17 دیدگاه

رمان سکانس عاشقانه پارت 49

0
(0)

بی محل به جمله و سوالش … حتی حرفاش روی داشبورد میزنم : نگه دار …. با توام … می شنوی آریا … نگه دار گفتم …
کلافه فرمون رو میپیچونه و شاکی میگه : به درک … منتها یه بار دیگه این لودگیت گردنه منو بگیره من می دونم و تو ! …
کنار خیابون که پارک میکنه تند پیاده میشم … محلش نمیذارم … اونم محلم نمیذاره … پسره ی بیشعور … اینکه اشک میریزم برای خیاله خامیه که داشتم … برای اون ذوق کردنای بیخودی … خاک تو سرم کنن … همین آریا وقتی اومدن خواستگاری بهم گفت من مَرد زندگی نیستم و من …. من محل نداده بودم …
صدای زنگ گوشیم رو میشنوم … از توی کیفم … گرفته و به هم ریخته دستم رو توی کیفم فرو می برم و بیرون که می کشمش اسم بابا حسین روشن خاموش میشه … یه عکس از منو خودش …. اونم وقتی گونه ش رو بوسیدم ! …
الان وقتش نیست … کلا یادم رفته بود نمایشگاه ماشین و این کوفت و مرضا … گوشی قطع میشه و می خوام برش گردونم سرجاش که بازم زنگ می خوره …
انگاری خیاله بی خیال شدن نداره … دکمه ی سبز وصل تماس رو میزنم … کنار گوشم میگیرمش و من هنوز کنار خیابون مونده م …. ماشینا رد میشن و جواب میدم : الو ..
بینیم رو بالا میکشم …. سر و صدای دور و برم اونقدر زیاد هست که نفهمه دارم گریه میکنم … هرچند اگه الان مامان بهار بود ته توی قضیه رو در میاورد ….
ـ الو … بابا جان …
ـ جان … خوبی بابایی ؟ …
ـ مرسی دخترم … خداروشکر انگاری تو راهی … فقط زودتر بیا به آدرسی که برات اس ام اس میکنم … باشه بابایی ؟ … یه خوشگلش رو دیدم دلم میخواد سوارش بشی …
دلم نمیاد بگم نمیام … یا حالم خوب نیست و هراز و یک بهانه ی دیگه … روی زبونم بی اختیار می چرخه : چشم !…
گوشی که قطع میشه پوف کلافه ای میکشم … نباید اینا برام مهم باشه … این به هم ریختگی … من آریا رو کنار گذاشتم … قرارمون از اول همین بود … از حالا فقط یه فرصت می خوام برای در میون گذاشتن با مامان اینا …

دست بلند میکنم برای ماشین گرفتن .. اولی نه اما دومی یه پژوی سبز رنگه و سوار میشم … آدرسی که بابا حسین برام اس ام اس کرده رو برای راننده میخونم …
تا برسم با خودم تکرار میکنم که آریا یه اشتباهه … یه اشتباه که نباید بذارم بزرگ بشه … تاکسی که ترمز میزنه حساب میکنم و پیاده میشم … یه نمایشگاه ماشین بزرگه … نمایشگاهی که سَر دَرِش نوشته شده ( اُتو تارُخ ) … تارخ ؟ ….
با خودم میگم این یه تشابه اسمیه فقط … بی حوصله تر از این حرفام که بخوام بیشتر بهش فکر کنم …. بند کیفم رو روی شونه م منظم تر میکنم …
جلو میرم و از ورودی شیشه ایش میگذرم … ماشینای رنگا رنگ و شیکی که برق میزنن … که نور رو منعکس میکنن و چشمت رو بیشتر میزنن …
ـ رها … رها جان …
سمت صدا برمیگردم … بابا حسین با اون ژاکت آبی نفتی که خودم براش خریدم شیک تر از همیشه به نظر میرسه و لبخند به لب دستی برام تکون میده : بیا اینجا باباجان …
سری تکون میدم و سمتش می رم … ستون قطور و بزرگ سالن نمایشگاه رو دور میزنم و کنار بابا بزرگم تارُخ رو میبینم … جا می خورم … صبر میکنم … دیگه قدم از قدم بر نمیدارم … کنار پدربزرگم در حالی که هر دو دستش رو پشت سرش به هم گره کرده ایستاده …. کنار ماشین شاسی بلند سفید رنگ و شیکی که به چشمم نمیاد …
به چشمم نمیاد وقتی تارُخ کنارشه … بعد از آریا و اون اتفاق ، نگاه ریز بینه تارخ و ابروی بالا انداخته شده ش وقتی داره براندازم میکنه می تونه حسه خوبی باشه … فقط حسه خوب ! …
لبخند هول هولکی میزنم … می دونم چشمام سُرخَن … می دونم آرایشه سر صبحی روی صورتم زیاد به چشم نمیاد و الان ساده ترین حالته ممکنه ظاهری ام … پشیمون میشم از اومدن با این ظاهر وقتی ظاهر بی نقص و شیکه تارُخ چشمم رو میگیره …
میگم : سـ … سلام ! …

بابا حسین ـ سلام عزیزم … ببین تارُخ جان چه رخشی برات کنار گذاشته ! ….
تارُخ متواضع و فروتن سری خم میکنه : سلام … خوبین ؟ …
ـ مرسی …
رو به بابا بر میگردم : آقا جون … نگفته بودین اینجا میاین ! …
تارخ لبخند میزنه و لب میزنه : منصرف شدین حالا ؟ ..
هول میشم : نه نه … این چه حرفیه ؟ …
بابا حسین ـ دو سه روز پیش تو پارکینگ دیدمش گفتم دنبال ماشینم که تارخ جان گفتن خودشون نمایشگاه ماشین دارن … کی بهتر از یه آشنا ؟ … اونم تو این موارد… خیاله منم راحت تره … آریا نیومده ؟ ..
خونسردیم پودر میشه … دوست ندارم اسم آریا رو جلوی تارخ بیاره … اخم ملایمی میکنم : نه ! … کار داشت ..
بابا حسین سمت کناره های ماشین میره … با نگاه خریدار زیر و بم ماشین رو چک میکنه … حتی درو باز میکنه و داخل میره …
نگاهم به اون مونده که کسی کنار گوشم میگه : حالت خوبه ؟

جا می خورم .. سمتش برمیگردم ، منو جمع نبسته ، خودمونی و خاکی اول شخص مفرد خطابم کرده … یه قدمیم ایستاده … زل میزنه توی چشمام و میگه : حسابی باریده ها !..
منظورش اشکامه … راست میگه … فهمیده … خیلی تیزه … می خوام خودم رو بزنم به اون راه و میگم : چی ؟ …
لبخندد کجی میزنه : با آریا دعوات شده ؟! …
جا می خورم … اون آریا رو نمیشناسه … از بابا حسین که الان اسمشو بُرد شنیده …. خودشم میدونه زده به هدف ؟ … نمی دونه … اما صد در صد از اشک های جمع شده توی چشمام می فهمه … لبخند ملایمی که روی لباش بود جمع میشه و اخم ملایمی جاش رو میگیره ….
ـ قدر نمیدونه انگاری !…
قلقلک میده حس های خوابیده رو … عاطفه های زنونه م رو …. زنونه ؟ … من دخترم ! … رومو برمیگردونم … جوابش رو نمیدم … امروز روی اون مُد نیستم که غش و ضعف کنم یا حرف زدن رو ادامه بدم …
بابا حسین پیاده میشه و سمت ما میاد … میگه : اگه موافقی همین رو قرار داد ببندیم …
به جز رنگش هیچ چیز دیگه رو نمیبینم و بی حواس سر تکون میدم … آقا جون سمت تارخ برمیگرده : خب بریم سر چک و چونه ؟ …
تارخ لبخند میزنه و دستش رو روی کمر آقا جون میذاره .. راهنماییش میکنه سمت راه پله های مارپیچی که تهش به طبقه ی دوم و دفتر شیشه ایش ختم میشه …. همزمان میگه : مبلغه پیشنهادی من رایگانه … فقط چون رها خانوم با شما طرف قراردمه ! …
آقا جون می خنده و هر دو بالا میرن … منم با فاصله تر دنبالشون … چرا باید دقیقا امروز بیام اینجا و تارخ رو ببینم … امروز که هیچ چیز سر جاش نیست !! …
توی دفترش که میشینیم … تارخ پشت صندلی ریاستش جا میگیره و من حواسم نیست چی میگن و چی نمیگن …. فقط وقتی به خودم میام که صدای تلفن آقا جون بلند میشه و برای جواب دادنش از جا بلند میشه … بیرون میزنه از دفتر … من می مونم و تارخ … تارخی که نگاهش روی شونه هام سنگینی می کنه …

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
c87425f0 578c 11ee 906a d94ab818b1a3 scaled

دانلود رمان به سلامتی یک شکوفه زیر تگرگ به صورت pdf کامل از مهدیه افشار 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   سرمه آقاخانی دختری که بعد از ورشکستگی پدرش با تمام توان برای بالا کشیدن دوباره‌ی خانواده‌اش تلاش می‌کنه. با پیشنهاد وسوسه‌انگیزی از طرف یک شرکت، نمی‌تونه مقاومت کنه و بعد متوجه می‌شه تو دردسر بدی افتاده… میراث قجری مرد خوشتیپی که حواس هر زنی رو…
aks darya baraye porofail 30 scaled

دانلود رمان یمنا به صورت pdf از صاحبه پور رمضانعلی 3 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     چشم‌ها دنیای عجیبی دارند، هزاران ورق را سیاه کن و هیچ… خیره شو به چشم‌هایش و تمام… حرف می‌زنند، بی‌صدا، بی‌فریاد، بی‌قلم… ولی خوانا… این خواندن هم قلب های مبتلا به هم می خواهد… من از ابتلا به تو و خواندن چشم‌هایت گذشته‌ام… حافظم تو را……
aks gol v manzare ziba baraye porofail 43

دانلود رمان بانوی رنگی به صورت pdf کامل از شیوا اسفندی 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   شایلی احتشام، جاسوس سازمانی مستقلِ که ماموریت داره خودش و به دوقلوهای شمس نزدیک کنه. اون سال ها به همراه برادرش برای این ماموریت زحمت کشیده ولی درست زمانی که دستور نزدیک شدنش، و شروع فاز دوم مأموریتش صادر میشه، جسد برادرش و کنار رودخونه فشم…
55e607e0 508d 11ee b989 cd1c8151a3cd scaled

دانلود رمان سس خردل به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:     ناز دختر فقیری که برای اینکه خرجش رو در بیاره توی ساندویچی کوچیکی کار میکنه . روزی از روزا ، این‌ دختر سر به هوا به یه بوکسور معروف ، امیرحافظ زند که هزاران کشته مرده داره ، ساندویچ پر از سس خردل تعارف میکنه…
porofayl 1402 04 2

دانلود رمان آرامش پنهان به صورت pdf کامل از سمیرا امیریان 4 (5)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:       دلارا دختری است که خانواده خود را سال ها پیش از دست داده است و به تنهایی زندگی می گذراند. روزی آگهی استخدام نیرو برای یک شرکت مهندسی کامپیوتر را در اینستا مشاهده می کند و برای مصاحبه پا به این شرکت می گذارد…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

17 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Shaghayegh
4 سال قبل

چرا پارت جدید نمیزارید؟؟؟

Alen
4 سال قبل

سلام ادمین من دارم یه رمان مینویسم میخواستم ببینم میتونم تو این سایت بزارمش ؟؟؟

لی لی
لی لی
4 سال قبل

واااای لی مین هو جیگگگگررر من

بهار
بهار
4 سال قبل

نه عزیزای من رها دختر بهاره چند سال بعد شده مثلا ..از بس دیر پارت می ذارن کلا آدم فراموش میکنه … اینم مثلا دکتره همکار مامان ک البته مامانش بعد از چند سال باردار شده

maryam
maryam
پاسخ به  بهار
4 سال قبل

نه بابا چی میگی بهار جان .داری اشتباه میکنی اولن که حسین و فرشته مادر بزرگ و پدربزرگ بهارن دومن همین دوتا ینی حسین و فرشته مامان و بابایه امیرعلی هستن که امیرعلی بابایه بهاره سومن اگه یادتون باشه اون امیرعلی که تو پارتایه خیلی قبل ما میشناختیم که همسرش بهار باردار بود اصن باباش فوت کرده بود و فقط مامانش زنده بود پس نتیجه میگیریم این رها رختر بهار پارتایه قبل نیست و اینکه اگه اشتباه نکنم خود نویسنده اول همین پارت گذاریه جدید گفت که رمان از زبان شخصیت جدیدی نوشته میشه. و اینکه اصن کجایه داستان تو پارت گذاریه جدید نوشته مادررها دکتره؟!!!!!!!!

لی لی
لی لی
پاسخ به  بهار
4 سال قبل

نخیر عزیز من اینطوری نیست داستان رها و بهار فرق می کنه باهم فقط باهم همکارن حالا اسم باباش یکیه تو اولین پارتی که از رها گذاشتن بود دیگه.
یه چیزی تو مایه های داستان لیلی و آرمینه

بیتا
بیتا
پاسخ به  لی لی
4 سال قبل

خب اصلا به فرضم که این حرف شما درست باشه و داستانشون باهم فرق کنه پس سر بهار و امیرعلی چی اومد؟؟؟؟
چرا باید حالا که این دوتا داستان جداس اسمای مشابه داشته باشن؟

Maryam
Maryam
پاسخ به  بیتا
4 سال قبل

داستان بهار و امیرعلی مثلن که با هم خوب شدن و حالا نویسنده رمان و تموم نکرده و داره دنباله ی این رمان داستان جدیدی مینویسه .نگهداری هم از بهار و امیرعلیه سابق میگه ولی خب الان بیشتر داستان فوکوزکرده رویه رها حالا ممکنه در ادامه سری هم به بهار و امیرعلیه سابق بزنه مثه رمان استاد خلافکار و استاد مغرور و چند جلد دیگه که اسمشونو یادم نیست که مرتبط بودن بهم که راجع آرمین و هانا بود یه قسمتش در واقع بیشتر قسمتاشولی خب یه جلوش مهراد و ترانه بود یه جلدش امیرکیان و لیلی و آرش بود و در این حین به آرمین و هانا هم هی سر میزد که الان چن خط راجع به هانا آرمین مینویسه چند خط راجع به لیلی مینویسه که تا همین چن وقت پیش نویسنده ترنم بود و البته الان واگذاری کرده .که این رمان سکانس عاشقانه هم قلم ترنم هست به همین دلیل اینطوری نوشته .امیدوارم متوجه شده باشین 🤓☺

نگار
نگار
پاسخ به  Maryam
4 سال قبل

تو چه سایتی رمان عروس استاد فصل دو شو میخونی؟

اسما
اسما
4 سال قبل

وااااااییی خیلی خوبه زودتر از یک هفته پارت گذاشتین😍😍😍

زینب
زینب
4 سال قبل

وایی الان ینی چی؟چرا اسم باباش حسینه؟مگه نباید امیرعلی باشه؟نکنه بهار زن یکی دیگه شده؟وای نویسنده یعنی خاک تو این مخت بتن ریختن توش اه

Maryam
Maryam
پاسخ به  زینب
4 سال قبل

😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂چی میگی زینب جان !!!! به نظرم باید بری از اول رمانو بخونی😂😂😂😂 این طولانی شدن نوشتن رو تو بد جور اثر گذاشته عاااا .داستان رها با بهار فرق داره .رها فقط همکار بهاره .موید و منصور باشی زینب جان 😉

زینب
زینب
پاسخ به  Maryam
4 سال قبل

وا!منصور باشم؟حالا بیخی بابا میدونم خودش اولش یجوری نوشت که انگار بهار همکارشه حالا چرا اسم ننش بهار شده؟تازه خودش میگه خانوادش هنرین.مث اینکه باباش بازیگره بعد الان من گیج شدم.چون باباش بازیگره مامانشم اسمش بهاره ولی اسم باباش حسینه بهارم که همکارشه پوفففففف اصن همچی پیچ در پیچ شدن

maryam
maryam
پاسخ به  زینب
4 سال قبل

اره میس زینب .ینی نشنییدیتا حالا موید و منصور باشی رو ؟!!!!!!منصور باشی ینی پیروز باشی.اندرستند فرزندم؟؟

زینب
زینب
پاسخ به  maryam
4 سال قبل

خخخ آره مرسی اطلاعات عمومیم رفت بالا منصور باشی بیبی

بیتا
بیتا
پاسخ به  زینب
4 سال قبل

نه تو چند پارت قبلی نوشته بود اسم مامان باباش بهار و امیرعلیه که اونجاش شد شبهه!!!😐
اما این حسین فک کنم بابابزرگشه که نسبتش داده بود به فرشته که مادربزرگشه
ینی خدااایی انقد که این رمان شیر تو شیر و مبهم شده درسای کنکورم اینجوری نیست و ازطریفم انقد که برای فهمیدن این رمان وقت گذاشتم برا درسام میذاشتم الان شاگرد پروفسور سمیعی بودم😫😫😫

زینب
زینب
4 سال قبل

وووووو ادمینن مرسیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی عکس لی مین هورو گذاشتی
ادمین نکنه تو هم هوادارشی؟

دسته‌ها

17
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x