رمان عشق صوری پارت 61
-چرااااا…اتفاقا میخوام ازت شکایت کنم… ناباورانه لب زد: -شیدا …. واسه اینکه پشت بند اون شیدا گفتنش حرفی نزنه خیلی سریع گفتم: -یادم نمیره دیشب چه بلایی سرم آوردی.اگه داداشت نبود معلوم نبود چه بلایی سرم میومد…شاید اصلا الان زنده نبودم… قیافه ای نادم به خودش گرفت و گفت: