چون عاشقت شدم پارت ۳

4.5
(2)

پارت ۳
با عصبانیت به طرف در خونه رفتم و پاکت خوراکی هارو برداشتم. به سمت پنجره رو به کوچه اصلی رفتم. پرده های حریر سبز رنگ و به کناری زدم و پنجره رو باز کردم. همزمان با خالی کردن محتوای داخل پاکت ها داد زدم و گفتم:

_ ازت متنفرم! حالم از تو و حمایت هات به هم می‌خوره! از زندگیم گمشو بیرون!چرا نمی‌میری تا از دستت راحت بشم؟ جیغ می‌زدم و بد و بیراه می‌گفتم. نگاه مردم تو کوچه، همسایه هایی که سر از پنجره بیرون آورده بودن ذره‌ای برام مهم نبود. بغضی که داشت خفه ام می‌کرد ترکید و صدای حق-حق گریه ام بلند شد.
خدایا کافی! نمی‌کشم! دیگه تحملم تموم شده. یک سال خودم و با افکار و سرنوشت شومم در این خونه ی لعنتی زندونی کردم. دیگه نمی خوام! بسه، باید به همه چیز پایان بدم. نه دیگه اون آشغال عوضی و، نه اسمش تو شناسنامه ام، و نه خونه و حمایت هاشو.
به سراغ گوشی خاموشم رفتم. اصلا به یاد ندارم کی به شارژش زده بودم. بعد از کلی گشتن بالاخره داخل کشو میز کنسول داخل سالن پیداش کردم.
هیچ دوست نداشتم به دنبال وکیل تو خیابون راه بیفتم پس باید تو گوگل سرج می‌کردم. بعد از خوردن نهار سفارشی از رستوران به سراغ گوشیم رفتم و مشغول سرج کردن بهترین وکیل برای طلاقم شدم.
————-
-بله بفرمایید!

_ خانم مهناز خجسته؟

– بله خودم هستم.

_ برای دادخواست طلاق تماس گرفتم.

– می‌تونم بپرسم با کی دارم صحبت می‌کنم؟

_ سرمه احسانی هستم.

– خانم احسانی، شما باید با دفتر کارم تماس بگیرید و با گرفتن نوبت با اطلاعات بیشتری تشریف بیارید!

_ می‌دونم اما من نمی‌تونم تا دفتر کار شما بیام. می‌خواستم خواهش کنم شما به خونه ی من تشریف بیارید!

– خانم احسانی همسرتون شمارو زندانی کرده؟

_ خیر اما من نمی‌تونم از منزل بیرون بیام.

– ببخشید خانم من متوجه منظور شما نمیشم!؟ یعنی همسرتون اجازه نمیدن؟

_ خیر من!

مکث کردم و ادامه دادم:

_ با همسرم زندگی نمی‌کنم و یک سالی میشه از منزل بیرون نرفتم از شما خواهش می‌کنم التماستون میکنم کمکم کنید!

– متاسفم خانم احسانی، من چنین کاری نمی‌تونم بکنم! تمام موکل های من برای انجام شدن کارهاشون و بستن قرارداد به دفترم میان.

_ متوجه ام اما من معذوریت هایی دارم. یعنی برای خرید امرار معاشمم هم بیرون نمیرم بلکه سفارش میدم و برام میارن. خانم خجسته حق حقوق شما هرچقدر باشه من بیشتر میدم. خواهش می‌کنم کمکم کنید!

– من چطور می‌تونم به شما اعتماد کنم؟

_ حق دارید. من در الهیه ،خیابان مدرس، برج ترنج زندگی می‌کنم. اگر از نگهبانی و چند تا از ساکنین سوال کنین من و تایید می‌کنند. حق و زحمه ای که تا اینجا هم میاین و پرداخت می‌کنم. کافیه شماره کارت با قیمت و لطف کنید!

– مورد خیلی عجیبی هستید اما قبول می‌کنم آدرس کامل و پیامک بزنید. برای فردا ساعت پنج بعد از ظهر می‌بینمتون.

با قطع تلفن به خونه بهم ریخته و غرق در خاک نگاه کردم آخرین باری که تمیز کرده بودم و یادم نمیومد اما باید برای فردا تمیز میشد.

(گذشته)
باشنیدن صدای خانواده ام نور امید تو دلم روشن شد. بابام و با چشم های نگران در چهار چوب در دیدم. پشت سرش مامانم، سیاوش و سیامک .
مامانم زودتر به خودش اومد و به گونه اش زد و گریان گفت :

– خدا مرگم بده، چه بلایی به سرت اومده؟ آقا میلاد من دخترم و این شکلی بهت تحویل دادم. دستت بشکنه! ببین چه بلایی سر بچم آورده، الهی مادر برات بمیره.

به طرفم پا تند کرد و گریان بالای سرم نشست و پشت سرش بابام، که به آرامی در آغوشم کشید.

وای که از درد مُردم و تنها دردم و با گزیدن لبهام پنهان کردم. بابا گفت:

– این بیشرف با تو چی کار کرده؟

این و پرسید و نگاهی که هزاران سوال درونش بود و به میلاد داد.

سیاوش که در کنارش ایستاده بود میلادی گفت و همزمان شونه اش و گرفت و به طرف خودش چرخوند. بدون هیچ سوالی مشت محکمی تو صورتش خوابوند و میلاد به خاطر مشتی که به صورتش خورد محکم بر روی زمین پرت شد و گوشه لبش پاره شد.

میلاد خشمگین داد زد:

– چیه مردک گردن کلفت؟ رگ گردنت کلفت شده؟ برو برای دوست پسر خواهرت کلفت کن که شب حجله اش براش گل آورده و برای خداحافظی لباس هاش و لمس کرده.

ناباور به میلاد نگاه کردم که همزمان با گفتن چنین جمله ی بی شرمانه ای به وضعیت اتاق و لباس خواب من که گوشه ای افتاده بود اشاره کرد.
لباس خواب صورتی که با اسرار مامان هنگام خرید با کلی خجالت برای امشب انتخاب کرده بودم. از خجالت چشم بستم و سرم و پایین انداختم. مامان گفت:

– خجالت بکش! متوجه ای که داری به همسرت تهمت میزنی، چه دوست پسری؟ سرمه ی من اهل این حرف ها نیست.

میلاد از روی زمین بلند شد. پشت دستش و روی زخم گوشه لبش گذاشت و فشرد نگاهی به پشت دسش کرد و بعد مشغول تکون دادن خاک های فرضی روی لباسش شد و گفت:
– یعنی می‌خواین بگید من دیوونه شدم و تمامش فرضیات خودمه که زمانی که با هزار امید و آرزو وارد اتاق مشترک مون شدم اون مرد سیاه پوش و دیدم که داشت به همسر قانونیم، به سرمه پاک شما گل می‌داد و با شنیدن صدای من از پنجره فرار کرد. یا وضعیت این اتاق، نکنه خودم به همش ریختم و خودم خبر ندارم؟

اینبار سیامک داداش بزرگم بود که سکوت و شکست و پرسید:

– آره خواهر، این مرتیکه درست میگه؟

با حال نزار به داداشم نگاه کردم، با اینکه درد داشتم به راحتی نمی‌تونستم حرف بزنم ولی با تمام سوز دل جواب دادم:

_ نه داداش.

به تک تکشون نگاه کردم و ادامه دادم:

_ به خدا من اون مرد ناشناس و نمی‌شناختم. نمی‌دونم این گل از کجا اومده، چرا اتاق و بهم ریخته و چرا فقط به لوازم من دست زده.

– بفرمایید! این هم تایید حرف من، حالا باور کردید یه غریبه تو اتاق خواب ما بوده اون هم تنها با دختر شما و قبل از اینکه من با مهمان هام خداحافظی کنم و بیام بالا. آقا سیاوش، شما که دست بزن تون عالیه خودت قضاوت کن! شب عروسیت با تمام وجود خوشحالی که به آرزوت رسیدی و الان با عروست تنهایی اما یکدفعه با چی روبه رو میشی؟ میای تو اتاق و می‌بینی زنت گل به دست و اشک حسرت روی صورتش، با دوست پسر سابقش، خوب خان داداش غیرتی، الآن رگ گردنت کجاست؟

داداش سیاوش مثل یه ببر زخمی چشم از میلاد گرفت و به من نگاه کرد. تنم لرزید. نه، امکان نداره که باور کرده باشه! به بابا نگاه کردم و گفتم:

_ بابا شما که باور می‌کنید من اون مرد و نمی‌شناسم؟

هه، من و باش به کیا زنگ زدم. یا شما با دخترتون هم دستین و خواستین برای اینکه گندش در نیاد اون و به من بندازین یا بی خبرین و این نشون دهنده اینه که سرمه خانم تون بازیگر بسیار خوبی.

_ میلاد تو شوهر منی چطور می‌تونی در مورد من اینطور حرف بزنی؟

– شوهر؟ من شوهر زن کثیف و خائنی مثل تو نیستم. حرف می‌زنم چون از امثال تو در اطرافم زیاد دیدم.
آقای احسانی دخترتون و ببرید پزشک قانونی! دیگه نمی‌خوامش! هیچ دوست ندارم آش نخورده دهن سوخته بشه و تا زنده ام این خائن وبال گردنم کنم. خدا رو شکر همین شب اول دست همتون برام رو شد.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4 (8)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.7 (9)

2 دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…
149260 799

دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم 5 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه…
اشتراک در
اطلاع از
guest

2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
yegane
yegane
1 سال قبل

نویسندع میش هرروز پارت بزاری

دسته‌ها

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x