رمان: نغمه دل
🍀پارت اول🍀
نویسنده: جوجه رنگی
(محمد علی)
_زهره؟
_بله محمد علی؟
_کجا قراره بری باز؟
_دوستام تور کیش قراره برن گفتن جای یه نفر خالیه منم گفتم برم
_زهره عزیزم من چند دفعه گفتم خوشم نمیاد با دوستای مجردت بری؟
_علی من چندفعه گفتم من ادمم دلم گشت و گذار میخاد؟ ولی تو همش نیستی
_صبر کن هفته دیگه کارامو جور میکنم باهم بریم
_من با اونا هماهنگ کردو نمیشه که عزیزم
_حداقل از قبل بهم میگفتی
_محمد علی اینقدر گیر نده دیگه
راستی به کارتم پول واریز کن عشقم خدافظ
سری تکون دادم
دیگه عادت کرده بودم به این نوع زندگی، همیشه همینطوریه اخرین نفر من باید خبردار شم و سر اخر هم حرفش رو به کرسی بشونه
تو همین فکرا بودم که رضا زنگ زد
_الو رضا
_سلام داداش خوبی؟
_ممنون خوبی؟
_شکر خوبیم
_داداش گفتم یادت بندازم فردا قرارع بریم روستا برای تایید ساختمون
_خوب شد گفتی باشه بیا دنبالم
_باشه خدافظ
باید زنگ میزدم به پیرمردی که هربار برای چک کردن کارا میرفتم اونجا و دخترش ازمون پذیرایی میکرد
ادمای خیلی خوبی بودن
………………………….
نزدیک نیم ساعت دیگه میرسیدیم
اول باید میرفتیم خونه و استراحت میکردیم و بعد بریم سراغ ساختمون
در زدم _سلام اقا خیلی خوش اومدین قدم رنجه کردین
_ممنون حاج حسن
_بفرمایید داخل
کلیدو گرفتم و رفتم خونه اتاق نسبتا کوچیکی بود و ولی تمیز بود و برای خاب و استراحت خوب بود
اول رفتیم حمام بدجور گشنه بودم ولی بیشتر به خاب نیاز داشتم که صدای در اومد
درو باز کردم و دیدم به به حاجت شکن زود براورده میشه
_اقا ببخشید مزاحمتون شدم غذا اوردیم براتون
مثل همیشه با دستپخت خوشمزش شرمندمون میکرد
_ممنونم مائده خانم ببخشید تو زحمت انداختمتون
خواهش میکنم ارومی گفت و فرار کرد.
این دختر اینقدر خجالتی بود که تا منو میدید دست و پاشو گم میکرد و زود درمیرفت ، یع جوری در میرفت که انگار مت لولوخور خورم
درو بستم که رضا مشتاق تر از من اومد جلو و سینی رو گرفت
_به به عجب دستپختی داره این دختر، لعنای هردفعه میام اینجا با پرخوری هام وزن اضافه میکنم
انگار چهل ساله آشپزی میکنه که اینقدر ماهره
موفق باشی جوجه رنگی❤
به به
احوال شما
مرسی داداش علی♥🙂
پ پارت دو کو؟
ببخشید نتم نیورد دیشب بزارم🤧
امروز سه تا پارت میزارم
ممنانم😂❤️
گذاشتم برو بخون خخخ
ممنانم😂خخ
نویسنده شدنت مبااااارک🤗
اولین پارت هم عالی بود عزیزم😇
مرسییی💚
ادااااااااااااا
افرین دختر موفق باشی عزیززززززم میترکونی👌🏻🫀
تنک یوووو♥
ادا جون تاحالا که عالی بوده ولی به نظر منم کاش شخصیتشون بگی بوس😘🦋✨
یعنی عکساشونو بزارم؟
چشم شب میزارم
آقاااا هر روزه پارت میدید؟؟؟
والا من روزی دو پارت ساعت یازده صبح و یازده شب میدم
عاشقتممممم بوس بهت😍😘
اداااا تا الان خیلی خیلی خوب پیشرفتی آجی
فقط یکی اینکه یکذره غلط املایی داری
بعدم شخصیتهای داستانتو شرح بده مثلا بفهمم محمدعلی چه شکلی از لحاظ هیکل قیافه و همچنین مائده و زهره و رضا و…..😂
چشم ازابن به بعد حواسم هس
اوک اونارم میزارم یکم بصبر خاهرم😐🤣
چشمتم بی اشک😍
باشه😂
مبارکههههه 💃🏻🥳🕺🏻🎊🎉
پارت اولش قشنگ بود ، همین جور پر قدرت برو جلووو
موفق باشی 👍🏻👌🏻
مرسی عشقم
❤💋😍
فاطمه بی زحمت دسته رمان ادا رو درس کن دا مرسی
تبریک واسه نویسنده شدنت
و تبریک واسه نوشتن اولین رمانت
پر قدرت برو جلو
تنکس عشقم♥
چاکریم