رمان گلاویژ پارت 90

0
(0)

 

به طرف رضا برگشتم.. لبخندی بی جون کنج لبم نشست..
_سلام آقا رضا.. ببخشید مزاحم شدم..
_سلام گلاویژ جان.. خواهش میکنم! خوش اومدی..

باکمک رضا توضیحات لازم و قرارهایی که از قبل بسته شده بود رو به فاطمه (منشی جدید اسمش فاطمه بود) توضیح دادم…
دختر خوبی بود و فوق العاده زیبا…

بین حرف هاشون فهمیدم که عماد استخدامش کرده.. همونجا تودلم به خودم پوزخند زدم وخطاب به عماد گفتم:
_چقدر زودنظرت عوض شد نامرد..

باهمکاری زن ها توی شرکتت مگه مخالف نبودی؟
چقدر زود یه دونه خوشگلش رو جایگزین گلاویژ بیچاره کردی …!
وسایلم رو که ازقبل داخل مشما انداخته بودن برداشتم و گفتم:

_اگه دیگه سوالی نیست زحمت رو کم کنم شماهم به کارتون برسید..
رضا بامهربونی گفت:
_حضورشما رحتمه گلاویژ خانوم.. اگه یه کم دیگه بمونی خودم میرسونمت…

_نه ممنون نیازی نیست زحمت بکشید.. خودم میرم.. میخوام یه کم قدم بزنم..
_باشه.. هرطور راحتی همون کار رو بکن!
ازجام بلند شدم و ازشون خداحافظی کردم و به طرف در خروجی رفتم..

چشمم به اتاق عماد که برعکس همیشه درش باز بود افتاد..
اشک توچشم هام جمع شد.. کاش اشک هام آبرو داری کنن.. کاش چشمام نباره..

بادیدن لیوان روی میزش یاد لیوان خودم افتادم.. یاد اون روزکه واسه خودمون لیوان ست خریدیم.. واسه عماد عکس سیبیل مردونه روش بود و واسه من عکس رژ لب..

صدای رضا رشته ی افکارم رو پاره کرد..
_گلاویژ؟
بدون حرف به ‌طرفش برگشتم…
باتعجب پرسید:
_مشکلی هست؟

و‌‌اسه کنترل اشک هام لبخندی زدم و سرموبه نشونه ی منفی تکون دادم..
_میتونم لیوانم رو از آشپزخونه بردارم؟
_البته.. حتما…

بدون حرف به طرف آشپزخونه رفتم و بادیدن لیوانم قطره اشکم چکید..
اما فورا پاکش کردم و نفس عمیق کشیدم..
توروخدا گریه نکن گلاویژ.. حداقل تحمل کن از اینجا بری بیرون..

لیوان رو توی کیفم گذاشتم و باقدم های بلند اومدم بیرون..
اما همین که پامو بیرون گذاشتم با دیدن عماد نفسم رفت…
قلبم به سرعت خودشو به دیواره های سینه ام می کوبید..

بادیدن من اخم هاش توی هم کشیده شد..
از همیشه اش خوشگل ترشده بود.. انگار توزندگیش نه گلاویژی بوده ونه عشقی که تموم شده باشه… چقدر پیرهن مشکی بهش میاد خدایا…

باتعجب به رضا نگاه کرد وگفت:
_این اینجا چیکار میکنه؟
رضا که انگار مثل من احساس خطر کرده بود

نگاهشو ازعماد دزدید و روبه من کرد و با لبخندی مضطرب گفت:
_خانوم خرسند اومدن سایلشون رو ببرن.. تموم شد؟ میخوای من برسونمت؟

بادلخوری به عماد که ازشدت عصبانیت رنگش به سفیدی میزد نگاه کردم وگفتم:
_نیازی نیست.. داشتم میرفتم.. خداحافظ…
جوابی نشنیدم و تنها صدای پاشنه ی کفشم جواب خداحافظی آخرم شد…

ازکنار عماد گذشتم و بوی عطرش رو باتموم وجودم توی ذهنم ثبت کردم…
دکمه آسانسور رو زدم وکنارش ایستادم..

ازشانس گندم طبقه اول بود.. داشتم میلرزیدم.. کاش قلم پام میشکست نمیومدم… کاش نمیدیدمش… حالا با قلبم چیکارکنم.. چطوری بهش بفهمونم همه چی تموم شده!

تا آسانسور رسید فوراخودمو انداختم داخلش.. تموم مدت حتی یک میل هم سرم رو تکون ندادم.. جرات اینکه برگردم و دوباره نگاهش کنم رو نداشتم..
دکمه طبقه همکف رو زدم اما قبل ازاینکه در بسته بشه باز شد..

باتعجب اومدم دوباره دکمه رو بزنم که عماد اومد داخل…
با وحشت به چشم های به خون نشسته اش نگاه کردم و آب دهنم رو باصدا قورت دادم..

_واسه چی اومدی اینجا؟ هان؟
نه تنها بدنم.. حتی زبونمم میلرزید..
با لکنت وصدایی که از ته چاه درمیومد گفتم:
_آقا رضا گفتن که واسه چی…

یک دفعه دکمه ای از آسانسور رو زد که ازحرکت ایستاد و وحشت من هزار برابرشد…
باصدای بلندش چشم هامو بستم و توخودم جمع شدم..

_توخیلی بیجا کردی..
باچشم های پراز اشک و وحشت زده نگاهش کردم..
انگشتش رو روی شقیقه ام گذاشت و باخشم ادامه داد:

هرنقشه ای توی این کله پوکت داری همینجا تمومش میکنی… دیگه هم حق نداری پاتو تو محل کار من و یاحتی چندکیلومتری اینجا بذاری ..

نه فقط اینجا… هرکجا که من باشم وحتی ممکنه ازاونجا عبورکنم هم حق نداری پاتو بذاری..
بلندتر نعره کشید:
_شیرفهم شد؟

قطره های اشکم باسرعت روی گونه ام میچکید…
سرمو به نشونه ی تایید تند تند تکون دادم وبا بغض گفتم:

_منشی جدیدتون زنگ زد وازم خواست بیام.. من.. فقط اومده بودم وسایلم رو ببرم.. هیچ نقشه ای نداشتم.. حتی.. حتی اگه میدونستم شما هستید نمیومدم..

با نفرت نگاهم کرد.. دلم میخواست بهش بگم اگه ازم بدت میاد اشکال نداره اما توروخدا باچشمایی که دنیامو توش میدیدم اونجوری بانفرت نگاهم نکن..

به نشونه ی تهدید واسم سرتکون داد..
دکمه ی آسانسور رو زد و همزمان گفت:
_دفعه آخرت بودجلو چشمام ظاهرشدی.. میری گورتو گم میکنی دیگه هم این طرفا پیدات نمیشه!

دربازشد و اومد بره بیرون که تموم قدرتم رو توی صدام جمع کردم و گفتم:
_نگران نباش.. بعداز این حتی اگه اینجا رو بهشتم معرفی کنن، مسیر جهنم رو انتخاب میکنم..

برگشت و باپوزخند پراز عصبانیت نگاهم کرد ..
_بخاطر دیدن شما نیومده بودم.. نه فقط امروز، تاآخرعمرم هم این احتمال وجود نداره.. خداحافظ آقای واحدی دیدار به قیامت…

_بسلامت.. امیدوارم توقیامت هم چشمم بهت نیوفته.. رفت…
همین که در بسته شد باصدای بلند بغضم شکست…

توخیابون مثل دیونه ها هق هق زدم و واسه قلب شکسته ام سوگواری کردم
هواتاریک شد و من هنوزم قصد برگشتن به خونه رو نداشتم

بهار تند تند زنگ میزد.. همه تماس هاشو جواب میدادم که دوباره استرس نگیره و نگرانم نشه…
اما تعداد دیگه دفعات زنگ هاش داشت دیونه ام میکرد جواب دادم؛

_آبجی قربونت برم همین چندثانیه پیش باهم حرف زدیم…
_گلاویژ بدو بیا خونه باید بریم بیمارستان..

ترسیده ازجام بلند شدم و گفتم:
_چی؟ بیمارستان واسه چی؟
_بیا خونه بهت میگم.. همین الان بیا.. عجله کن…

_بهار قطع نکن.. توروخدا چی شده؟ بنددلم پاره شد.. نمیتونم تاخونه تحمل کنم…
_منم نمیتونم تا نیومدی چیزی بهت بگم! پس زودترخودتو برسون!

_واسه گول زدنم و کشوندنم به خوبه روش خوبی رو انتخاب نکردی!
_دیونه شدی؟ این چیزا مگه شوخیه که الکی بگم؟

_پس بگو چی شده.. مرگ گلاویژ بگو چی شده؟
_عماد تصادف کرده!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4 (8)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.7 (9)

2 دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…
149260 799

دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم 5 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

31 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
melina
melina
1 سال قبل

پلیز پارت بعدی رو بزارید 😐💔

asma
1 سال قبل

فاطمه لطفا بزار بخدا من دق میکنم تا فردا

سیتا
سیتا
1 سال قبل

بچه ها میگم چرا چن وقتیه از Bad boy هیچ خبری نیس 🤔

نمیاد تو سایت کسی ازش خبری نداره؟؟

Bad boy
Bad boy
پاسخ به  سیتا
1 سال قبل

من بودم فقط کامنت نمیذاشتم…

سیتا
سیتا
پاسخ به  Bad boy
1 سال قبل

عع واقعا فک کردم تو هم رفتی

انیسا
انیسا
1 سال قبل

سلام
میشه امروز ی پارت دیگه بزاری خواهشششششششششششششششسسسسشششششششششسششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششش
خیلی حساس شد

نیلو
نیلو
1 سال قبل

بنظر من عشق و علاقه درسته ک قشنگه
گلاویژ عماد رو دوست داشت عاشقش بود ولی نباید خودشو جلوش ببازه عماد اگه واقعا گلاویژ رو میخاست اول باید ب حرفاش گوش میکرد ن اینکه نفهمیده تحقیرش کنه گلاویژم خیلی بی دست و پاست حتا از خودش دفعا هم نمیکنه نباید اینقد ضعیف باشه الانم عماد تصادف کرده بره توی خونش بشینه اگه خیلی بهش فشار اومده گریه کنه ولی به هیچ وجه نباید نزدیکش بشه همینطور ک عماد گفت
تا وقتی خودش بیاد سر عقل

عارف
پاسخ به  نیلو
1 سال قبل

ولی من به عماد حق میدم

بنده خدا
1 سال قبل

فقط حافظه از دست ندههههههه

Mostafa Salmanei
Mostafa Salmanei
پاسخ به  بنده خدا
1 سال قبل

اتفاقا حافظه از دست بده باحال میشه شاید دوباره عاشق گلاویژ شد

سیتا
سیتا
1 سال قبل

نترسین بچه ها عماد سگ جون تر از اون حرفا هست فقط دستش میشکنه

نینی
نینی
پاسخ به  سیتا
1 سال قبل

از کجا میدونی جایی هست بهمون بگو بریم بخونیم

یوکابد
یوکابد
پاسخ به  سیتا
1 سال قبل

شما از کجا این رمان و می‌خونید؟
میشه لطفا بگید😁

سولومون
سولومون
پاسخ به  یوکابد
1 سال قبل

کانالـ تلگرامـ بابامـ

دنیام
دنیام
1 سال قبل

بره بمیره عماد اعصاب خورد کن✨😐
این عماد حافظش نپره ک تکراری میشه

Mahla:)
Mahla:)
1 سال قبل

اصن عماد باشه
ک چی
اصلاااااا نباید برههههه
یعنی چی
عه
این همه تحقیر، گریه،حال خراب و…. حالا پاشه بره بیمارستان که عماد خان تصادف کرده؟؟
به درک که تصادف کرده

ولی دمت گرم پارت جای خوبی تموم شد یه این بار😂♥

نیلو
نیلو
پاسخ به  Mahla:)
1 سال قبل

موافقم باهات نباید بره چون اون گفت نمیخام ببینمت

مریم
مریم
1 سال قبل

پارت بعد،توروخداااا

Mahi
Mahi
1 سال قبل

من بودم نمی‌رفتم ، میگفتم عماد مهم نیست ، هر چقدرم که عذاب میکشیدم، اون عماد کلی ناسزا گفت به گلاویژ😐

Zzz
Zzz
پاسخ به  Mahi
1 سال قبل

تا حالا عاشق نشدی بفهمی طرف بدتر از این هم بکنه باز انگار هیچی نکرده

hani
hani
پاسخ به  Zzz
1 سال قبل

درسته عشق این چیزا سرش نمیشه ، میتونه بره از دور ببینه اما خودشو خار و خفیف نکنه ، یه شخصیتی باید داشته باشه بالاخره

نینی
نینی
پاسخ به  Zzz
1 سال قبل

واقعا عشق چیز خیلی بدیه

Mahi
Mahi
پاسخ به  Zzz
1 سال قبل

اتفاقا شدم ، از دستش هم دادم ، اما به نظرم کسی که انقدر بی اعتماده و سریع باهات از صدتا غریبه هم غریبه تر میشه ، باید مثل خودش بود

عارف
پاسخ به  Mahi
1 سال قبل

عماد الان هنگه
تو شوکه
نمی خواد باور کنه
با خودش میگه اینم مثل بقیه
ولی وقتی گلاویژ میبینه بازم دوسش داره
این حس دوست داشتنو با عصبانیت نشون میده
من جای گلاویژ بودم عمادو تو آسانسور بغل میکردم و ازش میخواستم به حرفام گوش بده
قطعا نرم میشد

سیتا
سیتا
پاسخ به  Mahi
1 سال قبل

خب عشق ک این حرفا سرش نمیشه

سولومون
سولومون
پاسخ به  سیتا
1 سال قبل

شت تو عشق

Mobina
Mobina
پاسخ به  سیتا
1 سال قبل

دقیقا به قول فیلمه ترکیه ای که میگه عشق حرف حالیش نمیشه

حدیثه
حدیثه
پاسخ به  Mahi
1 سال قبل

به قول استاد شهریار پدر عشق بسوزد که در آمد پدرم

Zzz
Zzz
پاسخ به  حدیثه
1 سال قبل

اره واقعا

Mobina
Mobina
1 سال قبل

یا ابررررفرررررض
راسته یا دروغ؟

سولومون
سولومون
1 سال قبل

اولین نفری باشید که نظر می‌دهد!

دسته‌ها

31
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x