چون عاشقت شدم پارت ۱۴

4.7
(3)

پارت ۱۴

– به به عجب بو و برنگی، ببینم خانم چی پخته، دلم که ضعف رفت.

کسری مشغول سرک کشیدن شدن و شروع کرد به، به-به، چه-چه کردن.

گفتم:

_ببخشید مواد زیادی داخل یخچال نبود اما گرسنگیو حق داری، برات چایی ریختم تا بخوری زود میزو می‌چینم.

کسری گونه ام بوسیدو پشت میز نشست. با گفتن تشکر مشغول خوردن چایی‌‌ شد. من هم پلو رو داخل دیس کشیدم و مرغ ها و داغل یه دیس کوچیک تر و با کمی ترشی که داخل کمد بود تزئینش کردم. کسری کمک کرد ظرف های غذارو روی میز بزارم.

براش یه بشقاب کشیدم و منتظر شدم تا ببینم نظرش در مورد غذا چی؟

– چرا برای خودت نمی‌کشی؟

_ منتظرم نظرت و بدونم.

– نخورده می‌دونم عالی، حالا هم که برای خودت نکشیدی با هم می‌خوریم. کسری سریع ظرف غذا هارو رو به روی من منتقل کرد و بر روی صندلی کنار من نشست.

_ خوب این چه کاری من میومدم روی اون صندلی می‌نشستم.

– فرقش به خسته شدنم خانمم. بفرما خوشگلم.

_ کسری!

– جان دل کسری! اول خانمم، بخور خوشگلم.

کسری با رفتاری که کرد باعث شد قند تو دلم آب بشه. داشت با رفتار های محبت انگیزش مهرشو بدجور تو دلم جا می‌کرد. بعد از پایان غذا که کسری مثل مامان‌ها به اسرار قاشق به دهنم می‌گذاشت و اسرار من به سیر شدن فایده نداشت، خودش تمام ظرف هارو شستو مرتبشون کرد. با ریختن دو لیوان چای من و روی زانوی خودش نشوند. سرم و روی شونه اش تکیه دادم و گفتم:

_ باید بریم خرید.

– الان که زود اما بعد از ظهر حتما میریم. به نظرم یه لیست قبل از خرید آماده کنیم.

_ باشه حتما.

-خوابت میاد؟

– یکم، اما کمی درد دارم.

کسری ترسیده پرسید:

– پهلوت درد می‌کنه؟ داروهاتو خوردی؟

با یاد آوری داروهام سرمو از روی شونه اش برداشتم و گفتم:

_ وای نه، به کل فراموش کردم.

– سرمه، یعنی نمی‌دونی داروهاتو نخوری برای کلیه‌ات خطر داره؟ بریم داخل سالن تا از بالا برات داروهاتو بیارم.

کسری منو تا روی مبل چرم داخل سالن همراهی کرد. داشت می‌رفت سمت راه پله ها که تلفنش زنگ خورد. ایستادو نگاهی به گوشی اش انداخت‌:

 – عزیزم سام. پسرم، چون من هنوز در مورد تو چیزی بهش نگفتم باید تنها صحبت کنیم ناراحت که نمیشی؟

لبخندی به روش زدم گفتم:

_ نه برو راحت باش.

– خیلی دوستت دارم.‌ زود بر‌میگردم پیشت.

(کسری)

تلفنم که تمام شد با برداشتن بسته‌ی قرص های سرمه به طبقه پایین برگشتم.

– عزیزم ببخشید که یکم طول کشید پاشو دارو…

با دیدن صورت ناز، غرق در خوابش دلم برای ضعف رفت. سرمه برام حکم یه پری دریایی داشت. یه دختر ناز دست نیافتنی، هنوز وجودش برام غیر قابل باور! روبه روش نشستم و به صورتش زل زدم. انگار عروسکی جلوی چشمم روی مبل خوابیده باشه. دست بردم به سمت صورتش، آهسته موهاشو که داخل صورتش ریخته بود و به پشت گوشش بردم. من بی جنبه طاقتم طاق شد و خم شدم دم عمیقی از داخل موهاش کشیدم و عطر موهای ابریشمی‌اش به ریه هام فرستادم عطر نبود شراب ناب بود و مستم کرد. می‌دونستم هنوز دوستم نداره اما برای پیدا کردن این حس هر کاری می کردم. سرمه مال منه، نفسمه، نباشه نیستم. کی و چطور دلباخته اش شدم خودم هم نمی‌دونم اما تنها چیزی که می‌دونم اینه که، به خودم که اومدم فهمیدم بدون اون نمی‌تونم نفس بکشم و فهمیدم بدجور عاشقش شدم. حرف دیگران برام مهم نبود حتی اگر هم واقعیت داشت هرچند که مطمئنم تهمت.

————

– جانانم، خانم خانما!

با شنیدن صدای کسری چند بار پلک زدم اما خوابم اونقدر سنگین بود که دوباره به خواب برم. با حس گرمی روی گونه ام گفتم:

_ نکن کسری خوابم میاد!

چه حرف ها، خانم خوشگلم بوس رو گونه دوست ندارم مشکلی نیست.

با گذاشته شدن لبهای کسری روی لبهام و به بازی گرفتنش، خواب از چشم هام پرید و پلکهامو از هم باز کردم.

– پس خانم لبو بیشتر از گونه دوست دارن؟

ا، کسری لوس نشو بزار بخوابم!

من که مو به بلندی شما ندارم بیدارتون کنم تنها راهی که بلدم همینه دوباره بخواب من به عسل شیرین لب بزنم.

وای تو چقدر پرویی!

کسری بلند خندیدو گفت خب خودت میخوای دیگه، کی قرار بود بره خرید؟ شب هم می‌خوایم بریم لب دریا فراموش کردی؟ ادامه خواب باشه برای شب! پاشو دارو هاتو هم نخوردی نگرانتم.

بلند شدم نشستم:

_ با پسرت حرف زدی؟

– آره، پهلوت بهتره؟

_ خوبم فکر کنم خسته بودم.

بعد از خوردن داروها کسری رپوش و شالمو از اتاقمون برام آورد پایین. با هم به فروشگاه داخل شهر رفتیم و هرچی مواد اولیه نیاز داشتیم و با مقدار زیادی خوراکی خریدیم و به ویلا برگشتیم. کسری اجازه نداد دست به سیاه سفید بزنم خودش تمام خریدهارو جا به جا کردو با برداشتن وسایل و شام حاضری به سمت دریا رفتیم.

رو به دریا ایستاده بودم و محو موج های آرامش که به ساحل می‌خورد‌. صدای گوشنوازو دلنشینش.

– خوشگلم به چی فکر می‌کنه؟

_ به خودم، و سرنوشتی که هرگز اینچنین فکر نمی‌کردم.

– حالا بد یا خوب؟

نگاهم از دریا و موجهاش آرامش که مثل زندگی الان من بود نگرفتم. نتونستم به سوال کسری جواب بدم و سکوت پاسخم بود. کسری وسایل و رها کردو به پشت سرم اومدو در آغوشم گرفت،چونه‌اشو روی سرم گذاشت:

– می‌دونم برای جواب هنوز زود توقع هم ندارم اما روزی میرسه هر دو اینجا خوشبختیو داد می‌زنیم. بشین عزیزم!

 همون‌طور که پشت به کسری در آغوشش بودم روی شن های گرم ساحل نشستیم. کسری محکم در آغوشم کشید ناخواسته سرم و به شانه های امن مردانه اش تکیه دادم.

– می‌دونم داری به چی فکر می‌کنی اما نگران نباش یه فکرایی دارم.

سرمو به طرفش چرخونمو با کنجکاوی پرسیدم:

_ چه فکری؟

عزیزم ما اومدیم ماه عسل دوست دارم تا اینجاییم فقط به خودمون فکر کنی، اینکه کاملا شاد باشی و بهت خوش بگذره نه هیچ چیز دیگه‌ای.

_ کسری لطفاً!

– می‌خوام برم کلانتری منطقه ببینم در اون شب یا شب های اخیر دزدی چیزی شده یا نه، به کسی مضنون هستن یا دزدی رو گرفتن!

_ اما اون که دزد نبود فقط اومده بود زندگی منو به هم بریزه‌و بره.

– تو درست میگی اما از جهتی با خودم میگم چرا باید این کارو بکنه؟

_ اگر قصدش این نبود؟ اگر دزد بود. چرا چیزی ندزدیده و فقط اتاق و بهم ریخت؟ به لباس‌های من دست زد و صبر کرد تا من وارد خونه بشم به من گل بده؟

– گیرم درست. از کجا می‌دونسته تنها وارد خونه میشی؟ شاید برای دزدی اومده اما موقعیتش جور نبوده، طلا و پولی هم که برای دزدیدن نبوده آدم مریض هم که کم نیست. عزیزم ما باید از کوچکترین احتمال شروع کنیم تا برسیم به بزرگترینش مگر اینکه به کسی مشکوک باشی.

_ مثلا کی؟

– مثلا مزاحمی چیزی داشتی یا خواستگاری که می‌خواستت و تو جواب منفی داده باشی؟

_ نه، یعنی خواستگار داشتم اما اینطور نبود که بخوان کینه بگیرن‌و اینشکلی تلافی کنن در ضمن هیچ کدومشون رنگ چشمشون میشی نبود.

– مگه رنگ چشمش میشی بود؟

_ تنها چیزی که از صورتش مشخص بود و من هم خوب یادمه رنگ چشم هاش اما کسری به چشم هایش نمی‌خورد دزد هم باشه.

– داری گیجم می‌کنی، این چطور امکان داره؟ فرض بگیریم خاطرتو می‌خواسته این چطور امکان داره که یکبار پا پیش نگذاشته و فقط برای به هم زدن زندگی ات اومده؟ پس چرا موقع عقد ما نیومد؟ باید یه حرکتی می‌کرد. مگر اینکه…

_ مگر اینکه چی؟

– ولش کن سرمه یه احتمال بود که احمقانه به نظر میرسه.

_ کسری قرار نبود چیزی و از هم پنهان کنیم.

بزار دو تا لیوان چای بریزم با کیک هایی که خریدیم می‌چسبه.

دستش و گرفتم و نگذاشتم .با التماس به چشم های را زدم.

– ای لعنت به من، سرمه به خدا فقط یه احتمال احمقانه بود که هرچی فکر می‌کنم می‌بینم اشتباه کردم.

_ باشه اما می‌خوام بشنوم.

کسری نگاهی به آسمان پر ستاره انداخت و نفسش و با صدا بیرون دادو گفت:

– برای لحظه ای فکر کردم شاید زیر سر خود میلاد، شوهر سابقت باشه اما متوجه شدم دارم اشتباه می‌کنم.

_ با فکر کردن به این موضوع حس از بدنم بیرون رفت. دست هام بی رمق کنارم افتاد. چشم هام و بستمو آهی کشیدم. کسری بازومو گرفت و محکم تکونم داد:

– سرمه جان عزیزم، گفتم اشتباه کردم. برای یه لحظه این احتمال اومد تو ذهنم اون هم اشتباه بود. حتی تو صحبت های با دوست هاش اشاره هم نکرده بود.

هر چه کسری می‌گفت اشتباه کرده اما من درون ذهنم احتمال و بزرگ و بزرگتر می‌کردم. حتی تصورش هم برام وحشتناک بود.

– خدا لعنتم کنه.

با داد کسری چشم هام و باز کردم و تازه به خودم اومدم و متوجه شدم دارم اشک می‌ریزم.

خدا لعنتم کنه که این دهن بی صاحابام بی موقع باز نشه و جملات احمقانه نگه، ببین چه بلایی سرت آوردم. گریه نکن! به مرگ خودم قسمت میدم گریه نکن! چند بار بگم تحمل دیدن اشک هاتو ندارم.

کسری عصبی شده بودو کنترلش و از دست داده بود برای اولین بار بود اینچنین رفتار عصبانی‌ ازش می‌دین حسابی ترسیده بودم.

_ کسری آروم باش، باشه! ببین دیگه گریه نمی‌کنم. غلط کردم. تو آروم باش!

کسری یکدفعه منو محکم کشید در آغوشش زد زیر گریه

_ کسری من…

– هیسسس اگر باز می‌خوای به خودت حرف بد بزنی هیچی نگو! عزیزم من اشتباه کردم. من قول دادم خوشبختت کنم اما همین روز دوم اشکتو در آوردم. با حرکاتم باعث شدم به خودت بد بگی، خاطرات بدت زنده بشه، متاسفم! اون لعنتی هر کی که باشه به سزای کارش میرسه چو دردو رنج برات آورده، باعث شده اشک بریزی و از اطرافیان و خانواده ات حرف بشنوی ضربه بخوری.

_ کسری من دارم می‌ترسم.

کسری تا این و شنید انگار به خودش اومد. صورتمو بین دست هاش گرفت و زیر بارانی از بوسه های کوتاهش گرفت.

 – عزیزم متاسفم! بیا فراموشش کنیم! خوب اول شام می‌خوای یا خوراکی؟ هر چی می‌خوری بگو بیارم!

از جام بلند شدم و عقب-عقب به سمت دریا رفتم گفتم:

_ هیچی من الان دلم آب بازی می‌خواد. خیسی آب و نرمی شن های خیس و حس کردم. هرچی عقب تر میرفتم پاهام و لباسم بیشتر خیس میشد و حس کردن صدف های ریزو درشت زیر پاهام، حس خوبی بود. کسری اول متعجب نگاهم کرد بعد گفت:

– سرمه چی کار می‌کنی؟ شب سردت میشه!

_ مگه مهمه؟ مکه نگفتی لبخند، خوب من اینجوری لبخند روی لب هام میاد.

– شیطونی نکن دختر، بیا بیرون!

_ نگو که از آب می ترسی؟

– خودت خواستی!

کسری، تیشرت و کفش هاشو در آورد و به سمتم دوید. جیغی کشیدم و به داخل دریا پا تند کردم. چند قدم بیشتر نرفته بودم که در دست های محکم کسری اسیر شدم. جیغ زدم و شروع کردم بهش آب پاشیدن.

– منو خیس می‌کنی پری دریایی؟ خودت خواستی!

کسری شروع کرد به تند-تند از پاشیدن به من، دست هامو جلوی صورتم گرفته بودم تا آب کمتر به طرفم پاشیده بشه، هر دو مثل بچه ها می‌خندیدیم و آب بازی می کردیم. کسری دستمو گرفت و منو کشید افتادم تو بغلش، خنده ی هردومون قطع شد و نگاه هامون به هم قفل شد. دست به طرف صورتم آورد و با پشت انگشتش گونمو نوازش کرد. ناخودآگاه چشم بستم و چند لحظه بعد گرمای لبانشو حس کردم اما نه تنها او این بار خودم هم همراهیش کردم. کسری شوکه دست از بوسیدن کشید و به چشم هام نگاه کرد. هم شوکه بود هم تردید داشت. با زدن لبخند، لبخندی روی لبان خوش فرم گوشتی اش نقش بست و دستش و پشت سرم گذاشت و صورتش و به صورتم نزدیک کرد. لبانشو روی لبانم گذاشت و با ولع شروع به بوسیدنم کردو من هم به همراهی‌اش.

– بیا عزیزم امشب سرما نخوری خیلی.

پتویی که کسری دورم انداخت و بیشتر به خودم پیچیدم:

_ ممنون، نمی‌خورم.

– چای.

_ وای الان چای میچسبه.

به من نگاه کن.

به کسری نگاه کردم. لبخند مرموزی زدو گفت:

– مطمئنی، چیز دیگه نمی‌چسبه؟

_ کسری اذیت نکن.

گونمو صداد دار بوسیدو گفت:

– آخ که تو خوردن داری، سیر نمیشم که، عشقی، عشق! عزیزم دیگه خجالت نداره من و تو مال همین غیر از اینه؟

_ برای تو نه اما من چرا الآنم خیلی گرسنه امه، پاشم سفره رو بندازم.

– بشین ببینم! کجا با این لباس خیس؟ میگم درش بیار که گوش نمیدی، خانم فکر نکنم من بی‌جنبه ام.

_ نه کسری اما خوب نمیشه دیگه.

– باشه متوجه شدم. این هم از سفره، الویه، قاشق و در آخر نون دیگه چی می‌مونه؟ آهان این!

کسری دیوونه از سر سفره به طرفم خم شد خواست باز ببوستم که صورتم و عقب بردم و زدم زیر خنده، بیچاره همون‌طور خم شده تو هم حالت موند. به حالت قبل برگشتو مثلا حالت قهر گرفت و گفت:

– داشتیم جانان دل؟ باشه، مهم نیست. شام بخور بریم!

خم شدم و گونشو بوسیدم که لبخند زیر زیرکی زد اما در همون حالت قهر خودش موند.

_ خوب دیگه قهر بسه! شام بخوریم بریم.

– من خواستم بخورم اما شما ندادین.

_ ا، کسری جبران کردم که!

ابروهاشو بالا انداخت و نچی کرد:

– نه قبول نیست.

براش لقمه گرفتم و تعارفش کردم.

_ الان چی دستم و رد می‌کنی.

صورتش و به طرفم چرخوندم لبخندی زد. همزمان لقمه رو از دستم گرفت و بوسه ای روی نوک انگشتم زد:

– من که نمی‌تونم با خانمم قهر کنم ادا بود. بخور عشقم زود بریم سرما نخوری.

_ هوا خوبه نگران نباش.

اما تو مشکل کلیه داری، ترس داره عزیزم. اگر خدایی نکرده برای تو اتفاقی بی‌افته من زنده نمی‌مونم.

_دور جون خدا نکنه این جور نگو دلم تو میریزه.

– من به فدای اون دل تو بشم!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.7 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4 (8)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.7 (9)

2 دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…
149260 799

دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم 5 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه…
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 دیدگاه ها
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x