چون عاشقت شدم پارت ۱۳

4.5
(2)

پارت ۱۳

– خوبی عزیزم؟

_ اگر به این حال و روز بشه گفت خوب، آره خوبم. چی شد؟

– فشارد خیلی اومده بود پایین، و خدارو شکر به خیر گذشت.

– باید از این به بعد به فکر خودت باشیو از خودت بیشتر مراقبت کنی! درست غذا بخوری! نه اینکه شام نخورده، ناشتا، قهوه ی غلیظ بخوری. ببین حالو روز تو!

_ چه ساعتی از روز هستیم؟

– نزدیک به یک بعد از ظهر.

_ سابقه نداشته من این همه مدت بخوابم؟

– دکتر داخل سرمت آرامبخش زد تا شب و راحت بخوابی و خوب استراحت کنی.

_ شمارو هم به زحمت انداختم. از خودم شرمنده ام!

– این چه حرفی، ما که موکل و وکیل نیستیم؛ دیگه دو تا دوستیم، دوست ها هم تو این مواقع به در هم نخورن کی بخورن؟ برم نهارت بیارم. باید تقویت بشی!

بعد از رفتن مهناز جون نگاهی به اتاق انداختم. اتاقی که گوشه به گوشه اش خاطره داشتم. با یاد آوریش اشکی از چشمم چکید از پنجره ای که مهناز جون باز کرده بود نگاهم و به آسمان آبی دادم و به گذشته رفتم.

(گذشته)

 – سرمه خانم، خانمم، بیدار شو رسیدیم!

اه، مامان ولم کن من خسته ام خوابم میاد.

کسری به خاطر خواب‌آلود بودنم چون با مامان اشتباه‌ گرفتمش لبخندی زد و‌ بوسه ای روی نوک بینیم زد و گفت:

– پاشو تنبل خانم، مامانت الان پیش بابات، پاشو که من هم غش خوابم.

پلک زدم و چشم باز کردم با دیدن کسری و یاد آوری گندی که زدم چشم هام و بستم و طبق عادت همیشه گیم لب گزیدم.

– ببینم، جانان دلم بوسه می‌خواد؟ نکنه این علامت بین منو تو؟

چشم باز کردم و تا اومدم بگم نه، کسری لباشو روی لبانم گذاشتو با ولع بوسید و آدرنالین خونمو بالا برد. بدجنس کاری کرد خواب خوب از سرم بپره.

– آخیش، به این میگن کافئین، دختر خواستنی من.

_ سواستفاده گر.

کنارش زدم و از ماشین پیاده شدم و ادامه دادم:

_ از هر فرصتی استفاده کن.

– بده؟ خیلی از دخترها منتظر یه اشاره از منن، اونوقت شما بدون هیچ زحمتی مالک خودم و قلبم شدی، ناراحتی؟

اخم هام و در هم کشیدمو عصبانی گفتم:

_ همه دخترا غلط کردن! هییین!

تازه فهمیدم از روی حسادتی یکدفعه سرتاسر وجودمو گرفته چی گفتم. ناخواسته و طبق عادت لبمو به زیر دندون گرفتم.

کسری با دیدن عکس‌العملم صدای قهقهه‌‌اش تو فضای بیرون ویلا پیچید. اصلا ایستادن جایز نبود. زیاد که نه اما تا توان داشتم سعی کردم قدم هامو تند بردارم تا به داخل ویلا پناه ببرم.

– من به قربون حسادت کردنت، عزیزم آرومتر، ممکنه به خودت آسیب بزنی! درضمن، حسود خوشگلم در قفل!

تا این و از کسری شنیدم پنچر شدم.

کسری خودش و به من رسوند و دستشو دور شونه ام انداخت و با هم به سمت ورودی ویلا هم‌ قدم شدیم.

_ وای کسری زود درو باز کن خیلی خوابم میاد.

کسری با شنیدن جمله ام نگاه متعحبی بهم انداخت و هنگام باز کردن در گفت:

– ببخشید جانان دل، که تا حالا من خواب بودم. بفرمایید بانو!

مشتی به بازوش زدم و به داخل سالن رفتم و در جواب گفتم:

_ خوب چیکار کنم؟ دیشب از استرس خواب به چشمم نیومد. کل امروز هم که مشخص، بعد هم افتادیم تو جاده. یه مقدار خواب‌آلودگیم به خاطر داروهایی که می‌خورم. من که مقصر نیستم.

– بله درست می فرمایید؛ من فراموش کرده بودم؛ بفرمایید این هم اتاق ما.

_طبقه بالا هم هست!

– می‌دونم عزیزم اما برات سخت، می ترسم اذیت بشی.

_ اما قشنگی شمال به طبقه بالای ویلا و پنجره رو به دریاشِ.

– من به دور تو بگردم. امر، امر شما، بریم بالا.

خودم می تونستم به تنهایی از پله ها بالا برم اما کسری اسرار داشت کمکم کنه.‌چمدونو پایین پله ها رها کردو زیر بازو مو گرفت تا اتاق همراهی‌ام کرد.

– اتاق مورد علاقه همسر زیبام، پنجره رو به دریا! می‌پسندی بانو؟

تا وارد شدیم کسری چراغ اتاق و برام روشن کردو با زبون بازی های شروع کرد به دلبری کردن‌. عاشق این مدل ویلاها بودم. یه ویلای بزرگ و مدرن اما ساخته شده با چوب و پارکت. تنها رنگ داخل اتاق پرده های شکلاتی رنگ بودن با روکش های تخت و بالشت دو رنگ شکلاتی سفید.

_ وای کسری عالیه!

– حالا که خوشت اومده میرم پایین چمدونو بیارم.

لبخندی به روی کسری زدم تا از دیدم خارج شد.با رفتنش به سمت تخت رفتمو همزمان دگمه های مانتو اسپرت صورتی رنگم و باز کردم. با دیدن نیم تنه زردی که پوشیده بودم وا رفتم. حالا چی کار کنم؟ دم اومدن، مانتو سفید و تاپ زیرش که موقع عقد تنم بودو با این ها عوض کردم و چون چمدون بستنمون طول کشید با عجله داخل ماشین نشستم و راه افتادیم. با خودم گفتم اینجا که رسیدم عوضش می‌کنم اما متاسفانه چمدون پایینه و کسری رفته بیاره. شونه امو بالا انداختم و بی خیال مانتو مو در آوردم. بابا کسری شوهرمه غریبه که نیست که بخوام خجالت بکشم.

با دستی که دورم حلقه شد ناخواسته ترسیدم و جیغ کشیدم.

– عزیزم منم نترس.

_ وای کسری کشتیم. چرا یواشکی میای؟ همین طور که جواب داد سرش و بین موهام فرو کردو عمیق بو کشید.

– خوشگل من کدوم یواشکی؟ صدای پام من هیچ ،صدای چرخ های چمدونو هم نشنیدی؟

کسری من و زیر بارون بوسه هاش گرفت. می‌بویید و می‌بوسید.چشم هام و بستم و خودم و به دست های پر مهرش سپردم. کسری قصد داشت من و عاشق خودش کنه یا مجنون شیدا؟ منو به طرف خودش برگردوند. چشم هام و باز کردمو به چشم های همدیگه ذل زدیم. دستشو درون موهام برد و مشغول نوازش کردنشون شد. درون نگاهش به چیز خاص بود. یه حرف که متوجه نمی‌شدم. کسری تره ای از موهامو گرفت و به سمت بینیش برد و عمیق بویید و در همون حالت چشم هاشو به صورتم دادو گفت:

– سرمه، فکر کنم تو آخرش دیوونه‌ام می‌کنی.

 ناگهانی رهام کرد و از اتاق خارج شد.

_ چی شد؟ من که حرفی نزدم یا کار بدی نکردم؟ یعنی چی؟ نکنه به خاطر من…

با این فکر حس از پاهام بیرون رفت و روی تخت رها شدمو زدم زیر گریه.

———-

با تابیدن نور خورشید پلک زدم و چشم هامو باز کردم. با دیدن دستان مردانه‌ی کسری به دور شکمم لبخندی روی لبم نشست. دیشب هرچه منتظر شدم کسری نیومد و من اونقدر گریه کردن تا از خستگی پلک هام سنگین شد و به خواب رفتم. سعی کردم همون‌طور که در آغوشش محبوس هستم بچرخم اما نشد. وای چقدر زور داره! منو اونقدر محکم در آغوش گرفته بود که قدرت هیچ حرکتی نداشتم. دست هاشو گرفتم تا این گره کور آزاد تر کنم اما محکم تر از این ها بود.

– بخواب دختر خوب بزار من هم بخوابم!

_ کسری دست هاتو یکم آزاد کن حداقل بتونم بچرخم. همون‌طور که چشم هایش بسته بود دست هاشو باز کرد. من هم مثل یه بچه گربه و چرخیدم و صورتمو تو گودی گردنش فرو کردم. با نفس عمیقی که کشیدم عطر تنش و با ولع به ریه هام فرستادم.

– شیطنت نکن خانمم، همینطوری اش مقاومت در برابرت سخت هست، سخت ترش نکن.

لبخندی زدم و بدون حرکت در آغوشش موندم تا به خواب بره، زمانی که احساس کردم گره دست هاش به دورم آزاد تر شده به آرومی از بغلش بیرون اومدم و به طرف سرویس رفتم. وای دیگه داشتم می ترکیدم. بعداز امور واجب، به کنار چمدونمون رفتم و آهسته زیپش‌و باز کردم. نمی‌دونستم خوابش سبک یا سنگین و نمی‌خواستم بیدارش کنم. با برداشتن لباس ساحلی بندی سبز رنگ، لباسی به همرنگ چشم هام که عاشقش بودم و حوله حمام، آهسته به طبقه پایین رفتم. داخل اتاق حمام بود، اما ممکن بود کسری بیدار بشه و چون مطمئنم بودم چنین خونه هایی و اتاق هاش مستر باشه و کلا سرویس جداگانه داخل خود ویلا داشته باشن خواستم از حمام بیرون استفاده کنم. بعد از گرفتن به دوش حسابی بالاخره از حمام دل کندم و با پیچیدن حوله به دور خودم از حمام بیرون اومدم. با ندیدن کسری متوجه شدم هنوز باید خواب باشه خوش حال شدم. چون قصد داشتم نهار درست کنم. به داخل اتاقی که دیشب کسری نشونم داد رفتم و تعویض لباس کردم و موهای بدون اینکه خشک کنم آزادانه رهاش کردم و از اتاق بیرون اومدم. به سمت آشپزخونه رفتم.

_ خدا کنه داخل فریزر مواد غذایی باشه.

با دیدن مرغ و دو بسته سبزی در فریزو بستمو به سمت کابینت رفتم. درهاشو یکی-یکی باز کردم با دیدن بیسکوییت مثل بچه ها ذوق کردم. خوب ضعف کردم و گرسنه ام بود. کتری برقی برداشتم و پر از آب کردم. همینطور که مشغول خوردن بیسکوییتم بودم داخل کابینت هارو نگاه کردم. مواد اولیه زیادی نبود‌. به سراغ فریزر رفتم و مرغ و بیرون آوردم و داخل ماکرو ویو گذاشتم تا یخش باز بشه. آب جوش اومد. داخل قوری چای دم گذاشتم و با برداشتن تخته گوشت و چاقو به سراغ مرغ ها رفتم و مشغول فیله کردنشون شدم‌و داخل مواد گذاشتم. برای خودم یه لیوان چای ریختم و از در پشتی آشپزخونه بیرون رفتم. با دیدن دریا و صدای امواجش بی اراده به سمت ساحل رفتم. بادی که موهای نم دارم به رقص در آورده بود گاهی مانند تازیانه به صورتم می‌زد. بعد از اون‌ روزهای سخت حس رهایی می‌کردم و با کشیدن نفس عمیق حس آرامشو به خودم تزریق کردم.

وای یادم رفت باید پلو دم می‌ذاشتم. چای‌مو خوردم و دیدن دریا رو گذاشتم زمانی که کسری همراهم.

———–

بعد از دم گذاشتن برنج با هر زحمتی بود از پله ها بالا رفتم. کسری راست می‌گفت، سخت اما حرفی بود که زده بودم. با دیدن صورت غرق در خوابش لبان به لبخندی باز شد. آخه من چطور دلم میاد بیدارش کنم؟ فکر شیطنت آمیزی به ذهنم خطور کرد. پاورچین- پاورچین به سمتش رفتم و خم شدم روی صورتش دنباله‌ی موهام و گرفتم و روی لاله ی گوشش کشیدم. کسری دست روی گوشش کشیدم، به سمتم چرخید. خنده ی شیطنت آمیزی زدمو اینبار روی نوک بینی‌اش کشیدم. اما خودم غافلگیر شدم و در یک چشم به هم زدن، باجیغی که کشیدم جامون عوض شد. من روی تخت بودم و نیمی از کسری روی من، چشم های خمار از خوابش و باز کرده بود و با با صدای بم شده‌ی خواب آلودش گفت:

– شیطون بودیو نشون نمی‌دادی؟

_ خواستم بیدارت کنم.

بوسه ای روی هر دو چشم هام گذاشت و گفت:

– الان بیدارم خانم.

_ نهار پختم.

انگار تازه هوشیار شد. اول از سرتا پام و آنالیز کرد و بعد زیر رگبار سوالاتش گرفت:

– حموم بودی؟ ساعت چنده؟ چطور غذا درست کردی؟ با چه موادی؟

_ خوب یکی-یکی! بله حمام بودم. البته پایین دوش گرفتم تا بیدار نشی! تنها مواد غذایی دو بسته مرغ بود و یه بسته سبزی من هم مرغ گذاشتم تو مواد. پلو دم گذاشتم گفتم تا چای بخوری میز هم حاضره.

– دست خانم خوشگل و کد بانوم درد نکنه اما من صبحونه خوشمزه می‌خوام.

_ وای کسری یه بسته بیسکوییت بود، من هم خیلی گرسنه ام بودم تمامشو خوردم.

دیدم لب های کسری هی داره کش میاد و یکدفعه زد زیر خنده، ناراحت شدم و خواستم از دستش بیام بیرون که گفت:

– ببخشید عزیزم! ببخشید! قبول کن تو خیلی شیرین و بامزه ای ،عزیزم من منظورم به خودت بود.بوسیدن لبهای خوشمزه ات نه بیسکوییت.

 کسری این و گفت باز سوتی دادم و از خجالت لب پایینمو به زیر دندون کشیدم. کسری هم نامردی نکردو گفت:

– خودت علامت دادی.

این و گفت و لبهاشو روی لبهام گذاشت و نرم مشغول بوسیدنم شد. دروغ چرا خودم هم خوشم می اومد. کسری انگار با لباهام بازی می‌کردو همزمان دستان نوازش گرش روی گردن و بازوهای سفیدم در حرکت بود. از لبم گذشتو به چونه‌ام و در آخر بوسه ای به زیر گردنم زدو بالاخره دل کند. با چشم های خمار شده نگاهم کرد.

– سرمه به محض برگشتمون هر طوری شده اون و پیدا می‌کنم. دیگه دارم به مرز جنون میرسم. تو غذای روح منی، خود وجودم. خدارو شاکرم که تو رو سر راه من قرار داد.

_ من باید از خدا ممنون باشم.

کسری منو محکم در آغوشش گرفت و سرشو درون موهام برد و چند دقیقه ای در اون حالت موند.

_ حالت خوبه؟

– نه؟

_ خوب بریم پایین، می‌تونیم بعد از نهار بریم ساحل، دریا خیلی خوشگله!

– اما برای من عطر تنت، موهات، رنگ میشی چشم هات از همه چیز زیبا تره.

با وصف کسری قلبم برای لحظه ای از تپش ایستاد. نفسم قطع شد. خدایا این مرد نیومده چه برام مهمو پرنگ شده. معنی تپیدن های تند این قلب، به نفس-نفس افتادن ها و البته معکوسش، حال خوبی که در کنارش دارم.  یعنی دوست داشتن؟

کسری از آغوشم در اومدو بوسه‌ای رو گونم کاشت. منو بلند کردو از روی تخت پایین رفت.

_ چی کار می‌کنی؟ منو بزار زمین!

– فکر کن یک درصد. خانمم از صبح دوبار این پله هارو بالا پایین کرده براش کافی، از این به بعد خودم می‌برمت.

_ کسری کمرت درد میاد.

– درد کمر یه علت دیگه داره که هنوز به اون نقطه نرسیدیم. تو که وزنی نداری، مثل پر کاهی. مسافر گرامی مبدأ اتاق خواب، مقصد سالن.

همین که به پایین پله ها رسیدیم کسری خم شد که منو روی زمین بزاره خجالت و کنار گذاشتم و برای تشکر و اینکه بگم منم نسبت بهش بی حس نیستم گونشو بوسیدم و سریع به سمت آشپزخونه رفتم.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
c87425f0 578c 11ee 906a d94ab818b1a3 scaled

دانلود رمان به سلامتی یک شکوفه زیر تگرگ به صورت pdf کامل از مهدیه افشار 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   سرمه آقاخانی دختری که بعد از ورشکستگی پدرش با تمام توان برای بالا کشیدن دوباره‌ی خانواده‌اش تلاش می‌کنه. با پیشنهاد وسوسه‌انگیزی از طرف یک شرکت، نمی‌تونه مقاومت کنه و بعد متوجه می‌شه تو دردسر بدی افتاده… میراث قجری مرد خوشتیپی که حواس هر زنی رو…
aks darya baraye porofail 30 scaled

دانلود رمان یمنا به صورت pdf از صاحبه پور رمضانعلی 3 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     چشم‌ها دنیای عجیبی دارند، هزاران ورق را سیاه کن و هیچ… خیره شو به چشم‌هایش و تمام… حرف می‌زنند، بی‌صدا، بی‌فریاد، بی‌قلم… ولی خوانا… این خواندن هم قلب های مبتلا به هم می خواهد… من از ابتلا به تو و خواندن چشم‌هایت گذشته‌ام… حافظم تو را……
aks gol v manzare ziba baraye porofail 43

دانلود رمان بانوی رنگی به صورت pdf کامل از شیوا اسفندی 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   شایلی احتشام، جاسوس سازمانی مستقلِ که ماموریت داره خودش و به دوقلوهای شمس نزدیک کنه. اون سال ها به همراه برادرش برای این ماموریت زحمت کشیده ولی درست زمانی که دستور نزدیک شدنش، و شروع فاز دوم مأموریتش صادر میشه، جسد برادرش و کنار رودخونه فشم…
55e607e0 508d 11ee b989 cd1c8151a3cd scaled

دانلود رمان سس خردل به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:     ناز دختر فقیری که برای اینکه خرجش رو در بیاره توی ساندویچی کوچیکی کار میکنه . روزی از روزا ، این‌ دختر سر به هوا به یه بوکسور معروف ، امیرحافظ زند که هزاران کشته مرده داره ، ساندویچ پر از سس خردل تعارف میکنه…
porofayl 1402 04 2

دانلود رمان آرامش پنهان به صورت pdf کامل از سمیرا امیریان 4 (5)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:       دلارا دختری است که خانواده خود را سال ها پیش از دست داده است و به تنهایی زندگی می گذراند. روزی آگهی استخدام نیرو برای یک شرکت مهندسی کامپیوتر را در اینستا مشاهده می کند و برای مصاحبه پا به این شرکت می گذارد…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

7 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Roya
Roya
1 سال قبل

پارت جدید چرا نمیدین

فردخت
فردخت
1 سال قبل

مسبب حال الان سرمه ، کسری بیشرفه. نمیدونم چی سر این بدبخت آورده😐🤨

Mobi☆
Mobi☆
1 سال قبل

نمیدونم چرا ولی فکر میکنم کسری یا از آدم های میلاده یا اون یارو که اومده بود تو خونه  🙄 
نویسنده جون خدا قوت رمانت واقعا قشنگه 😘 

S.r
S.r
پاسخ به  Mobi☆
1 سال قبل

دقیقاً منم با نظر دومتون موافق هستم.

...
...
1 سال قبل

چرا احساس خوبی به کسری ندارم 😶😶

ghazal
ghazal
پاسخ به  ...
1 سال قبل

اره بیش از حد قربون صدقه میره یه جوریه

Roya
Roya
پاسخ به  ...
1 سال قبل

بعد خواستگاری ۱۸۰ درجه تغییر کرد

دسته‌ها

7
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x