صدای سکوت پارت ۱۴

4
(1)

میتونم آهنگ بزارم؟

نگاهش را از پنجره گرفت و به پسرک نگاه کرد

-آره مشکلی ندارم

بعد از کاوه این تنها پسری بود که برای آهنگ گذاشتن سوال می پرسید. البته کاوه هم فقط یک بار این سوال را پرسیده بود.

همان روزی که با این اکیپ آشنا شده بود.

صدای آهنگ بلند شد،آهنگ مورد علاقه هدیه بود

سوگند-هیپوپولوژیست

همراه با آهنگ خواند.

مرا ببوس من آخرین سکوتم

-شما هم این آهنگ رو دوست دارید؟

-اوهوم دوست دارم و بیشتر اوقات گوشش میدم فقط بهتر نیست دیگه این شما رو از بین ببریم اصلا راحت نیستم باهاش

-باشه مشکلی نیست

پس از چند دقیقه به انقلاب رسیدند و با هم وارد اولین کتابفروشی شدند.

هدیه تمام کتاب هایی که می‌خواست را برداشت و به سمت صندوق رفت تا پرداخت کند.

پس از پرداخت کردن هزینه کتاب ها و تعارف های آرسا برای پرداخت به سمت ماشین رفتند.

آرسا- بستنی میخوری؟

هدیه بدون تعارف گفت

-مهمون تو دیگه؟

آرسا تک خنده از کرد

-بله دیگه مهمون من

-باشه بریم

هدیه تا زمانی که به مقصد مورد نظر برسند چشم هایش را بست و فکر می‌کرد

به رفتار امروزش با پویا، به اینکه چرا از وجود آرسا خبر دار نبود؟ و در آخر به چشم های آرسا چشم های این پسر بی نهایت زیبا بودند، چشم های خاکستری رنگش گیرا بودند. جالب بود این چشم ها بی نهایت آشنا بودند گویی جایی دیده بودشان اما کجا؟

پس از دقایقی ماشین ایستاد

-خب رسیدیم

هدیه چشم هایش را باز کرد و از ماشین پیاده شد لباس هایش را مرتب کرد و منتظر شد تا آرسا قفل های ماشین را بزند و با هم حرکت کنند.

ارسا قفل های ماشین را زد و از ماشین پیاده شد

-خب بریم

به سمت بستنی فروشی بزرگی که رو به رویشان قرار داشت حرکت کرد

-مگه نگفتی تازه انتقالی گرفتی؟

-آره

-اینجا رو از کجا میشناسی؟

– خب دیگه میشناسم

هدیه دیگر چیزی نپرسید اگر میخواست بگوید همان اول میگفت کنجکاوی بیشتر به چه دردی می‌خورد وقتی که او نمی‌خواهد چیزی بگوید؟

وارد بستنی فروشی شدند

-چجوری سفارش بدم برات؟

-فالوده بستنی میخوام

-اوکی

هدیه یکی از صندلی ها را انتخاب کرد و نشست تا آرسا سفارش بدهد با گوشی اش مشغول شد‌.

….

پویا ذهنش درگیر بود تصمیم گرفت به خانه‌ی فاطمه برود، در راه ماشین کوچکی هم برای امیر پسر فاطمه خرید همیشه وقتی ناراحت بود پیش آنها می‌رفت.

زنگ خانه را فشرد

امیر-بله؟

لبخندی زد-منم پویا باز می کنی؟

-اخجون داداش بیا تو

صدای تیک در خورد و وارد حیاط خانه‌ی کوچک شد این حیاط با اینکه خیلی کوچک بود اما باغچه‌ی سمت راست او را بسیار دلنشین تر کرده بود.

….

فاطمه-امیر برو تو اتاقت میخوام با داداش پویات حرف بزنم

امیر-باشه مامانی

امیر ماشین جدیدش را برداشت و به اتاقش رفت

پویا-چیشده فاطمه؟

-پویا جواب آزمایشام اومد

-خب؟

-تومور مغزی دارم

پویا شوکه شد تومور مغزی؟ این زن تومور مغزی دارد؟

-دروغ میگی نه؟

-نه بدخیمه عمل غیر ممکنه و عمل خیلی ریسک داره

-خب ریسک داشته باشه ولی ممکنه خوب شی

-هیس من نمیخوام عمل کنم

-چرا آخه…

-پویا من عمرمو کردم فقط دلم برای امیر میسوزه که میدونم تو پیششی راستی دلم میخواد قبل از مرگم اون دختره چشم مشکلی رو ببینم.

-قبل مرگت؟

-آره من تا شیش ما بیشتر زنده نیستم

فاطمه لبخندی زد که اصلا با چشم های پر از اشکش همخونی نداشت.

پویا خیلی ناراحت بود مثلا آمده بود تا حالش بهتر شود اما بدتر شد!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4 (8)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.7 (9)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…
149260 799

دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم 5 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

0 دیدگاه ها
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x