همه دنیا ودلیل نفس کشیدنم!
مجبورشدم واسه اینکه عماد دلخور نشه دیگه موضوع بهار رو ادامه ندم اما توی دلم مثل سگ از برخورد احتمالی بهار ترسیده بودم و همش باخودم عکس العمل هاشو تصور میکردم!
نه اینکه از بهار بترسم و بودن باعماد واسم ممنوع باشه ها! نه..
من فقط نمیخواستم راجع بهم فکر بدی بکنه و مثل بچه ها معاخذه بشم ویه وقت محکوم به سواستفاده نشم!
توی همین فکرها بودم که صدای عماد رشته ی افکارم رو پاره کرد..
_گرسنه ات نشده؟ یه کم دیگه میرسیم اما این دور وبر یه رستوران خوب هست!
راستش دلم ضعف میرفت و صدای معده ام در اومده بود..
به ساعت نگاه کردم دو ظهر بود..
_ماکجا داریم میریم؟ یعنی منظورم اینه که خونه ی کسی میریم یا کسی منتظرمونه؟
_نه چطور؟ میریم ویلای بابام اینا..
_خب پس بارسیدنمون هم چیزی تغییر نمیکنه وغذایی درانتظارمون نیست! اگه توهم گرسنه ای غذا بخوریم!
فلشرهای ماشین رو زد وهمزمان گفت:
_من که روده هام افتادن به جون هم!
_عع خب چرا زودتر نگفتی؟!
_دلم نیومد بیدارت کنم!
باعشق نگاهش کردم و باخودم فکرکردم من بخاطر این مرد با دنیا می جنگم و تحت هیچ شرایطی نمیذارم ازم بگیرنش!
وقتی دید دارم نگاهش میکنم بهم نگاهی انداخت و چشمکی زد و سوالی سرشو تکون داد..
_عاشقتم!
لبخند مهربونی زد و گفت:
_من بیشتر!
جلوی یه رستوران شبیه کلبه ای که با برگ درخت ساخته شده بود ایستاد..
_وای چقدر خوشگله…!
_اوهوم.. کوچیکه ولی باصفا و غذاهای باکیفیت!
جوونی هام خیلی میومدم اینجا!
_وامگه الان پیری؟
_خب در مقابل ۱۷ ۱۸ سالیم دیگه سنی ازم گذشته!
_نخیر نگذشته! اون موقع ها نو جوان بودی الانم جوانی! دیگه به خودت نگو پیر!
خندید ولپمو کشید وگفت:
_باشه جوجه پیاده شو تا تورو بجای غذا نخوردم!
موقع ناهار اونقدر سربه سر عماد گذاشتم واذیتش کردم که نزدیک بود بزنه زیر گریه که هیچ، همونجا هم به دو نیمه مساوی تقصیم کنه..
حتما واستون سوال میشه چیکارش کردم..
کارخاصی نکردم والا . دیدم داره به دوتا دختر که میز روبه روییمون نشسته بودن و همه دار و ندارشون رو ریخته بودن بیرون، نگاه میکنه
منم حرصم گرفت و گیر دادم به یکی از پسرایی که با اکیپ دوستانه اومدن تفریح و اونقدر تابلو بازی درآوردم که پسره متوجهم شد و عمادم زد به سیم آخر و اگه خودم فرار و برقرار نمیکردم، خودش دست به کار میشد و با اوردنگی مینداختم بیرون!
خوشحال از تلافی که کرده بودم با کیف کوک رفتم سوار ماشین شدم و عمادم اومد سوار شد و در رو محکم روی هم کوبوند!
بی صدا نگاهش کردم که دیدم اوضاع خرابه!
انگار بدجوری دست روی نقطه ضعفش گذاشته بودم و حسابی برزخی شده بود!
خب من هم بزرگ ترین نقطه ضعفم نگاه عماد به جنس مونثه!
_چرا اونجوری نگاهم میکنی؟
_شد من یه بار باتو برم چیزی کوفتم کنم اون روزو به گند نکشی؟
_وا من چیکار کردم مگه؟ کارخودت به چشمت نیومد وفقط من اشتباه میکنم؟ من که گفتم شوخی کردم!
_شوخی؟ تو به اون کارت میگی شوخی؟ اگه با لوس بازی های تو اون لندهور یه حرکت کوچیک میکرد که گردن جفتتون خورد شده بود!
_وا دیونه من داشتم سربه سرت میذاشتم!
_بیخود.. گلاویژ بار آخرت بود با من از اون شوخی ها کردی!
مگه غیرت من اسباب بازیه که به همین سادگی به بازیش میگیری؟
بادلخوری دستمو به سینه ام چسبوندم و گفتم:
_آره خب فقط خودخواهی خودتو ببین گور بابای گلاویژ اگه بدش میاد به کسی نگاه کنی!
_دیونه اول اینکه من همینجوری بی منظور حواسم پرت حرکات مسخره شون شده بود دوما تو باید بخاطر حسادت غیرتمو به درد بیاری؟
به طرفش برگشتم و باجدیت توچشم هاش زل زدم وگفتم:
_من توی این مواقع اصلا شوخی ندارم و باید بدونی من بخاطر این چیزا، غیرت روکه درد میارم هیچ! جیگرتم درمیارم!
یه دفعه گره بین ابروهاش باز شد و به کم خودشو عقب کشید و بالحنی که مثلا ترسیده نشون بده گفت؛
_توهم خطرناکی ها!
نتونستم بیشترازاون جدی باشم و نیشم بازشد که ادامه داد:
_ازاین به بعد یادم باشه حواسم رو بیشتر جمع کنم!
_حواس شما مهم نیست جناب واحدی! دل مهمه که پاک باشه!
چشم ودلت که سیرباشه، دیگه نیازی به جمع کردن حواس نیست!
ماشین رو حرکت داد و دستم رو گرفت و با آرامش گفت؛
_میدونی که تواین لحظه من تشنه ترین آدم دنیام؟
طبق معمول در لحظه مغزم یاری نکرد و باخنگی نگاهی بهش کردم وگفتم:
_وا؟ خب تو رستوران بودیم چرا آب نخوردی؟
مثل فنر گردنش به طرفم چرخید و باچشم های گرد وناباور نگاهم کرد که خودمم یه لحظه هنگ کردم و توخودم جمع شدم!
تودلم باخودم گفتم:
_یعنی چیز بدی گفتم؟ چرا قیافه اش اینجوری شد؟
سرمو تکونی دادم و کلماتی شبیه زمزمه گفتم؛
_خب فکرکنم اشتباه شد…
گوشه ی چشمش رو چین داد و موشکافانه نگاهم کرد که بیشتر(امانامحسوس) توخودم جمع شدم به حرفم فکر کردم..
ای وای خاک برسرت کنن گلاویژ که اینقدر خنگی!
خود خنگت داری از چشم ودل سیری حرف میزنی خودتم مسیر رو گم میکنی! ای خدااا خواهش میکنم منو تو این لحظه همینجا غیبم کن!
باصدای شلیک خنده ی عماد تکونی خوردم و نگاهش کردم..
به جرات میتونم بگم که تابحال هیچکس رو ندیده بودم اینجوری عمیق و ازته دل بخنده!
_عاشق همین خنگ بازی هاتم جوجه!
_کوفت!
میون خنده گفت؛
_هاهاها.. اصلاهم خنده نداره
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3.3 / 5. شمارش آرا 3
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
قشنگ بود آفرین😂😂😂
اممم.. چند سالته سولومون؟
نمدونوم🙁
البته بچه ها فک نکنین اونی که داشت میگفت ما کنکوریم و نمیریم مدرسه من بودم:):
سولومون ادامه بده حرفای حاج آقا رو🤣
Slam agha chr enghad der b der part mezaren ??bad e chez deg en k har partsh khil kam k meshe beshtrsh koned lotfan
فاطمه جان خواهشاً پارتا را کوتاه بنما
چون آدم حوصله اش سر میرود اینهمه خط
من نخواندن چون طولانی میباشد کوتاه کنید لطفاً..
باشه کمش می کنم
ما بهش میگیم بیشتر بزاره تو میگی کمش کن😐😕😂
😂😂😂
منم چه بچه حرف گوش کنی هستم گفتم باشه😌
صحیح😂
رحی=بدبخت بدبخت=رحی😐😂
ببخشید فک کنم نا مفهوم بود😐😂
حالم خوش نیس
.
.
الان اصلن رومان نمخونوم….
همی گلاویژ خیله ا پارتاش نخوندوم…
آره چن روزه سرحال نیستی
ادامه حرفای حاج آقا
وقتی سوال چرا پریود میشویم و خوند گف
ببینین بچه ها پریود شدن باعث سلامتی خانوما میشه یعنی اگه زنی پریود نشه باید بره دکتر…
بعدش شروع کرد مراحل پریودی یادوم نیست درست ولی بحث رف رو تولید مثل💔
گف اگه به تخمدان اسپرم نرسه سرش زرد میشه و نمدونوم میریزه و فلان…🖤
خیلی چیزای دیگه آب میریزه و فلان و پرده اصن چیزای زیادی بو ولی یادم رفته…
.
.
.
.
.
.
ادامه بودوم؟
پسری ؟؟؟؟🤔
بله:):
چییی
واقعا پسری؟
من فک میکردم دختر باشی
اصلا فک میکردم فقط دخترا اینو میخونن
نمد چرا🤦🏻♀️😂
همون بهتر یادت نیس این حاج اقام ابروی خانما رو به چوخ داد😂
ولی خداییی پسرییییی!!!
اصن واسه چی باید برا پسرا توضیح بدن پریود شدن ینی چی😐😂
توضیح بدید واسم😂
سولومون واقعی کجایی؟؟
ی سولومون تقلبی داره واسه خودش میچرخه این دور و ورا😐☹️😂
عه فاطی من سولومون اصلیم
توی اون پارت چند تا اومده بودن خودشون جای من زده بودن…📌🖤
من آره این چن روز اصلن نبودم چون حالوم خوش نیس…
من همونم که حرفای حاج آقا میگم
اسموم تغییر دادوم
.
.
.
بهتر همون اسم خودوم حالا عماد و ساواش آرمین واسه هر کی ک میخواد ورشون داره…
راستی یه سوال پیش اومد
سلومون دختری یا پسر؟
چون نه اینکه زیادی فعالی گفتم
از روی کنجکاوی😂
پسر:):
م خیله فعالوم؟
عهه بیا باز سرمون تازه داشت گرممیشد رمان تموم شد هعیییع😶🥀
یه پارت دیگه بزارید تو رو خدا ،🙏🙏🙏
خیلی باحال بود،🤣😂وخیلی پراحساس ،😍😍
دقیقا یکم حالمون عوض شد ممنوووون💖💖
تشکرات فراوان.عالی بود💖💖
یه ذره خندیدن واسم لازم بود دمت گرم😂💕